نوشته شده توسط : Admin

گفتگويي صريح درباره‌ي ازدواج دختران ما با پسراني كه از خارج مي‌آيند و متقاضي ازدواج هستند:
هر دو مقابل من نشسته‌اند و درباره‌ي زندگي زناشويي با هم گفتگو مي‌كنند. پسر از خارج آمده و دختر بزرگ‌شده‌ي وطن است. مي‌خواهند بدانند كه چرا رابطه و پيوندي را كه براي بنيان نهادن زندگي زناشويي آغاز كرده‌اند، به بن‌بست رسيده است. من هم سراپا گوش هستم.


دختر مي‌گويد: «حدود يك ماه است كه او از خارج آمده است. همديگر را ديده‌ايم. پيش از اين نيز با هم گفتگوي تلفني داشته‌ايم. در هر زمينه‌اي به تفاهم رسيده‌ايم. من نه مهر مي‌خواهم و نه هيچ چيز ديگر. حاضرم در يك دفترخانه به عقد دائم او درآيم و زندگي شيرين زناشويي را شروع كنيم. مشكلي نمي‌بينم. ولي نوعي ترديد در ذهن او وجود دارد، نوعي ترس يا واهمه. گويي از زندگي مشترك مي‌ترسد. آدم شرافتمندي است كه همه‌ي اينها را به من مي‌گويد. خيلي دوست داشتم اين معضل پيش شما مطرح بشود تا بفهمم موضوع چيست. در اين تصميم‌گيري حسابي كلافه‌ شده‌ام


پسر آرام و متين نشسته و به حرف‌هاي دختر گوش مي‌دهد. انگيزه‌اي براي پاسخ در او نمي‌بينم، انگيزه‌اي كه او را به گفتن تحريك كند.

پس دختر همچنان ادامه مي‌دهد: «اگر بنا باشد ازدواج كنيم، لازم است كه او بيايد و مرا از خانواده‌ام به طور رسمي خواستگاري كند. به هر حال در ايران رسم و رسومي هست و بايد كم و بيش رعايت شود، ولي او نمي‌خواهد با كسي برخورد داشته باشد. مي‌گويد اين يك رابطه بين ماست و نمي‌خواهم ديگران در آن مداخله كنند. خود ما هستيم كه همديگر را انتخاب مي‌كنيم. اين درست است، ولي به هر جهت پدر و مادر ما سنتي هستند. در ضمن، نظر آنان نيز شرط است. خلاصه نمي‌دانم چه بايد كرد
پسر همچنان ساكت است.

 

از او مي‌پرسم: «نظر شما درباره‌ي اين وصلت چيست. دوست داريم نظر شما را هم بدانيم. آيا به واقع قصد ازدواج داريد؟»
جوان مي‌گويد: «بله، وقتي در آلمان بودم، دوست داشتم ازدواج كنم. البته اغلب دوستانم ازدواج كرده و پس از مدتي كارشان به طلاق و جدايي كشيده است. براي همين هميشه براي من اين سوال مطرح بوده كه چرا ازدواج‌ها در آلمان به طلاق منتهي مي‌شود؟ تا حدودي هم به نتيجه رسيده بودم، ولي هيچ‌وقت خودم در اين راه پا نگذاشته بودم، تا اينكه به معرفي يكي از اقوام، تلفني با اين خانم آشنا شدم. اكنون كه در ايران هستم مراوده‌اي با هم داشته‌ايم و در اين رفت و آمدها متوجه چيزهايي شدم كه براي شما توضيح مي‌دهم. نمي‌دانم ازدواج از اين نوع به خودي خود خوب است يا بد. ولي اين را مي‌دانم كه محدود كننده‌ي آزادي‌هاي من است. اين را هم بگويم كه من آدم ولنگار و يا خوشگذراني نيستم ولي به آزادي‌هاي خود خيلي اهميت مي‌دهم، در واقع به فرديت خود خيلي اهميت مي‌دهم. در ايران متوجه شدم كه با ازدواج بايد پاسخگوي چند نفر باشم. دليلي براي اين پاسخگويي نمي‌بينم. در ضمن من راهم را در زندگي رفته‌ام، اكنون اين خانم است كه بايد از صفر آغاز كند. من چرا بايد تاوان اين حركت را بدهم؟ آزادي خود را محدود كنم كه چه بشود؟ در اين ازدواج چه دستاوردي نصيب من مي‌شود؟ جز اينكه يك طلبكار و مدعي به زندگي من وارد مي‌شود. اين را هم اضافه كنم كه روي سخنم با اين خانم به خصوص نيست. ايشان بسيار روشن ‌بين هستند و از نظر من در بسياري از مسائل، تفاهم كاملي بين ما به وجود آمده است، ولي در آخر من به كجا مي‌رسم؟ وقتي مي‌خواستم تصميم نهايي خود را بگيرم از خودم پرسيدم براي چه ازدواج كنم ولي نتوانستم پاسخ قانع‌كننده‌اي به خود بدهم. انگيزه‌ي جنسي در ازدواج براي من در درجه‌ي آخر اهميت است، آنچه براي من مهم است اين است كه خلوت من به هم نخورد، ولي با ازدواجي كه در پيش دارم، اين خلوت را براي هميشه از دست مي‌دهم. در ايران متوجه اين حقيقت شدم كه رابطه‌ي زناشويي گرمي بين زوج‌ها نيست. همه درگير مشكلات بچه‌هاي خود هستند. من بچه نمي‌خواهم. اين خانم هم با من موافق است. خوب وقتي من بچه نمي‌خواهم براي چه بايد ازدواج كنم. از كجا معلوم است كه اين خانم چند ماه ديگر سرد نشود. من از امروز بايد نگراني‌هاي آينده را در ذهنم مرور كنم.

براي من آزادي فردي خيلي مهم است. اينكه كي از خواب بيدار بشوم، چه لباسي بپوشم، چه كتابي بخوانم، با چه كساني معاشرت كنم، با چه كساني كار كنم و نظاير اينها. دوست ندارم يك منتقد را وارد زندگي خودم بكنم. من تعريف سنتي زندگي را قبول ندارم. دوست دارم مستقل باشم. در ايران متوجه شدم كه همه‌ي خانم‌ها در مورد شوهران خود مدعي هستند. در واقع طلبكارند. مرد اين طلبكار را به خاطر ملاحظاتي وارد زندگي خود مي‌كند كه اين ملاحظات را من ندارم. براي چه يك طلبكار - هرچند روشنفكرش - را وارد زندگي خود بكنم. از اين رو وقتي در مرحله عمل قرار گرفتم، از ازدواج به سبك ايراني منصرف شدم. البته اين نوع ازدواج را كه نتيجه‌ي شرايط عيني و ذهني جامعه ماست نفي نمي‌كنم، تا وقتي كه جامعه به صورت سنتي و پدرسالارانه اداره مي‌شود، اين نوع ازدواج‌ها مانعي ندارند. من تخريب استعداد زن و مرد را در اين نوع ازدواج‌ها ديده‌ام، اينكه هر دو سوهان روحي هم مي‌شوند، اينكه هر دو مانع حركت هم مي‌شوند. متاسفانه خانم‌ها بيش‌تر مانع حركت مردان مي‌شوند، چرا كه محدوديت‌هاي طاقت‌فرسايي بر زن ايراني تحميل شده كه نمي‌تواند تحمل كند، مي‌شكند و مي‌خواهد اين شكستن‌ را با مرد تقسيم كند و يا او را در ناكامي‌هاي خود شريك كند. من دليلي نمي‌بينم كه زير بار اين شكستن‌ها بروم. زن ايراني اگر مي‌تواند بايد خود را از اين موقعيت‌ تاريكي كه در آن قرار گرفته است خلاص كند.

در ايران متوجه شدم كه اكثر دخترها مشكلات عصبي دارند و اين به جامعه‌اي كه در آن زندگي مي‌كنند برمي‌گردد. بشدت از مرد متنفرند، احساس ضعف و حقارت مي‌كنند و بسيار وازده‌اند. دختران ايراني از همه‌چيز محرومند. موجوداتي هستند كه بايد به خاطر پاسخ گفتن به نيازهاي اوليه‌شان حرص و جوش بخورند و از همه حرف بشنوند. يادم نمي‌رود، در فروشگاهي خريد مي‌كردم كه دختربچه‌ي معصومي وارد فروشگاه شد تا آدامس بخرد. مسوول صندوق، او را كه دختر كوچكي بود به خاطر اينكه به اصطلاح او پوشش نامناسبي داشت با تشر از آنجا بيرون كرد. دخترك مانده بود كه موضوع چيست؟! وقتي يك فروشنده به خودش اجازه مي‌دهد  با يك بچه‌ي معصوم اين‌گونه رفتار بكند، حساب كساني كه قدرت در اختيار دارند معلوم است. وقتي به فروشنده اعتراض كردم، با حرف‌هاي نامربوطي روبرو شدم.

راستش را بخواهيد در درون گريه مي‌كردم كه چرا بايد فروشنده‌اي به خودش اجازه بدهد كه به يك دختربچه‌ي كوچك كه از دنيا فقط عشقش را مي‌شناسد و هنوز با زندگي پر از عقده و گره‌ي ما بزرگ‌ترها آشنا نشده، اين‌گونه بدرفتاري كند؟! اين دختر از كودكي هر وقت چهره‌ي مردي را ببيند كه مثلا ريش دارد بايد بهراسد. اينها را براي فروشنده توضيح دادم و به او گفتم حق ندارد در حقوق و تكاليف مردم دخالت كند. به من خنديد و گفت: «خدا پدرت را بيامرزد! مثل اينكه از فرنگ آمده‌اي، اگر خيلي ناراحتي لازم نيست خريد بكني، برو بيرون!» ياد قرون وسطا افتادم. نمي‌دانم چه بگويم. همين قدر مي‌دانم كه از نظر فكري با مردمي كه اينجا زندگي مي‌كنند فاصله‌ي زيادي دارم. هرگز به خود اجازه نمي‌دهم كه يك بچه‌ي معصوم را به هر شكلي ناراحت كنم. اين فقط از كساني برمي‌آيد كه هنوز از مرحله‌ي بدوي و سنتي خارج نشده‌اند و به عواطف و احساسات بچه‌ها احترام نمي‌گذارند، سرشان توي حساب و كتاب زندگي نيست و مثل ماشين برنامه‌ريزي شده زندگي مي‌كنند. چيزي را بد يا خوب ياد گرفته‌اند و مثل طوطي به ديگران منتقل مي‌كنند.

دختري كه از كودكي بايد از بقال سر كوچه هم حرف بشنود، پايان ماجرايش چه مي‌شود؟ يك موجود توسري خورده بار مي‌آيد و احساس حقارت و كهتري را از بچگي تجربه مي‌كند. پدر هم با او همين رفتار را دارد، مادر و برادر هم با او همين رفتار را دارند. اين دختر به زندگي مخفي و پنهاني متوسل مي‌شود. همين زندگي مخفي و ناآشكار است كه در او ترس و اضطراب ايجاد مي‌كند. در نتيجه، فرسودگي زودرس به سراغ او مي‌آيد. جامعه وقتي تمايل به پنهان‌كاري را در بچه‌ها پرورش مي‌دهد، يك نسل را قرباني مي‌كند و چه بسا نسل‌هايي را قرباني مي‌كند. اين حقيقتي است كه من در اين يكي دو ماه كه در ايران هستم ديدم.

