گفتگويي صريح دربارهي ازدواج دختران ما با پسراني كه از خارج ميآيند و متقاضي ازدواج هستند: هر دو مقابل من نشستهاند و دربارهي زندگي زناشويي با هم گفتگو ميكنند. پسر از خارج آمده و دختر بزرگشدهي وطن است. ميخواهند بدانند كه چرا رابطه و پيوندي را كه براي بنيان نهادن زندگي زناشويي آغاز كردهاند، به بنبست رسيده است. من هم سراپا گوش هستم.
دختر ميگويد: «حدود يك ماه است كه او از خارج آمده است. همديگر را ديدهايم. پيش از اين نيز با هم گفتگوي تلفني داشتهايم. در هر زمينهاي به تفاهم رسيدهايم. من نه مهر ميخواهم و نه هيچ چيز ديگر. حاضرم در يك دفترخانه به عقد دائم او درآيم و زندگي شيرين زناشويي را شروع كنيم. مشكلي نميبينم. ولي نوعي ترديد در ذهن او وجود دارد، نوعي ترس يا واهمه. گويي از زندگي مشترك ميترسد. آدم شرافتمندي است كه همهي اينها را به من ميگويد. خيلي دوست داشتم اين معضل پيش شما مطرح بشود تا بفهمم موضوع چيست. در اين تصميمگيري حسابي كلافه شدهام.»
پسر آرام و متين نشسته و به حرفهاي دختر گوش ميدهد. انگيزهاي براي پاسخ در او نميبينم، انگيزهاي كه او را به گفتن تحريك كند.
پس دختر همچنان ادامه ميدهد: «اگر بنا باشد ازدواج كنيم، لازم است كه او بيايد و مرا از خانوادهام به طور رسمي خواستگاري كند. به هر حال در ايران رسم و رسومي هست و بايد كم و بيش رعايت شود، ولي او نميخواهد با كسي برخورد داشته باشد. ميگويد اين يك رابطه بين ماست و نميخواهم ديگران در آن مداخله كنند. خود ما هستيم كه همديگر را انتخاب ميكنيم. اين درست است، ولي به هر جهت پدر و مادر ما سنتي هستند. در ضمن، نظر آنان نيز شرط است. خلاصه نميدانم چه بايد كرد.» پسر همچنان ساكت است.
از او ميپرسم: «نظر شما دربارهي اين وصلت چيست. دوست داريم نظر شما را هم بدانيم. آيا به واقع قصد ازدواج داريد؟» جوان ميگويد: «بله، وقتي در آلمان بودم، دوست داشتم ازدواج كنم. البته اغلب دوستانم ازدواج كرده و پس از مدتي كارشان به طلاق و جدايي كشيده است. براي همين هميشه براي من اين سوال مطرح بوده كه چرا ازدواجها در آلمان به طلاق منتهي ميشود؟ تا حدودي هم به نتيجه رسيده بودم، ولي هيچوقت خودم در اين راه پا نگذاشته بودم، تا اينكه به معرفي يكي از اقوام، تلفني با اين خانم آشنا شدم. اكنون كه در ايران هستم مراودهاي با هم داشتهايم و در اين رفت و آمدها متوجه چيزهايي شدم كه براي شما توضيح ميدهم. نميدانم ازدواج از اين نوع به خودي خود خوب است يا بد. ولي اين را ميدانم كه محدود كنندهي آزاديهاي من است. اين را هم بگويم كه من آدم ولنگار و يا خوشگذراني نيستم ولي به آزاديهاي خود خيلي اهميت ميدهم، در واقع به فرديت خود خيلي اهميت ميدهم. در ايران متوجه شدم كه با ازدواج بايد پاسخگوي چند نفر باشم. دليلي براي اين پاسخگويي نميبينم. در ضمن من راهم را در زندگي رفتهام، اكنون اين خانم است كه بايد از صفر آغاز كند. من چرا بايد تاوان اين حركت را بدهم؟ آزادي خود را محدود كنم كه چه بشود؟ در اين ازدواج چه دستاوردي نصيب من ميشود؟ جز اينكه يك طلبكار و مدعي به زندگي من وارد ميشود. اين را هم اضافه كنم كه روي سخنم با اين خانم به خصوص نيست. ايشان بسيار روشن بين هستند و از نظر من در بسياري از مسائل، تفاهم كاملي بين ما به وجود آمده است، ولي در آخر