خلاقيت و قوه‌ي ابتكار بچه‌ها ضايع مي‌شود. در جامعه‌اي كه ترس به شكل‌هاي مختلف بروز كند، سلامتي رواني افراد به خطر مي‌افتد و آدمي موجود له شده و شكسته‌ به حساب مي‌آيد. من همه‌ي اينها را ديدم، خيلي چيزهاي ديگر هم ديدم. اين است كه تصميم گرفتم تنها زندگي كنم. نمي‌خواهم موجودي را با خود به خارج ببرم كه از عالم و آدم طلبكار  است، دختر ايراني خيلي طلبكاري دارد و با مرد به صورت يك مدعي رفتار مي‌كند. اين روزها خيلي حرف‌ها از خانم‌ها در ارتباط با شوهرانشان شنيدم. هنوز دختر ايراني نمي‌داند كه يك موجود مستقل است و مشكلات خودش را بايد خودش حل كند. من به يك موجود مستقل و قائم به ذات و متكي به خود نياز دارم. موجودي كه احساس شخصيت بكند. نه اينكه هرچه در زندگي خانوادگي كم آورده، در زندگي زناشويي جستجو كند و از مرد بخواهد. در ايران زن را آويزان مرد ديده‌ام، اينكه چرا ما را بيرون نمي‌بري يا مسافرت نمي‌بري؟! زن در ايران حكم بچه را دارد. همه‌اش متقاضي است و اين تقاضاها را براي مرد مطرح مي‌كند؟! البته مرد سنتي در مورد اين حرف‌ها چون و چرا نمي‌كند و شايد زندگي كم و بيش راحتي هم داشته باشند، ولي من اين حرف‌ها را نمي‌فهمم. مثلا خانمي شكايت مي‌كرد كه شوهرش به او بي‌توجه است. از او پرسيدم بي‌توجه بودن يعني چه؟ مي‌گفت: «وقتي بيرون هستيم شوهرم با ماشين دنبال ما نمي‌آيد. از منزل دوستانم كه مي‌آيم بايد تاكسي بگيرم.» به او گفتم: «شوهر شما مگر راننده‌ي آژانس است؟» براي من اين نحوه‌ي زندگي مصيبت است، زن بگيرم كه بروم دنبالش، يعني حكم راننده تاكسي را پيدا كنم! وقت من صرف امور ديگر مي‌شود. بردن و آوردن زن كار راننده تاكسي يا اتوبوس است و به شوهر ارتباطي ندارد. خلاصه مي‌دانم كه با فرهنگي كه در آن زندگي كرده‌ام فاصله گرفته‌ام و اين را هم بگويم كه از زندگي فعلي خود خشنودم. فرديت در اين زندگي محترم است و انسان مي‌تواند در اين آزادي شكوفا بشود. دلايل انصراف خودم را به اين خانم گفته‌ام.

ايشان از همين حالا معترضند كه چرا من يكي دو هفته وقت ايشان را گرفته‌ام. به ايشان مي‌گويم يكي دو هفته است كه با شما از نزديك آشنا شده‌ام، شما را به بهترين رستوران‌هاي تهران دعوت كرده‌ام، خداي ناكرده دست از پا خطا نكرده‌ام و هيچ‌گونه توقعي خارج از عرف و سنت و مذهب نداشته‌ام، اعتراض شما ديگر براي چيست؟ ببينيد هنوز هيچ اتفاقي نيافتاده من زير سوال رفته‌ام! اين خانم مدعي است كه حرف‌هاي مرا مي‌فهمد، ولي وقتي به رستوران مي‌رويم كه غذا بخوريم متوجه مي‌شوم كه يا من بايد مثل بچه با ايشان رفتار كنم و يا ايشان. در جامعه‌ي ما مرد مانع حركت زن است و او هم به طور ناخودآگاه مانع حركت مرد شده است. براي من اين‌گونه زندگي دشوار، بلكه غيرممكن است. نمي‌دانم در اين عمر كوتاه چقدر بايد خود را با اصولي كه قبول ندارم تطبيق بدهم. دوست دارم از فرديت خود محافظت كنم. دوست دارم با فرديت خود زندگي كنم، دوست دارم حريمي را كه براي خود به وجود آورده‌ام پاس دارم. مي‌ترسم اين خانم - كه دختر خوبي هم هست و من براي ايشان احترام قائلم- وارد زندگي من بشوند و همه چيز خراب شود. من آرامش و آزادي خود را دوست دارم، حتي دوست ندارم كسي در سليقه‌ي من نسبت به امور خانه‌ام مداخله كند. اينها را اينجا فهميدم. نكته‌ي ديگري كه باز مرا مي‌ترساند، اين است كه تلقي زن نسبت به مرد در اينجا طور ديگري است و البته گناهي هم نيست.

مثلا اين خانم بارها از مردان بي‌وجداني صحبت كرده كه ازدواج كرده‌اند و رفته‌اند تا مقدمات ويزاي خانم را مهيا كنند و ديگر از آنان خبري نشده است. من اين مردان را بي‌وجدان نمي‌دانم. ممكن است يكي بين آنان بي‌وجدان بوده، ولي اين مردان وقتي دوباره به غرب پا گذاشته‌اند، تازه متوجه آزادي و حرمت خود شده‌اند و از ازدواج سنتي ترسيده‌اند. از اينكه بخواهند مسووليت كسي را به عهده بگيرند و بخواهند پاسخگوي چند نفر بشوند ترسيده‌اند. رابطه‌ي زن و مرد در غرب آسان است. در اينجا وقتي مي‌خواهيد ازدواج كنيد، بايد پاسخگوي پدر و مادر و خواهر و اقوام دختر باشيد. براي چه، من اين را نمي‌فهمم؟! چه دليلي دارد كه انسان خود را بي‌جهت در مقابل خيل عظيمي از اشخاص ببيند؟ نمي‌دانم متوجه مي‌شويد يا نه؟! رابطه‌ي زناشويي به عقيده‌ي من مثل آب روان است، مرد را در فشار نمي‌گذارد. زن بايد آن‌قدر مستقل بار آمده باشد كه ديگران براي نگهداشتن او نخواهند از مرد تعهد بگيرند. باور كنيد از همين الان احساس گناه مي‌كنم.

ترسم از اين است كه يك روز با اين خانم كنار نياييم و ناگزير به طلاق بشويم و من كفاره‌ي گناهاني را كه مرتكب نشده‌ام پس بدهم. مي‌ترسم يك پرونده‌ براي من درست بشود و نتوانم به سرزمين اجداديم رفت و آمد كنم. رابطه‌ي زناشويي در اينجا، براي ما كه در خارج زندگي مي‌كنيم يك معماي خيلي پيچيده است. دوست ندارم به خاطر رابطه‌اي كه دو سر دارد، صدنفر مدعي پيدا كنم. باور كنيد تعادل روحي من - كه هنوز هيچ خبري نشده - به هم ريخته است. نخستين بار است كه راحت حرف مي‌زنم و از شما متشكرم كه خوب به حرف‌هاي من گوش مي‌دهيد. شما نمي‌دانيد كه به خاطر اين رابطه چه پرس‌وجوهايي از من كرده‌اند. ديگر خسته شده‌ام. با خودم عهد كردم كه هرگز ازدواج نكنم. البته ازدواج از اين نوعش را مي‌گويم. نكته‌ي ديگري كه در اينجا متوجه شدم اين است كه اول ازدواج مي‌كنند بعد دنبال تفاهم مي‌گردند.

وقتي دو نفر عهد زناشويي بستند و بعد متوجه شدند كه با هم نمي‌خوانند، چه مي‌كنند؟ اعصاب يكديگر را مي‌فرسايند. به خاطر هزاران ملاحظه كوتاه مي‌آيند ولي فرسوده مي‌شوند. كجاي دنيا دو كه نفر ازدواج مي‌كنند و مي‌خواهند عمري با هم زندگي كنند، سعي نمي‌كنند با هم خوب آشنا بشوند؟! امروز ديگر ازدواج به صورت سنتي ممكن نيست. جامعه- حتي جامعه ايران - وارد مرحله‌ي مدرني شده است. مگر مي‌توانيم از تاثير رسانه‌هاي خبري و اطلاعاتي و ماهواره‌اي مصون بمانيم؟ همه در معرض اين اطلاعات هستند و به طور ناخودآگاه از آنها تاثير مي‌پذيرند. اين است كه من جواناني را كه در اينجا ازدواج مي‌كنند و پس از رفتن، ديگر سراغي از زنشان نمي‌گيرند ملامت نمي‌كنم و مجرم نمي‌دانم. البته عملشان را ناشي از ناآگاهي مي‌دانم. ناشي از شرايطي مي‌دانم كه با آن روبرو مي‌شوند و مي‌هراسند. دنياي سنت به هم ريخته است. امروز ديگر نمي‌شود با فرمول‌هاي گذشته ازدواج كرد. اين ازدواج‌ها زود منجر به جدايي مي‌شود. از هزاران دختري كه در ايران ازدواج مي‌كنند، بيش از نيمي از آنان پس از رسيدن به خارج از كشور مطلقه مي‌شوند


پسر ساكت مي‌شود و دختر هاج و واج به او نگاه مي‌كند. از من مي‌خواهند كه حرفي بزنم ولي نمي‌دانم چرا لبانم از هم باز نمي‌شود.
به دختر مي‌گويم: «‌دنياي اين پسر با دنيايي كه شما در آن زيسته‌ايد فرسنگ‌ها فاصله دارد. تلقي ايشان نسبت به زندگي با تلقي شما فرق مي‌كند. اينكه كدام درست مي‌گوييد بحث ديگري است. اول بايد دنياهاي همديگر را درك كنيد. البته اضافه مي‌كنم كه درك دنياي اين پسر، براي دختر دشوار و بلكه ناممكن است. جهان از نظر فكر و انديشه و الگو و ارزش تغيير كرده است. در اين ميان عده‌اي قرباني مي‌شوند. هركس به بينش و بصيرت نرسد بايد تاوان ناآگاهي و عدم‌شناخت خود را بدهد. آنچه مهم است اين است كه ما با دنياها، انديشه‌ها، تلقي‌ها و الگوهاي ديگر و نيز حقوق انساني، به دور از هرگونه پيش‌داوري و قضاوت آشنا بشويم. تفاهم و رستگاري در اين آشنايي‌ها نهفته است


به دختر مي‌گويم كه اين جوان در دنياي ديگري پرورش يافته و نمي‌تواند با انديشه‌هايي كه ما داريم راه خود را عوض كند. همين كه ما انتظار داريم كه او خود را با «سبك زندگي ما» تطبيق دهد، تجاوز به حقوقي است كه او در غرب آموخته است. تنها انتظاري كه من از شما دارم اين است كه زمينه‌ي عيني و ذهني انديشه‌هاي خود را شناسايي كنيد، در اين شناسايي است كه حقيقت روشن مي‌شود. شما در صورتي مي‌توانيد با اين آقا ازدواج كنيد كه از استقلال فردي - چه به عنوان زن و چه به عنوان مرد - دركي داشته باشيد، در غير اين صورت خيلي زود سرخورده مي‌شويد

 



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی زناشویی , ,
:: بازدید از این مطلب : 512
|
امتیاز مطلب : 90
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Admin

همه مي‌دانند كه استرس دائم انسان را بيمار مي‌كند. چيزي كه خيلي‌ها نمي‌دانند اين است كه استرس مي‌تواند رابطه بين زن و مرد را نيز ويران كند. البته متخصصان معتقدند كه فشارهاي غيرمعمول (اضطراب‌هاي اجتماعي) هم باعث از بين رفتن عشق مي‌‌شود.


وقتي مي‌شنويم كه رابطه بين يك زوج از هم پاشيده، آن‌ها از هم جدا مي‌شوند؛ اولين دليلي كه به ذهن ما مي‌رسد، اين است كه شايد آن‌ها مناسب هم نبودند و با هم تفاهم نداشتند و يا رابطه جنسي آن‌ها با هم خوب نبود و يا گذشته تربيتي و اختلاف فرهنگي عامل اين جدايي است.


كمتر به اين مورد توجه شده كه استرس زيادي باعث از هم پاشيدن رابطه دو نفر مي‌گردد. البته نه استرس خود رابطه، بلكه فشارهاي موجود در خارج از رابطه و فشارهاي اجتماعي و روزمره زندگي.

مؤلفان كتاب جديد به نام «زن و مرد در استرس، چاپ آمريكا بررسي مي‌كند كه چه نقشي عوامل خارجي در جدايي و طلاق ايفا مي‌كنند. زماني كه يك زوج براي اولين بار بچه‌دار مي‌شوند و يا خانه و يا يك ماشين جديد گران‌قيمت خريده، زير بار قرض‌هاي سنگين مي‌روند. يا يكي از آن‌ها يك‌باره اخراج، بيكار و خانه‌نشين مي‌گردد و يا بچه بيمار شده و نياز به درمان و پرستاري بلند‌مدت پيدا مي‌كند و مسائل ديگر كه هر يك از آن‌ها عاملي براي ايجاد استرس در رابطه بين دو نفر كافي است. به اين عوامل، فشارها و مسائل ديگري نيز اضافه مي‌شوند كه در يكي دو دهه گذشته رشد زيادي داشته، زائيده زندگي مدرن صنعتي است. در كتابي كه به آن اشاره شد، يكي از اساتيد روانشناس در يكي از مقاله‌هاي آن كتاب مي‌نويسد: «به دليل تحولات شديد اجتماعي موجود و وارونه شدن گروه سني جمعيتي، امروزه عوامل بيشتري نسبت به گذشته وجود دارند كه باعث استرس هستند. امروزه كار كردن زنان در جامعه به امري بديهي تبديل شده، كه باعث زندگي دوگانه در جامعه و خانواده شده است. رسيدگي و پرستاري از والدين و فشارهاي اقتصادي از ديگر عوامل هستند كه افراد مجبور به گرفتن شغل دوم و سوم مي‌كنند


عوامل اجتماعي كه باعث راحت‌تر تحمل كردن اين اضطراب‌ها مي‌بودند، كم شده‌اند: افراد وقت كمتري براي دوستان، براي تفريح‌هاي ديگر و يا براي مسافرت دارند. در نتيجه فشار به شريك زندگي بيشتر مي‌شود و در صورتي كه روش برخورد با اين مسئله منطقي و مثبت نباشد و اين فشارها طولاني‌مدت باشند و عوامل استرس‌زاي ديگري به آن‌ها اضافه شوند ديگر وضعيت از كنترل خارج شده، نارضايتي از رابطه زناشويي را افزايش مي‌دهد، در نتيجه خطر جدايي و طلاق افزايش مي‌يابد.


روان‌شناسان بين انواع استرس فرق مي‌گذارند:
1ـ استرس غيرقابل كنترل (مانند حوادث غيرمترقبه)
2ـ استرس قابل كنترل (مانند بحران‌هاي مالي)
3ـ استرس‌هاي ناشي از مسائل حاد (مانند بيماري و يا مرگ نزديگان).
يك گروه محقق سه نفره، در يك بررسي طولاني متشكل از 172 زوج، رضايت آن‌ها را از زندگي مشترك در شرايط استرس‌ مزمن (دائمي) و استرس حاد مورد بررسي قرار داده، به اين نتيجه رسيده‌اند كه: به طور كلي درجه رضايت از زندگي زناشويي در همه زوج‌ها به طور ممتد تحليل مي‌رود.
استرس روزمره مثلاً به واسطه تربيت بچه‌ها، مسائل اقتصادي و يا فشار شغلي افزايش مي‌يابد. استرس‌هاي از نوع حاد هم به همين ترتيب تأثيري منفي در زندگي دارند، به خصوص وقتي كه همزمان با نوع ديگر استرس باشد.
نتايج ديگر بررسي فوق اين است كه هر چه درجه استرس مزمن و مقطعي بيشتر باشد، به همان نسبت نارضايتي از زندگي زناشويي و آمادگي براي دعوا و نزاع بيشتر است. به‌خصوص كه مسائل خارج از زندگي خانوادگي به آن‌ها اضافه شود. به همين ترتيب ادامه استرس‌هاي حاد باعث مي‌شوند كه افراد با هم فاصله گرفته، كمتر با هم بحث و صحبت كنند و اغلب بحران‌هاي روحي و جسمي را ايجاد كنند. اگر زوجين موفق به مهار و غلبه به اين نوع استرس شوند رضايت از زندگي مشترك نيز بيشتر مي‌گردد.


حال اين سؤال مطرح مي‌گردد كه طرفين (زن و مرد) چگونه با استرس كنار آمده، براي حل آنچه راهي را انتخاب مي‌كنند. معتبرترين تئوري‌ موجود از «ريچارد لازاروس» است كه او مي‌گويد دو نوع برخورد براي حل استرس را در زن و مرد مشاهده كرده است: 1ـ تمركز يافتن و پيدا كردن راه‌حل مسئله 2ـ برخورد احساسي با مسئله كردن، در اين مورد موضوع مهم جست‌و‌جوي حمايت‌هاي احساسي از ديگران است. تحقيقات نشان داده‌ است كه اكثر خانم‌ها دنبال روش دوم (حمايت عاطفي) و مردها پيرو راه اول (يافتن راه حل مسئله = برخورد منطقي) هستند.
راه‌حل سومي كه از گروه محققان مطرح مي‌شود «روش برخورد منطقي و متمركز در رابطه زن و مرد» نام گذاشته شده است. در اين روش زن و مرد آگاهانه و بعضاً ناخودآگاه به صورت تيمي با هم واكنش نشان مي‌دهند ـ يعني عكس‌العمل متقابلاً تحت تأثير همديگر و نوع برخورد آن‌ها با مسائل به طور مشترك تعريف و راه‌گشايي مي‌شود. يك نمونه چنين برخوردي با مسائل، زماني است كه يكي از طرفين بيمار است، در اين شرايط طرف ديگر سعي مي‌كند با كنترل احساسات و حالات خود نسبت به بيماري شريك زندگي خود، او را متوجه ترس و نگراني‌هاي خود نكرده، به اين وسيله براي او كمكي باشد تا با بيماري خود مقابله كند و در اين شرايط شخص بيمار بهتر مي‌تواند درد و ناراحتي خود را تحمل كند و طرف ديگر را از نگراني‌ها خارج كند. (معروف به واكنش زنجيره‌ايي).


واكنش زنجيره‌ايي درست، شرط موفقيت زندگي زن و مرد است و اينكه آيا آن‌ها در شرايط بحراني (استرس) بيشتر با هم متحد مانده، يا بيشتر با هم نزاع مي‌كنند. «گاي بوودن‌مان»، روان‌شناس سويسي، مي‌نويسد كه زوج‌هاي راضي از هم، در موارد بحراني متحدالعمل رفتار كرده، شرايط همديگر را درك مي‌كنند و كمتر يكديگر را مورد انتقاد قرار داده، و به‌طور عملي كمك مي‌كنند و مسئوليت‌هايي را قبول كنند كه قبلاً نمي‌كردند.


زوج‌هايي كه ازدواج آن‌ها به جدايي مي‌كشد، معتقدند كه رفتار زوج آن‌ها در شرايط بحراني منفي بوده است و او فقط به مسائل خود توجه داشته، يا خودگرا عمل مي‌كند به جاي اينكه در زندگي دو نفره اينتگرال باشد. «بودن‌مان» فقط با شنيدن گزارش عملكرد زوجين در شرايط بحران مي‌تواند با دقت 73 درصدي پيش‌بيني كند كه آيا آن‌ها به بحران خود غلبه كرده، يا از هم جدا مي‌شوند. اعتماد متقابل در اين ميان نقش به‌سزايي براي زوجين ايفا مي‌كند.
اعتماد يعني اينكه: يكي از زوجين بتواند روي اين مسئله حساب كند كه در مواقع بحراني طرف ديگر حامي و معتمد او است يا نه؟ اين نوع اعتماد تضمين كيفيت و استقامت يك رابطه است. زوج‌هايي كه اعتماد ركن اصلي رابطه آن‌ها است، دليلي براي كنترل كردن رفتار ديگري نمي‌بينند. آن‌ها از مواردي كه ناخوشايند باشد به راحتي گذشت مي‌كنند. حتي اين نوع اعتماد و به نوعي رفاقت بين طرفين، مي‌تواند عامل باشد براي يكي از طرفين كه در محيط نابسامان و با تجاربي بد پرورش يافته، در مقابل طرف ديگر، واكنش‌هايي پسنديده و آرام از خود نشان دهد به‌طوري كه در ديگري حس امنيت ايجاد شود.
البته ايجاد يك چنين حس اعتمادي، بستگي به رفتارهاي طرفين دارد. چون فقط زماني كه واكنش همسر در موقعيت‌هاي استرس به نوعي مثبت، و در طرف ديگري تأثير بگذارد، اين يكي مي‌تواند رفتاري متناسب نشان دهد چون حس حمايت در او ايجاد مي‌شود.


راه ديگر مقابله زن و مرد با موقعيت‌هاي بحراني، در اين است كه آن‌ها متحد در حرف و عمل باشند (حس «ما» ـ يكي بودن ـ داشته باشند). يعني مسئله پيش آمده در زندگي را (استرس از هر نوع كه باشد) به عنوان موضوع مشترك ببيند و نه مشكل نفر ديگر؛ مثلاً نگويند: به من چه كه تو مريضي يا بيكاري يا كسي تو فوت كرده و غيره. اگر اين «حس ما» در رابطه به وجود آيد، آن‌وقت براي زن و مرد غلبه با استرس كاري آسان و شدني خواهد بود.
در كشورهاي مختلف اروپايي، براي كمك به زوج‌هايي كه در بحران به سر مي‌برند، روش‌ها و مراكز مختلفي ايجاد شده، كه در اين مراكز به روش‌هاي گوناگون به آن‌ها آموزش داده مي‌شود، كه چگونه به موضوعاتي كه عامل بحران هستند برخورد كنند. به خصوص سعي مي‌شود به آن‌ها ياد داده شود، چگونه با ايجاد ارتباط متقابل، موفق شوند، همديگر را تحت تأثير قرار داده، از هم حمايت كنند.


روش به اين نوع است كه بعضي از برنامه‌ريزان با روش نقش بازي كردن و گروه ديگر با ضبط صداي زن و مرد و پخش آن براي طرف ديگر، سعي مي‌كنند به آن‌ها نشان دهند كه چه انتظاراتي از يك رابطه خوب براي همسران وجود دارد و تا چه حد آن‌ها، توان برآورد آن‌ها را دارند. و كمبودها در كجا احساس مي‌شود. تجربه نشان داده، كه بعضي وقت‌ها حتي اگر يكي ميل به كمك به ديگري و درك مسائل را داشته باشد، اين كار درست انجام نمي‌گيرد و از طرف مقابل درك نمي‌شود. اين مراكزز به همين دليل سعي مي‌كنند آموزش دهند كه چگونه يكي از زن و مرد به نحو احسن قادر باشد نيازها و خواسته‌‌هاي همسر كمك واقعي كند تا از مراحل بحران خارج شود.
در خاتمه اين مقاله، به پيشنهاد يك روان‌شناس مدرس در دانشگاه فرايبروگ سويس كه براي زن و مردهايي كه در بحران هستند نسخه‌ايي تجويز كرده، راه‌حل نشان داده است، اشاره خواهد شد.



عليه استرس چه مي‌توان كرد؟
چند پيشنهاد براي مقابله با استرس در زندگي:

1ـ ترسيم ستوني موارد استرس‌زا به صورت آماري
در اين روش به زن و مرد پيشنهاد مي‌‌شود كه موضوعاتي را كه عامل استرس هستند مشخص نموده بر حسب شدت استرس ايجاد شده، آن را به صورت ستوني در يك جدول ترسيم كنند. هر چه طول ستون بيشتر باشد شدت بحراني بودن موضوع بيشتر است. در اينجا پيشنهاد مي‌شود، ستون مواردي كه خيلي بحراني نيستند تا آنجا كه مي‌شود تا نيمه بيشتر ترسيم نكند. اين موضوع بايد از طرف هر يك از زن و مرد به صورت مستقل انجام شود، بعد بايد جدول ترسيم شده را با هم مقايسه و در مورد موضوعات بحث و گفت‌و‌گو كرد. توضيحاً بايد اشاره شود كه موضوع استرس‌زا مي‌تواند راجع به بچه، فاميل، بيماري، مالي، روابط اجتماعي و يا هر موضوع ديگر باشد.

2ـ استرس همسر خود را ببينيد و جدي بگيريد
بروز استرس، مي‌تواند به صورت‌هاي گوناگون خود را نشان دهد: الف‌ـ در كلمات مانند ابراز حس استرس يا شك به خود يا متهم كردن خود. ب‌ـ لحن صدا (عصبي، مردد، بلند يا بي‌صبر). ج‌ـ بدون هيچ صدا مانند لرزش دست، نداشتن حضور (ذهني) سرد بودن دست و امثال آن. خود و همسرتان را بسنجيد و به علائمي كه در مواقع استرس از خود نشان مي‌دهيد، توجه كنيد و در مورد آن‌ها با هم صحبت كنيد.

3ـ با همديگر صحبت كنيد سكوت كمك نمي‌كند.
سوءتفاهم در موارد استرس بسيار آسان پيش مي‌آيد، به همين دليل بايد حتما با هم حرف بزنيد: با هم صادق باشيد و حرف دلتان را به هم بزنيد، هنگام زدن از حسي كه داريد از اضطراب خود با هم حرف بزنيد، مشاهده كنيد كه چه چيز شما را بيشتر آزار مي‌دهد.
شما به عنوان همسر، براي ايجاد تفاهم چكار مي‌توانيد بكنيد؟
ـ علاقه خود را به او نشان دهيد؛
ـ اجازه دهيد كه ديگران حرف خود را تمام كنند و انتقاد نكنيد؛
ـ اگر چيزي را متوجه نمي‌شويد، سؤال كنيد؛
ـ همدردي و تفاهم خود را نشان دهيد.

4ـ به طور مشترك دنبال يافتن راه‌حل باشيد.
استرس‌ها با عامل خارجي هر دو طرف را تحت تأثير خود قرار مي‌دهد. به همين دليل براي حل آن با مشورت هم دنبال راه‌حل گشته، با هم هماهنگ شويد هر يك چه‌كاري را براي حل مسئله انجام خواهيد داد.

5ـ در مقابل يكديگر واكنش و بازخورد داشته باشيد.
فقط اين روش شما مي‌توانيد حمايتي را كه مواقع استرس نياز داريد از همسرتان دريافت كنيد. براي اين كار پيشنهاد مي‌شود يك برگ كاغذ را به چهار ستون تقسيم كنيد و در ستون اول، يك هفته مداوم كارهايي را كه همسر شما براي كمك به شما انجام مي‌دهد، بنويسيد.
سپس در ستون دوم، در مقابل هر عمل انجام شده، درجه حس رضايت خود را در مورد اقدام انجام شده، يادداشت كنيد. ستون سوم، براي درج آن مطلب است كه كمك زوج شما تا چه حد مؤثر بوده است و در ستون آخر كمبودها و نكات جايگزيني را در مورد با كمك زوج خود يادداشت كنيد. سرانجام يادداشت‌هاي خود را با هم مرتب و مقايسه كنيد و نتيجه آن را ببينيد.

 



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی زناشویی , ,
:: بازدید از این مطلب : 524
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Admin

در هنگام خشم چه مي‌كنيد؟
هيچ‌كس واقعاً راه غلبه بر خشم را ـ دست‌كم در تمام موارد ـ نمي‌داند. خشم، نعمتي الهي و بخشي طبيعي از وجود انسان است، اما تسلط بر آن آسان نيست. خشم، در زندگي ما دردسرهاي بزرگي را پديد مي‌آورد. دشواري‌هاي خشم، شامل اموري است كه نمي‌گذارد بر خشم خود مسلط شويد. به عنوان مثال، ممكن است از خشم خود بترسيد، يا آن را خيلي دوست داشته باشيد يا آن را (فروخوريد) زيرا نمي‌دانيد چگونه آن را ابراز كنيد و چگونه دچار انفجار خشم شويد. مقصود از نوع خشم، نحوه‌ بروز آن با الگوي خاصي است كه هر كسي براي كنترل خشم خود به كار مي‌برد. از خود مي‌پرسيم: «در هنگام خشم، چه بايد بكنيم؟» آنگاه نوع خاصي از ابراز خشم را بر مي‌گزينيم.



دوري از خشم
يكي از دوستان علي با او قرار ناهار مي‌گذارد. اما سر وعده حاضر نمي‌شود. اين كار، سه بار متوالي تكرار مي‌شود. آيا علي خشمگين است؟ البته كه خير. علي، به قول خودش هرگز از جا در نمي‌رود. اگر عصباني شود، خيال مي‌كند كه آدم بدي شده است. دوركنندگان خشم، عصبانيت را دوست ندارند. بعضي‌ها از خشم خود يا خشم ديگران مي‌ترسند و سعي مي‌كنند جنجال به پا نشود. مي‌ترسند در هنگام خشم، اختيار خود را از دست بدهند و ديو درون‌شان، مجال خودنمايي پيدا كند. بعضي ديگر فكر مي‌كنند كه خوب نيست عصباني شوند. اين چيزها را ياد گرفته‌اند كه (فقط سگ‌ها پارس مي‌كنند.) يا (پسر خوبي باش. عصباني مشو) و براي اينكه مورد محبت ديگران واقع شوند، خشم خود را پنهان مي‌كنند. كساني كه از خشم دوري مي‌‌كنند، چون از جا در مي‌روند، آدم‌هاي خوب و مهرباني به نظر مي‌رسند، به همين دليل، احساس امنيت و آرامش مي‌كنند. آنان كه از خشم مي‌گريزند نيز دشواري‌هايي دارند. اين افراد، در برابر امور غلط هم دچار خشم نمي‌شوند و چون نيروي خشم به بقاي آنان كمكي نمي‌كند. در ضمن نمي‌توانند مثبت و قاطع باشند چون در هنگام بيان خواسته‌هاي خود، احساس گناه مي‌كنند و چه بسا كه ديگران حق‌شان را پايمال كنند.


خشم پنهان (ريايي)
دوستان محسن تلفن مي‌‌زنند و از او مي‌خواهند كه براي گردش دسته‌جمعي هفته بعد، تهيه صد ساندويچ را در برنامه كار خود قرار دهد. اين موضوع با ساير برنامه‌هاي محسن تضاد دارد با وجود محسن مي‌گويد «باشد». بالاخره روز گردش فرا مي‌رسد، ولي محسن پيدا نمي‌شود. وقتي تلفن مي‌‌زنند مي‌گويد: «فراموش كرده‌ام». وقت هم گذشته است. خيلي بد مي‌شود، ولي بالاخره دوستان او ناچار مي‌شوند فكر ديگري بكنند. كساني كه گرفتار خشم پنهان (ريايي) هستند هرگز نمي‌گذارند كسي بفهمد خشمگين شده‌اند. در واقع گاهي اوقات حتي خودشان هم نمي‌دانند تا چه حد خشمگين هستند. اما خشم خود را از راه‌هاي غيرمستقيم نشان مي‌دهند. مثلاً به جاي اينكه كاري صورت دهند، مرتباً مي‌گويند: «بله، اما...» يا اينكه آرام در ميان افراد خانواده مي‌نشينند و به نوعي اعصاب بقيه را خُرد مي‌كنند. وقتي هم ديگران عصباني شوند، وانمود مي‌كنند كه رنجيده‌اند و صورت حق به جانب به خود مي‌گيرند. مي‌گويند: «چرا نسبت به من عصباني هستي؟» يا ـ «من كه كاري نكرده‌ام». مشكل همين‌جاست. اين افراد به همان دليل كه خشمگين هستند، كاري كه بايد، بكنند نمي‌كنند. اما در عين حال، خشم خود را هم به كسي بروز نمي‌دهند. خشمگينان رياكار، وقتي باعث دل‌سردي ديگران مي‌شوند، حس مي‌كنند كه بر زندگي خود تسلط يافته‌اند. با كم‌كاري، خودداري از انجام كار يا به تعويق انداختن كارها، برنامه‌هاي ديگران را به هم مي‌ريزند. خشم آميخته به ريا، دشواري‌هايي هم دارد. مهم‌ترين آنها اين است كه شخص سررشته‌ خواسته‌ها و نيازهايش را گم مي‌كند درست است كه اين افراد ممكن است نگذارند ديگران به خواسته‌هاي‌شان برسند، ولي خودشان هم نمي‌دانند كه با زندگي خودشان چه مي‌خواهند بكنند. نتيجه‌ آن كسالت، دلسردي و نداشتن رضايت در روابط با ديگران است.


خشم همراه با بدگماني
بيژن عاشق همسرش است، به همين دليل او را مانند سايه تعقيب مي‌كند. از او سؤال‌هاي جوراجور مي‌كند. اگر همسرش براي لحظه‌اي، مرد بيگانه‌اي را نگاه كند، خشم در درونش زبانه مي‌كشد. او به قدري در اين زمينه حسود است كه ليلا را ديوانه مي‌كند. اخيراً ليلا گفته است كه اگر رفتارش را عوض نكند، از وي جدا خواهد شد. مشكل بيژن تنها حسادت نيست؛ او به شدت بدگمان است و غالباً خيال مي‌كند كه ديگران پشت سر او بدگويي مي‌كنند، به كمتر كسي اعتماد دارد و گاهي در فكر است كه ديگران چه نقشه‌ تازه‌اي براي آزارش كشيده‌اند. بارها ديگران را متهم كرده است كه از دست او عصباني هستند و قصد دارند به او كلك بزنند، اما معمولاً ديگران اين موضوع را انكار مي‌كنند. خشم همراه با بدگماني چنين است كه گفتيم. اين خشم، هنگامي به سراغ شخص مي‌آيد كه احساس كند به صورت غيرمنطقي مورد تهديد قرار گرفته است. افراد بدگمان، خطر تهاجم را در همه‌جا احساس مي‌كنند. اطمينان دارند كه ديگران مي‌خواهند چيزهايي را از چنگ‌شان درآورند. هميشه انتظار دارند كه ديگران به صورت جسمي يا لفظي به حمله كنند. اعتقاد دارند كه بايد از خودشان دفاع كنند. آنان راهي يافته‌اند كه بدون احساس گناه، خشمگين شوند. آنان خشم را در زير نقاب «حفظ ذات» پنهان كرده‌اند. براي خشم همراه با بدگماني، بهاي زيادي هم بايد پرداخت. افراد بدگمان احساس بي‌امنيتي مي‌كنند. به كسي اعتماد ندارند. بدتر از همه، قدرت قضاوت‌شان هم ضعيف است و بين احساسات خود و ديگران، نمي‌توانند كاملاً تمايز قائل شوند. آنان خشم خود را در چشم و كلمات دوستان، همسر و همكاران احساس مي‌كنند. به اين ترتيب خود و ديگران را گيج مي‌كنند.


خشم ناگهاني
رؤيا آتش گرفته است. مادرش مي‌خواهد او را از خانه بيرون كند. چطور جرأت كرده است؟ رؤيا ناگهان از كوره درمي‌رود. هر چه در دستش دارد پرت مي‌كند. فرياد مي‌كشد و مشت به ديوار مي‌كوبد. شعله‌ خشم او فقط چند دقيقه زبانه مي‌كشد. اما پيش از آنكه اين شعله فروكش كند، مادرش گريه‌كنان از در خارج مي‌شود. كساني كه دچار خشم ناگهاني مي‌شوند، به رعد و برق بهاري شبيه‌اند. طوفان خشم، از نقطه‌ نامعلومي آغاز مي‌شود و هر چه بر سر راه باشد درهم مي‌پيچد. سپس فرو مي‌نشيند. گاهي فقط به صورت رعد و برق است. لحظه‌اي جلوه مي‌كند و سپس پايان مي‌گيرد. ولي غالباً ديگران را آزار مي‌دهند، خانه‌ها را خراب مي‌كنند و به اشيا خساراتي وارد مي‌كند كه جبران آنها مدت‌ها طول مي‌كشد. كساني كه دچار انفجار خشم مي‌شوند، براي لحظه‌‌اي موجي از قدرت را حس مي‌كنند. همه‌ احساس‌هاي منفي خود را تخليه مي‌كنند تا به آرامش برسند. بدون انديشه‌ سود و زيان، مهار را از عواطف خود برمي‌دارند. مشكل اصلي خشم ناگهاني، از دست دادن كنترل است. افرادي كه دچار اين نوع خشم مي‌شوند، ممكن است براي خود و ديگران خطر ايجاد كنند. و بي‌اختيار دست به كارهاي عجيب و غيرمنتظره بزند.
معمولاً چيزهايي مي‌گويند و كارهايي مي‌كنند كه بعداً از پشيمان مي‌شوند، اما ديگر دير شده است و نمي‌توان آب رفته را به جو برگرداند.
خشم عمدي، ممكن است براي مدتي مؤثر واقع شود، ولي در درازمدت كارساز نيست.

خشم ناشي از شرم
فريد با اتومبيل، به دنبال همسرش شهلا مي‌رود. وقتي او را سوار مي‌كند، يادش مي‌رود كه آيا همسرش از تماشاي فيلم لذت برده است يا خير. شهلا با خودش فكر مي‌كند «اين ثابت مي‌كند كه مرا دوست ندارد. اگر به من اهميت مي‌داد، حتماً دلش مي‌خواست بداند كه من اوقاتم را چگونه گذرانده‌ام. همين مرا مي‌سوزاند!» كساني كه به توجه زياد، نياز داشته يا بيش از حد در برابر انتقاد حساس باشند، غالباً دچار اين نوع خشم مي‌شوند. كمترين انتقاد، اين افراد را دچار شرم مي‌كند. اين اشخاص متأسفانه، خودشان را چندان دوست ندارند. احساس مي‌كنند كه افرادي بي‌ارزش، نه‌چندان خوب، درهم شكسته و نخواستني هستند. بنابراين وقتي كسي آنها را ناديده مي‌گيرد يا مطلب ناخوشايندي به آنها مي‌گويد، آن را دليلي مي‌دانند كه ديگر آنها را دوست ندارند؛ همچنان كه خودشان، خودشان را دوست ندارند، اما اين موضوع، آنان را واقعاً به خشم مي‌آورد. آنگاه شروع به نيش، كنايه زدن و بدخُلقي مي‌كنند. در دل مي‌گويند «تو مرا رنجاندي و حالم را بد كردي پس من هم تو را اذيت مي‌كنم». اشخاصي كه دچار اين نوع خشم هستند، به علت خجلت‌زدگي سعي مي‌كنند نقطه‌ضعف ديگران را پيدا كنند. اين افراد، هنگامي از شرم‌زدگي خود خلاص مي‌شوند كه به سرزنش، عيب‌جويي يا مسخره‌كردن ديگران بپردازند. خشم سبب مي‌شود كه بتوانند از كساني كه ظاهراً آنها را خجالت داده‌اند انتقام بگيرند، آنها سعي مي‌كنند با خجالت دادن ديگران، احساس بي‌كفايتي را از خود دور كنند.


خشم گرفتن بر ديگران، راه خوبي براي پنهان كردن شرمندگي نيست. افرادي كه دچار اين نوع خشم هستند، در نهايت كساني را كه دوست مي‌دارند، مورد حمله قرار مي‌دهند. در ضمن، روز به روز تصوير ضعيف‌تري از شخصت خويش پيدا مي‌كنند و نسبت به انتقاد ديگران حساس‌تر مي‌شوند. خشم و از كف دادن كنترل، فقط باعث مي‌شود كه احساس بدتري نسبت به خود پيدا كنند.

خشم عمدي
رضا، هر وقت با خواسته‌هايش مخالفت شود، ابتدا قيافه مي‌گيرد. بعد داد و فرياد راه مي‌اندازد و طرف مقابل را به بي‌توجهي متهم مي‌كند. ظاهراً بسيار خشمگين به نظر مي‌رسد. گويي كنترل خود را از دست داده است. اما در كمال تعجب، وقتي به خواسته‌اش رسيد، خشمش فروكش مي‌كند. چگونه ممكن است كسي در اين لحظه عصباني باشد و چند ثانيه بعد آرام شود؟ خشم عمدي همراه با نقشه‌ قبلي است. كساني كه خشم خود را به اين شكل به كار مي‌گيرند، معمولاً مي‌دانند چه مي‌كنند. در واقع خشم آنان با طغيان عواطف همراه نيست. قصدشان تسلط بر ديگران است و بهترين راهي كه يافته‌اند، ابراز خشم و گاه اعمال خشونت است. مقصود افراد، از اظهار خشم عمدي، كسب قدرت و كنترل است. هدف اصلي آن است كه به خواسته‌شان برسند و براي رسيدن به اين مقصود، از تهديد و اعمال قدرت استفاده مي‌كنند. خشم عمدي ممكن است براي مدتي مؤثر واقع شود، ولي در درازمدت كارساز نيست. ديگران از توپ و تشر خوششان نمي‌آيد، بنابراين براي فرار از آن سرانجام، راهي پيدا مي‌كنند.


خشم اعتيادي
كريم ذاتاً خشمگين است. غالباً احساس مي‌كند كه افسرده و كسل و از زندگي خود خسته است. اما هر چند وقت يك‌بار، ظاهراً حالش به كلي خوب مي‌شود. مي‌گويد: «مي‌داني چيست؟ هر وقت با كسي دعوايم مي‌شود خود را زنده احساس مي‌كنم. افزايش آدرنالين خون، معركه مي‌كند. فقط در چنين مواقعي است كه هيجان پيدا مي‌كنم». بعضي‌ها به عواطف نيرومندي نياز دارند كه با اظهار خشم همراه است. آنان طالب شدت عواطف هستند، كه هر چند ممكن است دردسرهاي ناشي از بروز خشم را نپسندند. خشم آنان، تنها يك عادت ساده نيست، بلكه موجب هيجان عاطفي آنان مي‌شود.
خشم، شوخي نيست، بلكه عاطفه‌ آنان نيرومند است. معتادان به خشم، منتظرند كه دچار طوفان غضب شوند و از خماري دربيايند! اين افراد، اعتياد به خشم را نمي‌توانند به‌راحتي ترك كنند و حالت آنان شبيه كساني است كه به قمار، مواد مخدر يا ماجراجويي معتادند. اگر گه‌گاه دچار هيجان شديد نشوند، زندگي براي‌شان يكنواخت و كسل كننده مي‌شود. معتادان به خشم، در هنگام انفجار احساسات، اوج شدت عواطف و نيروي احساس را درك مي‌كنند. در اين هنگام است كه خود را زنده و پرانرژي مي‌يابند. هر نوع اعتيادي، دردناك و مخرب است. اعتياد به خشم نيز از اين قاعده مستثني نيست. معتادان راه ديگري براي رسيدن به حال خوب، سراغ ندارند، به اين جهت به خشم، وابسته مي‌شوند. اين افراد براي اينكه از خماري دربيايند، دعوا راه مي‌اندازند و از آنجاكه به شدت به احساسات نياز دارند، چون خشم آنان تابع قانون (همه يا هيچ) است. براي اين افراد هم خشم، بيش از آن كه حلال مشكلي باشد، خود مشكل‌آفرين است.



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی خشم , ,
:: بازدید از این مطلب : 603
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Admin

خشم، يك احساس مخرب است كه متوجه بيرون يا درون ما مي‌شود. خشم، نظام ما را مسموم مي‌كند، كنترل را از ما دور مي‌كند و امواج ارتعاشات منفي را در ما به وجود مي‌آورد. انسان‌هاي خشمگين، در تنشي دائمني به سر مي‌برند. اعصاب سخت و كشيده دارند، چهره‌هاي‌شان گرفته و درهم است و اطرافشان را خصومت و عناد محاصره كرده است.


خشم، آنچه را كه سازنده و مثبت در زندگي ماست، نابود مي‌كند. اگر در حد اندك باشد، مي‌توان گفت كه به تخليه استرس و تنش ما كمك مي‌كند. اما اگر در برخورد ما با ديگران، هميشه در صحنه حضور داشته باشد و يا اگر بيش از اندازه، از حد كنترل خارج شود، بايد آن را يك بيماري محتاج درمان بدانيم. بايد آن را تحت كنترل بگيريم.

 

خشم معمولاً تحت تأثير يك اقدام منفي عليه ما ايجاد مي‌شود. براي حصول اطمينان از اينكه در برخورد با ديگران، عنان كنترل خشم را از دست نمي‌دهيم بايد تلاش كنيم تا ذهن خود را براي باقي ماندن در آرامش و رعايت منطق، برنامه‌نويسي كنيم. بايد با عزمي راسخ به اين نتيجه برسيم، كه هرگز اجازه ندهيم احساس ارزشمند بودن ما به حدي تهديد شود كه كنترل خود را از دست بدهيم.


در تركيبي از مراقبه و تصديق‌هاي مثبت، براي رسيدن به اين سطح از كنترل استفاده كنيد. تنها همين‌قدر كه تصديق كنيد، در اين زمينه تلاش مي‌كنيد، بدخلقي و خشم شما را كاهش مي‌دهد.


بايد به اين حقيقت توجه كنيم كه تسليم شدن به خشم، تعادل ما را به هم مي‌ريزد، هماهنگي دروني ما را مختل مي‌كند و در نتيجه به گونه‌اي واكنش نشان مي‌دهيم كه بعداً از آن نادم مي‌شويم. از آن بدتر، خشم شديدي كه پيوسته و به تكرار تخليه شود، سلامتي جسماني و ذهني ما را به مخاطره مي‌اندازد. در نتيجه بيش از ديگران، به خود آسيب مي‌زنيم. اما اگر با نيتي خير و به ملايمت واكنش نشان دهيم، خشم حاكم بر ما، با سرعت بيشتري ناپديد مي‌شود. مي‌توانيم باانرژي مثبت به مبارزه با انرژي‌هاي منفي برويم و پيروز ميدان باشيم. عادت كنيد كه به اطرافيان خود، مهرباني كنيد. دوست داشتن ديگران، به شما قدرت مي‌دهد و خشم يا نفرت شما را تضعيف مي‌كند.
از تصديق‌هاي مثبتي كه براي‌تان انتخاب كرده‌ام، در هر موقعيت خشم برانگيز استفاده كنيد و با آن به آرامش برسيد. مي‌توانيد همه‌روزه در شروع روز، اينها را براي خود تكرار كنيد تا روزي پر از آرامش را براي خود برنامه‌ريزي كنيد.

 



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی خشم , ,
:: بازدید از این مطلب : 432
|
امتیاز مطلب : 83
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Admin

آیا انسان برای مصرف کردن به دنیا آمده است؟ آیا انسان برای استفاده از این جهان پا به هستی گذاشته است؟ در ابتدای امر سوال ساده ای به نظر می رسد، اما با کمی تأمل می توان فهمید که این پرسش ما را بسوی حقایق عمیق تری رهنمون می کند پیش از این زیاد درباره آنها به تفکر و تعمق نپرداخته ایم و از تأثیراتشان بر هستیمان زیاد آگاه نبوده ایم. در این مجال سعی دارم به اجمال به ماهیت مصرف و انواع آن و تأثیراتش بر زندگی انسان بپردازم.


تعریف «مصرف » و «مصرف گرایی»
پیش از هر بحثی باید مصرف کردن را تعریف کنیم. مصرف کردن در معنای عادی و هنجار آن یعنی استفاده درست و به اندازه از منابع طبیعی برای زنده ماندن و زندگی کردن. اگر کمی خط سیر تاریخی تمدن بشری را دنبال کنیم در می یابیم که قسمت عمده ستیز و جنگ های بشر نیز از زمانی شروع شد که انسان توانایی ذخیره منابع طبیعی و چیزهای با ارزش را پیدا کرد. این زمان بر دوران نوسنگی و انقلاب اقتصادی نخستین انسان منطبق است. پس با این تعریف کمتر کسی فکر منفی درباره مصرف کردن به ذهن راه می دهد و تقریبا همه موافق این نوع مصرف هستند.
اما زمانی که درباره واژه مصرف گرایی صحبت می کنیم معنای کلمه از ظاهر آن به ما رخ می نماید. این واژه بر رسم و آیین و راه و روشی در زندگی دلالت می کند که وجود انسان را فرا گرفته است و تأثیر عمیقی بر تفکرات و رفتار و در نهایت خوشبختی انسان می گذارد. در اینجا مصرف کردن با آنچه در پاراگراف قبل مطرح کردیم تفاوتی ماهوی دارد و نماینده فرهنگی جدید و قدرتمند در زندگی انسان است که نخستین رگه های آن را می توان از انقلاب صنعتی در جهان غرب پیگیری کرد.
پس تا اینجا باید دریافته باشید که بنده دو نوع مصرف خوب و بد را در نظر دارم و وجه تمایزی بین معانی مختلف این کلمه قایلم. اما ادعای این تفاوت را بنده از کجا آورده ام؟ باید بگویم که این تمایز را می توان با یررسی دو عامل مهم به صورت دو سوال اساسی استنباط کرد:


۱) چه چیزی مصرف می کنیم؟
۲) در کل به چه علتی مصرف می کنیم؟


چه چیزی مصرف می کنیم
این روزها همه شما با ورود به یک فروشگاه زنجیره ای بزرگ در یک ردیف مواد شوینده یا بهداشتی در برابر خیل عظیمی از محصولاتی قرار می گیرید که شاید یک قرن پیش اثری ا آنها وجود نداشته است.
مطلبی که می خواهم عنوان می کنم با اشاره به تنوع محصولات آرایشی و بهداشتی رنگ و بوی بهتری می گیرد. به عنوان مثال اینهمه لوازم آرایشی که هر کدام برای هدف خاصی در صورت، طراحی شده اند ! یا به طور خاص تر اینهمه کرم های ضد آفتاب با عصاره های شیر و عسل و بادام و گل رز و گل همیشه بهار و...! در حقیقت محصولاتی هستند که بود و نبودشان در این حجم و تنوع وسیع، خللی در زندگی وارد نمی کند.
پس چرا این محصولات با اینهمه تنوع وجود دارند و هر روز هم بر تنوعشان افزوده می شود؟
در اینجا نقل قول می کنم از اریک فروم اندیشمند بزرگ که مساله را به گونه ای شفاف و تکان دهنده بیان می کند. عقیده کلی وی در این زمینه بر این اساس قرار دارد که جامعه صنعتی امروز و غول های اقتصادی و شرکت های بزرگ برای رسیدن به مقاصد خود از انسان این عصر یک مصرف کننده تمام عیار می سازند و با قدرت عظیم تبلیغات مسخ کننده خود در انسان نیازهای غیرواقعی و زاید بوجود می آورند و به موازات آن با عرضه محصولات به ظاهر متفاوت و در اصل یکسان که قسمت اعظم آنها واقعا به درد انسان نمی خورد، مردم را به خرید این محصولات وا می دارند. در جامعه امروز اگر فلان یا بهمان محصول استفاده نکنی و بدتر اینکه آنرا زاید بدانی با انتقادات تندی مواجه می شوی که بی کلاس ! و متحجر و عقب افتاده خطابت می کنند.


نظام عظیم تبلیغات امروزه بطور غیر مستقیم آدم های شاد و موفق و خوشبخت را به عنوان یک مصرف کننده خوب و تمام عیار معرفی می کند.اگر لبخندهای پرمعنی و لحظات شاد و فضای دلنشین پوسترهای تبلیغاتی را بیاد بیاورید به معنای آنچه من مد نظر دارم نزدیک تر می شوید.
بدترین اتفاقی که بوسیله تبلیغات پرحجم و ممتد و همه جانبه توسط همه رسانه ها اتفاق می افتد تغییر آرام و تدریجی نظام های ارزشی و باورهای فردی و اجتماعی ما درباره شیوه های زیستن است. آنچه امروز در سراسر دنیا تبلیغ می شود این است که انسان باید مصرف کند، چه چیز را؟ آنچه ما تولید می کنیم صرف نظر از اینکه آیا واقعا انسان امروز به آن احتیاج دارد یا خیر. در حقیقت انسان در این کارزار به مصرف کننده بی اراده ای تبدیل شده که به خیال خام خود در انتخاب آزاد است. البته آزاد است که در انتخاب یک محصول بجای فلان کارخانه از بهمان کارخانه خرید کند اما معمولا آگاه نیست که در خرید آن محصول مختار نیست و صرف نظر از مارکی که خرید می کند آن محصول رل حتما باید بخرد. اوج این بایدها را در خریدهای جهیزیه می توانید به عینه ببینید.


انسان امروز به درجات مختلف آلت دست قدرت طلبی و زیاده خواهی شرکت های بزرگ شده است که با قدرت رسانه ها و مسخ تبلیغاتی کم کم روی عادات و ارزش های درونی ما سوار شده اند و شیوه زندگی و آنچه مصرف می کنیم را از راه دور کنترل می کنند.


پس مهم است که چه مصرف می کنیم. چون رابطه مستقیمی بین آن و زیر سلطه و کنترل بودن روانی ما دارد.
اگر واقعا به سراغ محصولاتی برویم که نیازهای حقیقی ما را جوابگو هستند هنوز انسانیم و به آلت دست تبدیل نشده ایم. برای این منظور نگاهی به زندگی بزرگان دینی و اندیشمندان و فلاسفه انداختن بسیار سودمند است. کدامیک از مردان خدا در زمانه خود این طرز فکر امروزی ما را قبول داشتند و رواجش می دادند؟ کدام انسان آزاده ای قبول می کند که به چنین کنش پذیری و انفعالی کشانده شود که تمام زندگیش را با دست هایی نامریی کنترل کنند؟ مسلما تفکر عمیق در اینباره می تواند راهگشا باشد.
چرا مصرف می کنیم؟
انسانی که در یک ماشین قوی اجتماعی -که لازمه زندگی صنعتی امروز است- به یک مهره تبدیل شده باشد هویت و اصالت فردی خود را از دست می دهد.انسان امروز در درون احساس تنهایی شدیدی می کند و برای فرار از این تنهایی به کل های بزرگ می پیوندد و تکه ای می شود از یک سازمان، باشگاه و...و خود را در آن حل می کند تا آسوده شود. سورن کرکگور فیلسوف دینی دانمارکی در این رابطه می گوید: «... به واسطه بی همتی و بزدلی در برابر هست بودن است که مردم امروز می خواهند ذوب و منحل در جمع و توده بشوند و چون لیاقت این را ندارند که خود کسی بشوند امیدوارند که زیر لوای کثرت و تعدد «چیزی» گردند
این احساس تنهایی وجودی همواره انسان را در طول تاریخ رنج داده است و عکس العمل های زیادی را در جوامع گوناگون برانگیخته است که شرح و بسط آن خارج از حوصله این مجال است.


تاکید ما بیشتر بر عکس العملی است که انسان تنهای امروز با پناه بردن به مصرف از خود نشان می دهد. این زیاده خواهی در مصرف که در واقع چراغ سبزی است به زیاده خواهان و طماعان برای سوءاستفاده از انسان، ناشی از این احساس در انسان است که آن آزادی و هویت از دست رفته را می تواند با مصرف کردن به دست بیاورد و با مصرف کردن اطمینان بیابد که هنوز به معنای روحی و روانی کلمه هست و می زید. انتخاب یک محصول در میان محصولات مختلف وی را از داشتن آزادی درونی آسوده می کند و نمی گذارد به کنه انفعال و بی ارادگی خود پی ببرد.
نتیجه گیری
آنچه امروز اتفاق می افتد این است که قدرت های بزرگ صنعتی که فراملیتی و جهانی شده اند برای انسان تصمیم می گیرند که چه چیز خوب است و چه چیز بد و با قدرت عظیم رسانه ای و تبلیغات مجهز به آخرین فنون روانشناختی آنرا به خورد مردم می دهند. شاید مقصر عمده خود ما باشیم که با پناه بردن به مصرف گرایی و مسخ خودخواسته برای فرار از رنج های وجودی و نگرانی های ریشه دار در هستی مان، به این غول های صنعتی و اقتصادی قدرت بخشیده ایم و هر روز نیز از محصولات متنوع و بی فایده شان استقبال می کنیم و سعی داریم پوچی و یکنواختی زندگیمان را با مصرف این محصولات متنوع جدید جبران کنیم. مثال ساده اش را در مدل های جدید تلفن همراه ببینید که در واقع هیچ فرق عمده ای با قبلی ها ندارند و فقط روزمرگی ما را جوابگو هستند.


بازخورد ما در برابر این تولید کنندگان طماع که فقط به فروش محصولاتشان فکر می کنند و البته در راه آن می گویند که ما خود را فدای شما و نیازهایتان کرده ایم !!، بسیار مهم است. شناخت انسان از آنچه می تواند بیافریند، شکوفایی نیروهای خلاقه انسان و احساس هویت و معنا در زندگی می تواند ما را از این تخدیر و خماری مصرف بیرون بکشد و وادارمان کند به نیازهای اساسی خود فکر کنیم و در راستای تحقق آنها گام برداریم. اینگونه می شود که واژه مصرف گرایی برای بسیاری از ما بی معنا خواهد شد.



:: بازدید از این مطلب : 538
|
امتیاز مطلب : 95
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Admin

تماً در محل زندگي خود در مغازه‌ها يا فروشگاه‌ها يا در اداره و محل كار خويش در قسمت مالي و حسابداري، اگر گذارتان به اداره ماليات افتاده باشد، ديده‌ايد كه براي تنظيم درآمدها و هزينه‌ها، دفترهايي دارند به اسم دفتر روزانه. در اين دفترها، افراد يا اداره‌ها ميزان خريدها و فروش‌ها و خلاصه دخل و خرج خود را مي‌نويسند. به زوج‌ها و به‌خصوص به زن و شوهرهاي جوان توصيه مي‌شود كه تا مدتي براي تنظيم امور مالي و به اصطلاح تنظيم و مديريت منابع مالي خود، به اقدامي مشابه تنظيم دفتر روزانه بپردازند. شايد بگوييد زماني كه دخل و مداخل كمتر از خرج و مخارج است، چطور بايد دفتر تنظيم منابع مالي داشت، اما از اتفاق همين‌جاست كه خانواده‌ها بايد دفتر تنظيم دخل و خرج داشته باشند، تا بتوانند منابع و مداخل محدودشان را به بهترين شكل خرج كنند. در اين‌باره به خانواده‌ها توصيه مي‌شود به شكل زير عمل كنند:

 

1ـ دفترچه‌اي براي ثبت و ضبط دخل و خرج زندگي تهيه كنيد.
2ـ صفحات اين دفترچه را به شكلي خط‌كشي كنيد كه شامل چند ستوي ناشد.
3ـ چند صفحه از دفترچه را براي هر يك از ماه‌هاي سال بگذاريد و در ستون‌هاي آماده شده براي هر ماه موارد زير را بنويسيد.
الف) درآمدها: در ستوني، درآمدهاي ماهانه خانواده (خود و همسر و احتمالاً فرزندان را بنويسيد. درآمدها علاوه بر حقوق يا دستمزد ثابت ماهانه مي‌تواند شامل وجوه ديگر هم باشد، مثل وام‌هاي دريافتي يا كمك‌هاي مالي والدين يا اقوام و نيز درآمدهاي ديگر.
ب) مخارج و هزينه‌ها: در ستوني ديگر هزينه و مخارج خانواده را در يك ماه بنويسيد. اين مخارج دو نوع‌اند؛ 1ـ مخارج ثابت كه شامل هزينه‌هاي خورد و خوراك، مبالغ پرداختي براي اياب و ذهاب، آب و برق و گاز و...، هزينه پرداخت اجاره مسكن و... مي‌شوند و 2ـ مخارج غيرثابت و پيش‌بيني نشده، مثل هزينه‌هاي پزشكي، پذيرايي از ميهمان و نيز خريدهاي احتمالي مثل خريد كفش و كيف و...
4ـ در ستون ديگر، نيازهاي شخصي و نيازهاي خانوادگي (يعني نياز به چيزهايي كه در زندگي مشترك به آنها نياز داريد، مثل وسايل منزل يا...) خود را بنويسيد.
5ـ نيازهاي بند 4 را اولويت‌بندي كنيد. در اين اولويت‌گذاري نيازهاي شخصي‌تان را ناديده نگيريد ولي در انتخاب بين نيازهاي شخصي و خانوادگي اولويت را به رفع نيازهاي خانوادگي بدهيد.
6ـ سعي كنيد رقم احتمالي را كه براي رفع نيازهاي اوليت‌گذاري شده، لازم است (به طور تقريبي) برآورده و محاسبه كنيد

.
7ـ درآمدها و مخارج‌تان را با هم مقايسه كنيد و براساس درآمدها و اولويت‌ها، مخارج ماهانه خود را تنظيم كنيد. اگر هزينه‌هاي‌تان بيشتر از درآمدها بود، ساير نيازها را تا زماني كه امكان برآورده ساختن‌شان نبود به تعويق بيندازيد. (نگران نباشيد ماه‌هاي اول معمولاً مخارج بيشتر از درآمدهاست. ولي چند ماه، كه اين برنامه را انجام دهيد خود به خود متوجه مي‌شويد كه مي‌توانيد، بعضي از مخارج را كم كنيد. در اين زمينه، انعطاف‌پذير باشيد و هر جا و هر زمان كه توانستيد به نفع درآمدهاي خانواده از مخارج و هزينه‌ها كم كنيد.)
8ـ هرچندكه شايد اين كار را تكراري و خسته‌كننده بدانيد اما استمرار آن شما را به نتايج خوبي مي‌رساند. امتحان كنيد.

 



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی ثروت آفرینی , ,
:: بازدید از این مطلب : 567
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Admin

توانايي شما در پول‌سازي، بستگي به توانايي شما در افزايش، خلق و ايجاد ارزش، به يك شخص، يك پروژه و يا شركت و يا سرمايه‌گذاري دارد. واضح‌تر مي‌گويم:


پول يكي از پاداش‌هايي است كه شما آن را بابت ارزش افزوده دادن به زندگي ديگران دريافت مي‌كنيد.
هر قدر ارزش بيشتري به جهان اضافه كنيد، پول بيشتري به عنوان پاداش دريافت خواهيد كرد. ولي همه‌ ارزش‌ها يكسان خلق نشده‌اند. در اصل سه عامل روي توانايي شما در پول‌سازي به خاطر ارزش افزوده، اثر مي‌گذارد:

 

منحصر به فرد بودن: يعني اينكه محصول شما يا خدمات‌رساني‌تان از چيزهايي كه پيش‌تر بوده، متفاوت باشد. اين موضوع در مورد انحصاري بودن هم صدق مي‌كند؛ هر چيزي كه مراجعه‌كنندگان يا مشتريان شما مي‌خواهند، بايد تنها از طريق شما بتوانند به دست بياورند.

 

دامنه: كه عبارت از تعداد افرادي است كه شما مي‌توانيد با پيشنهادهاي خود بر آنها تأثير بگذاريد. در صورتي كه بخواهيم كلي صحبت كنيم، اگر به زندگي افراد بيشتري، ارزش افزوده بدهيد پول بيشتري به دست خواهيد آورد.
تأثير: مربوط به ميزان ارزشي است كه به دنياي يك شخص اضافه مي‌كنيد. ايجاد تفاوتي عظيم در كسب و كار يك فرد و روابط شخصي و زندگي، باعث مي‌شود آنها پاداش بيشتري به شما بدهند، تا اينكه يك فنجان قهوه در صبح روي ميز آنها بگذاريد.


هر قدر خدمات‌رساني شما منحصربه‌فردتر باشد، افراد بيشتري را جذب مي‌كنيد و بر آنها بيشتر تأثير مي‌گذاريد، در نتيجه پول بيشتري به دست مي‌آوريد. به همين دليل است كه بعضي از ستارگان سينما، بيش از يك استاد دانشگاه درآمد دارند.يك استاد، بر سي يا چهل نفر از افرادي كه در سال به آنها درس مي‌دهد، تأثير مي‌گذارد. درحالي‌كه يك هنرپيشه ارزش منحصر‌به‌فردي به ميليون‌ها نفر اضافه مي‌كند و البته به همان ميزان هم پاداش خواهد گرفت.
اين بدان معني نيست كه نياز داريم تا درگير كارهاي سطحي ‌شويم كه پول بيشتري بسازيم. مهاتماگاندي فردي شناخته شده است كه در سراسر جهان به‌خاطر سادگي و قانون‌مند عمل كردن و نقش صلح‌طلبانه‌اي كه در استقلال هند ايفا كرد، مورد تحسين همه جهانيان است. او زماني مي‌گفت: «براي اينكه دوست من باشيد، بايد هزينه زيادي را متحمل شويد.» او مي‌دانست كه به خاطر ارزش افزوده‌اي كه به مردم كشورش داده، تأثير زيادي روي ميليون‌ها نفر گذاشته است. بنابراين به سادگي تصميم گرفت اين چند ميليون نفر را از خود دور كند، اما به در عوض همگي آنها را در قلب خود جاي دهد.

 



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی ثروت آفرینی , ,
:: بازدید از این مطلب : 465
|
امتیاز مطلب : 77
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Admin

زن و شوهر بر سر موضوع‌هايي با هم دعوا و اختلاف دارند و اين تعارض‌ها را چگونه حل و فصل مي‌كنند؟
روان‌شناسان براساس بررسي پرونده زوج‌هايي كه براي طلاق يا به دليل اختلاف خانوادگي به آن‌ها (در مراكز مشاوره روان‌شناسي) يا به محاكم حقوقي و دادگاه‌ها مراجعه كرده و مي‌كنند، سه موضوع را به عنوان اصلي‌ترين موضوعات مورد اختلاف زن و شوهرها مي‌دانند؛ 1) مسائل جنسي، 2) مسائل مالي و پولي و 3) دخالت‌هاي نابجاي والدين طرفين.
از بين اين سه مسئله دو موضوع امور جنسي و مسائل مالي و پولي حداقل در نيمي از طلاق‌ها نقش مؤثري دارند. براي نمونه در يك تحقيق گفته شده، كه 52 درصد طلاق‌ها در آمريكا به علت اختلافات و مشكلاتي بوده كه در اين دو حوزه روي داده است. هم اين دو حوزه و هم حوزه ديگر (يعني دخالت‌هاي والدين زن و شوهر كه در شماره‌هاي قبلي مجله سپيده‌ دانايي به آن پرداخته شده است) به مسئله استقلال شخصي زوج‌ها مربوطند. در اين شماره قصد هست تا درباره مسائل مالي خانواده‌ها كه از آن مي‌توان تحت عنوان مديريت مالي خانه و خانواده ياد كرد مطالبي ارائه شود.

 

اولين سؤال اين است: مديريت مالي خانواده، چه موضوع‌هايي را در بر مي‌گيرد؟

 

موضوعات مربوط به مديريت مالي خانه و خانواده، شامل موضوعات زير است:
- ميزان درآمدها و مداخل خانواده و نحوه توزيع آن با توجه به نيازهاي اعضا؛
- نحوه مديريت امور مربوط به چك و اسناد مالي خانواده (كه شامل كارت‌هاي اعتباري هم مي‌شود)؛
- نحوه تصميم‌گيري درباره سرمايه‌گذاري‌ها و مديريت آن؛
- ميزان پول توجيبي بچه‌ها و پولي كه براي بچه‌ها هزينه مي‌شود (مدرسه، خريد و...)
- مقدار وام‌هاي پرداختي در ماه؛
- مديريت بدهي‌ها و نحوه پرداخت آن‌ها؛
- نحوه پرداخت ماليات و مبالغي كه براي بازنشستگي بايد پرداخت كرد؛
- مديريت خرج و مخارج خانواده (هزينه‌ها)؛
- بحث خرج كردن در مقابل پس‌انداز كردن
- بحث دارايي‌هاي منقول و غيرمنقول خانواده (از جمله ارث و ميراث و...)
هر يك از اين حيطه‌ها مي‌تواند زن و شوهر را دچار مشكل كرده، آن‌ها را به اختلاف بيندازد. اما سه دسته عمده تعارض‌هاي مالي خانواده‌ها و به خصوص در خانواده‌هاي تازه تشكيل شده، عبارتند از

:

1ـ تعادل بين دخل و خرج زندگي
حتماً شما هم شعر معروف سعدي را شنيده يا خوانده‌ايد كه:
چو دخلت نيست/ خرج آهسته‌تر كن!
اين شعر در يك كلام، اشاره به همين تعادل بين دخل و خرج زندگي است. مهارت تنظيم و دخل و خرج يكي از مهارت‌هاي فرزندپروري، مهارت‌هاي مديريت خانواده و... از اركان زندگي است. مهارت مديريت امور مالي و تنظيم دخل و خرج، يعني اينكه زن و شوهر ياد بگيرند (يا قبلاً ياد گرفته باشند) كه در يك زندگي مشترك تعادل بين درآمدها و خرج‌ها و هزينه‌هاي خانوار يك ضرورت است. متعادل‌سازي در اين‌باره، در حقيقت نوعي برقراري تعادل بين خطرپذيري و رفع نيازهاي ايمني افراد است.
اما چرااين مسئله، يعني تنظيم يا تنظيم نكردن دخل و خرج خانه، به تعارض و اختلاف مي‌انجامد؟
پاسخ در ندانستن مهارت‌هاي مديريت مالي خانه توسط زن و شوهرهاست. در بسياري مواقع زن و شوهر يا مهارت‌هاي فوق را نمي‌دانند يا اگر هم بدانند، انگيزه‌اي براي استفاده از آن‌ها ندارند (اين موضوع در زن و شوهرها به خصوص اگر هر يك از زوجين داراي درآمد ثابتي باشند، بيشتر مصداق مي‌يابد.)

2ـ ترجيحات متفاوت زوج‌ها در هزينه كردن
دومين زمينه تعارض در زمينه امور مالي، تفاوت زن و شوهر در نحوه خرج كردن است. چه بسا كه مردي بخواهد هم درآمد خانواده را در راه خريد نيازهاي نه چندان ضروري خود خرج كند و زن او خواهان يك سرمايه‌گذاري مطمئن و آينده‌دارتر باشد و برعكس. اين تعارض را مي‌توان، تعارض «خرج كردن ـ پس‌انداز كردن» ناميد. باز هم خانواده‌هاي جوان‌تر در اين‌باره با مشكلات بيشتري روبه‌رو هستند. اين مشكل، در حالي‌ است كه يكي از زوج‌ها شيفته و مجذوب خريدهاي آني و تأمين همه نيازهاي خود و احتمالاً همسرش هست، ديگري معتقد است كه درآمد خانواده يا حداقل بخشي از آن را بايد پس‌انداز، كنند يا در كاري كه براي زندگي آينده آن‌ها و فرزندانشان حياتي است، سرمايه‌‌گذاري كنند (مثلاً در مسكن يا...).
بسيار پيش مي‌آيد كه يكي از دو زوجين مي‌خواهد تا همه ناكامي‌ها و محروميت‌هايي را كه در اين زمينه در زندگي پدري‌اش داشته در منزل خود جبران كند و به ولخرجي‌هاي بيش از حد بي‌مهابا گاهي هم خرج‌هاي بي‌تأمل مي‌پردازد و اين در حالي است كه همسر حتي اگر هم مخالف باشد آن را تا مدتي بروز نمي‌دهد و بعد به ناگهان مخالفت خود را ابراز مي‌كند و مشكل عيان مي‌شود

.

3ـ اختلاف در نوع سرمايه‌گذاري
اختلاف در نوع سرمايه‌گذاري، زماني بين زن و شوهرها روي مي‌دهد كه يكي از آن‌ها با اعتقاد راسخ به اينكه اگر در كاري كه يا خود او يا ديگران آن را پردرآمد مي‌دانند، سرمايه‌گذاري كند حتماً در زندگي با موفقيت‌هاي بي‌نظيري از قبيل «ثروتمندتر شدن يك دقيقه‌اي يا يك روزه و...» روبه‌رو مي‌شود و به اصطلاح «يك‌شبه ره صد ساله را مي‌پيمايد». او تلاش مي‌كند تا همسرش را متقاعد سازد تا اگر پس‌اندازي دارند دراين‌باره سرمايه‌گذاري كنند يا حداقل مخالفتي با اين سرمايه‌گذاري ننمايد. تا اينجاي كار شايد مشكل چنداني پيش نيايد. اما اگر به دلايل مختلفي سرمايه‌گذاري ناموفق باشد و آن رؤياي اوليه تحقق نيابد، اختلاف و درگيري بين زن و شوهر شروع و مدام هم زياد و زيادتر مي‌شود و در حالي‌كه يكي ديگري را به بر باد دادن زندگي و خانواده، متهم مي‌كند، آن ديگري حمايت نكردن كافي و مناسب و به‌موقع از طرح‌هاي خود را به رخ همسر مي‌كشد. به هر روي اين شرايط، زندگي را بر طرفين سخت و مشكل مي‌نمايد.
هر چند كه تعارض‌ها و اختلافات زن و شوهرها در مورد مسائل مالي به اين سه مورد محدود نمي‌شود، ولي اينها از اصلي‌ترين مشكلات در اين زمينه هستند و تنها احترام و ارزش قائل شدن زن و شوهرهاست كه مانع از به وجود آمدن چنين مشكلاتي مي‌شود.

 



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی ثروت آفرینی , ,
:: بازدید از این مطلب : 382
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Admin

1ـ تصميم‌هاي مهم زندگي‌تان را فقط در مواقعي كه آرام و خونسرديد، بگيريد. به اين حكمت آسماني كاملاً پايبند بوده، به آن عمل كنيد «به هنگام خشم، عصبانيت، افسردگي يا اضطراب»، نه تصميم بگيربد و نه تنبيه كنيد
2ـ قبل از گفتن هر چيزي، دوباره فكر كنيد. سعي كنيد در طي يك هفته حداقل 10 بار به اين تمرين عمل كنيد.
3ـ با احتياط رانندگي كنيد. هيچ فوريتي مهم‌تر از سلامتي شما نيست.
4ـ قبل از اينكه سه تصميم مهم آتي‌تان را بگيريد، همه عوامل مزاحمي كه حواستان را پرت مي‌كند و تمركزتان را به هم مي‌زند، از خود دور كنيد

.
5ـ قبل از اتخاذ تصميم نهايي و مبادرت به عمل، با افراد ديگري كه آن‌ها را مهم و مؤثر مي‌دانيد، مشورت كنيد.

6ـ در ذهن‌تان تصور كنيد كه تصميمات و اعمال شما در يك سال آينده، پنج سال بعد و 10 سال آتي، چه عواقب و پيامدهايي براي شما و ديگران خواهند داشت

.
7ـ قبل از اينكه تصميم نهايي را بگيريد يك تحليل خطر ـ فايده انجام دهيد (يعني مخاطرات تصميمتان همراه با فوايد آن را سبك و سنگين نماييد

).
8ـ قبل از آنكه سخني دروغ يا عملي تقلب‌آميز انجام بدهيد، از خودتان بپرسيد كه آيا مي‌توانيد 10 دروغ ديگر بگوييد، يا 10 تقلب ديگر انجام دهيد تا آن دروغ يا تقلب اول را پنهان و پوشيده كنيد.
9ـ از موقعيت‌هاي رقابتي كه معمولا در آن يك برنده و يك بازنده وجود دارد، يا از موقعيت‌هايي كه شانس شما يا حريفتان براي بردن كم است، دوري كنيد

.
10ـ كيفيت، اثربخشي و منطق سه طرح و برنامه مهم آتي خود را بررسي و ارزيابي كنيد و روش‌هاي ارتقاي اين برنامه‌ها را بنويسيد.


توجه داشته باشيد كه هر چند درآينده‌نگري نوعي حزم و احتياط هم وجود دارد، ولي اين به معناي ترس و جبن يا احتياط مفرط نيست. نوجوانان و جوانان گاهي با همين شكل از استدلال كه از طرف دوستانشان مي‌گردد تسليم شده و تن به رفتارهاي خودتخريبي مثل مصرف مواد يا روابط جنسي نامشروع مي‌دهند.
آينده‌نگري نوعي حسابگري خودخواهانه است. در حالي‌كه اين حسنه در مواردي به برقراري يا تعميق روابط مثبت با ديگران يا حتي به رفاه ديگران منتهي مي‌شود، خودخواهي نيست.


برخي مي‌پندارند كه آينده‌نگري فقط در چند حوزه زندگي مثل اقتصاد يا كار يا زندگي مشترك كاربرد دارد. هر چند كه اين سه حوزه بخش عمده‌اي از زندگي افراد را در بر مي‌گيرد، ولي نبايد از ياد برد كه آينده‌نگري و دورانديشي براي كل حوزه‌هاي زندگي نيست و نه يك يا دو حيطه از آن. روابط اجتماعي، تفريحات و سرگرمي‌ها و... همه از اموري هستند كه در آن‌ها آينده‌نگري لازم و ضروري است.

 



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی آینده نگری , ,
:: بازدید از این مطلب : 518
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Admin

چند نفر را مي‌شناسيد كه گفته‌اند «اين كار را كردم، ولي بعدش پشيمان شدم»، «تصميم من بد بود»، «نبايد آن كار را مي‌كردم»، «نبايد اين عمل را انجام مي‌دادم»، «چرا عاقل كند كاري كه باز آرد پشيماني»، «مرد هنرمند فرد پيشه را عمر دو بايد در اين روزگار»، «به فكر فردا هم باش»، «فردايي هم هست».


اينها و ده‌ها نمونه ديگر بر وجهي يا جنبه‌اي از جنبه‌هاي پيچيده آدمي دلالت دارند كه در 10 سال گذشته در روان‌شناسي به آن پرداخته شده است و به عنوان يكي از توانايي‌هاي مثبت افراد، از آن ياد مي‌كنند؛ «آينده‌نگري يا دورانديشيبه دور و بر خودمان كه نگاه مي‌كنيم «حتي نه به ديگران. به خودمان، تصميم‌هاي‌مان و رفتار و كردارمان) مي‌بينيم كه بسياري از ما انسان‌هاي ايراني، به اين صفت يا حسنه مثبت نياز جدي و بسيار زيادي داريم و ضرورت دارد، تا درباره‌اش بيشتر بدانيم. پس اين بار در ترن روان‌شناسي مثبت، همسفر ما به دنياي آينده‌نگري و دورانديشي باشيد.
بگذاريد با چند پرسش آغاز كنيم:


ـ چرا (اگر بتوانيد و وضعيت مالي‌تان اجازه بدهد) پس‌انداز مي‌كنيد؟
ـ آيا تا به حال پيش آمده، در شرايطي كه تصميم صحبت يا رفتار حساب نشده انجام داده، به اصطلاح روان‌شناس‌ها به طور تكانه‌اي (ناگهاني و بدون تأمل) عمل يا تصميم گرفته باشيد و بعد هم پشيمان؟
ـ آيا شده كه در تصميمات مهم زندگي‌تان، موقعيت‌هاي آني را در يك كفه و شرايط درازمدت‌تر را هم در كفه ديگري سنجيده باشيد؟
پاسخ به اين موارد، (كه البته موارد معدودي از آن چيزي هستند كه مي‌خواهيم درباره‌اش بنويسيم و بخواهيم). حاكي از وجود يا نبودن آينده‌نگري و دورانديشي‌ است. روانشناس‌ها آينده‌نگري را يك صفات يا حسنه يا ويژگي مثبت در انسان مي‌دانند، ببينيم روان‌شناسي علمي در اين‌باره چه مي‌گويد:
پروفسور مارتين سليگمن و دكتر كريستو پترسون دو روان‌شناسي‌اند كه پيش و بيش از ديگر روان‌شناس‌ها درباره آينده‌نگري از نظر روان‌شناسي سخن گفته‌اند. آن‌ها در كتابي كه درباره صفات و حسنات مثبت انسان‌ها نوشته‌اند، در مورد آينده‌نگري چنين آورده‌اند:


«آينده‌نگري يك جهت‌گيري شناختي (عقلي) به آينده شخصي است؛ نوعي استدلال عملي و كنترل كردن خود است كه به افراد در جهت رسيدن به اهداف دوردست‌شان (يعني اهداف بلندمدت‌شان) كمك‌هاي مؤثري مي‌كند. افراد آينده‌نگر، به طور حساب شده و دورانديشانه به عواقب تصميمات و اعمالشان توجه مي‌كنند، به گونه‌اي موفقيت‌آميز در برابر هوس‌ها و تكانه‌هاي آني و ديگر تصميم‌هاي لحظه‌اي و بدون فكر و انديشه مقاومت مي‌كنند، در زندگي انعطاف‌پذيري و اعتدال را پيشه خود مي‌سازند و تلاش مي‌كنند تا بين اميال و آرزوهاي‌شان و آنچه در پايان نصيب‌شان مي‌شود (يعني بعد از يك عمل يا انجام يك كار) نوعي تعادل و توازن برقرار سازند


روان‌شناس‌ها همچنين معتقدند: آينده‌نگري در پيش گرفتن يك جهت‌گيري عملي نسبت به اهداف آتي است و نوعي دقت و تيزبيني در مورد انتخاب‌ها و تصميم‌گيري‌ها، بي‌ملاحظه نبودن درباره خطرها و در هنگام تصميم‌گيري‌هاي كوتاه‌مدت چشم داشتن به تصميم‌هاي درازمدت و متعالي‌تر است.
افراد دورانديش و آينده‌نگر خصوصيات زير را دارند

:
1ـ بر رفتارهاي آني و تكانه‌اي خود كنترل و نظارت دارند.
2ـ عواقب و پيامدهاي تصميماتي را كه مي‌گيرند مورد نظر قرار مي‌دهند.
3ـ نوعي تلقي دورانديشانه نسبت به آينده خود دارند، براي آن طرح، برنامه و اهداف درازمدت دارند.
4ـ مهارت‌هاي مناسبي براي مقاومت در برابر تصميم‌گيري‌ها و رفتارهاي خودتخريب و خودويرانگر دارند و در برابر تكانه‌ها و هوس‌هاي آني تسليم نمي‌شوند. حتي گاهي‌ اوقات سعي مي‌كنند تا از موقعيت‌هايي كه مجبور مي‌شوند تا چنين تصميم‌هايي گرفته يا چنين رفتارها و اعمال و كرداري داشته باشند، دوري كنند (مصداق كساني‌اند كه ازمواضع تهمت اجتناب مي‌كنند

).
5ـ درباره زندگي روزمره و انتخاب‌هايي كه بايد در زندگي داشته باشند، يك سَبْك فكري خاص دارند. اين سَبْك فكري سه ويژگي دارد: تصميم‌ها همراه با تأمل و تدبير و حساب شده است و امكان عملي شدن تصميم‌ها وجود دارد.
6ـ بين آرزوها و اهدافشان، نوعي هماهنگي و هارموني ايجاد مي‌كنند. اين هماهنگي آنها را ترغيب كرده، برمي‌انگيزد تا براي يك زندگي خوب كه عبارت است از زندگي ثابت و استوار، يك زندگي سامان‌مند، منسجم و يك زندگي با حداقل تعارضات بكوشند.
همانطور كه بيان شده آينده‌نگري چند بُعد مهم دارد: 1) تعادل و توازن در زندگي، 2) هماهنگي در زندگي و بين اهداف و آرزوها، 3) انسجام و پيوستگي در زندگي، 4) كنترل بر خود و بر تصميم‌ها و رفتارها، 5) تفكر، تدبر و تأمل در تصميم‌گيري‌ها و انتخاب‌هاي مهم زندگي.
با توجه به مطالبي كه در مورد آينده‌نگري گفته شد، مي‌توان گفت كه آينده‌نگري با كنترل كردن خود رابطه قوي‌اي دارد، چرا كه وقتي فردي در شرايطي قرار مي‌گيرد كه از خواسته‌هاي آني‌اش به نفع اهداف بلندمدت‌تر مي‌گذرد و در اين وضعيت تصميمي كه آن را تصميم عاقلانه مي‌ناميم، مي‌گيرد و اسير شرايط نمي‌شود، حتماً بايد بر خود و بر نفس خود مسلط بوده، كنترل داشته باشد. سامان‌مندي، نظم و انضباط داشتن در زندگي هم يكي ديگر از وجود آينده‌نگري است. اين سامان و نظم به ويژه در نحوه تفكر، شيوه استدلال، شكل عمل، تنظيم اهداف با آرزوها و خواسته‌ها بيشتر به چشم مي‌خورد.


آيا مي‌توان آينده‌نگري را آموزش داد؟
تا به حال، بررسي‌ها نشان نداده‌اند كه آينده‌نگري با ژن يا ژن‌هاي خاصي ارتباط دارد. پس مي‌توان آن را حاصل يادگيري‌هاي افراد دانست. اگر چنين باشد مي‌توان به پرسش بالا، پاسخي مثبت داد. بررسي‌ها نشان مي‌دهد كه در سطح كلان تصميمات مهم دولت‌ها داراي يك وجه دورانديشانه است، چرا كه عواقب هر تصميمي، تا سال‌ها حاصل تفكر و تدبر انديشمندان و كارشناسان يك كشورند و اين عده در مراكز علمي و آموزشي تربيت شده‌اند. پس مي‌توان نتيجه گرفت كه آينده‌نگري حاصل آموزش است. در سطح فردي هم منابع روان‌شناسي طي سال‌هاي اخير در مورد روش‌هاي كنترلي بر خود، تنظيم خود و روش‌هاي رفتاري و شناختي نظارت و پايش بر خويشتن (كه به آن خودپايي) مي‌گويند، اقدامات و فنون بسياري ابداع كرده‌اند. اين فنون، به ويژه در دو حيطه مهم زندگي جالب و با ملاحظه دورانديشي و آينده‌نگري بوده‌اند.
1) آموزش درباره انضباط در امور مالي (در حقيقت ارتقاي خودانضباطي مالي)
2) آموزش دورانديشي در زمينه امور جنسي و تشويق آينده‌نگري در اين مورد.



كژفهمي درباره آينده‌نگري
هر چند كه از آينده‌نگري، به عنوان يك ويژگي با حسنه مثبت ياد كرديم، اما كساني هستند كه از آن تلقي‌هاي نادرست دارند. زماني كه اين تلقي‌هاي نادرست، مبناي تصميم‌گيري يا رفتار افراد مي‌شود چه بسا براي خود آنان يا ديگران، مخاطرات، عواقب جدي و شديد به بار خواهد آورد. بعضي از اين تلقي‌هاي نادرست، توضيحي درباره تلقي درست در اين زمينه به قرار زير است.
آينده‌نگري، يعني احتياط‌كاري مفرط، ترسيدن، ريسك‌پذير نبودن، تن به خواري دادن، جبن و ترس. اما بايد توجه داشت، هر چند در آينده‌نگري و دورانديشي نوعي حزم و احتياط هم وجود دارد، ولي اين به معناي ترس و جبن يا احتياط مفرط نيست.
چه بسا نوجوانان و جواناني كه گاه با همين استدلال كه از طرف دوستان‌شان مي‌شود تسليم آن‌ها شد، تن به رفتارهاي پرخطري چون مصرف دارو و الكل يا روابط جنسي نامشروع داده‌اند. از ياد نبريم كه «گاهي نترسيدن در جايي كه بايد ترسيد عين حماقت است
آينده‌نگري، نوعي حسابگري خودخواهانه است. اما بايد دانست كه در آينده‌نگري خودخواهي وجود ندارد. گاهي اين حسنه، به برقراري روابط مثبت با ديگران يا تعميق اين نوع روابط مي‌شود، يا حتي به رفاه ديگري مي‌انجامد و خودخواهي صرف نيست.
آينده‌نگري صفتي است كه فقط در چند حوزه زندگي مثل اقتصاد و كار، كاربرد دارد (يا حداكثر زندگي مشترك). هر چند كه همين سه حوزه، بخش عمده‌اي از زندگي افراد را دربرمي‌گيرند؛ ولي نبايد از ياد برد كه آينده‌نگري و دورانديشي به تصميمات، انتخاب‌ها و رفتارهاي كل زندگي مربوط است و فقط يك يا دو حيطه آن. روابط اجتماعي، سفر، آمد و شدها، تفريحات و سرگرمي‌ها و خلاصه هر تصميم و انتخابي در زندگي، با اين حسنه مثبت ارتباط دارد و چه بهتر كه در همه جنبه‌هاي زندگي دورانديشانه تصميم گرفت، انتخاب كرد يا رفتار نمود.



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی آینده نگری , ,
:: بازدید از این مطلب : 385
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد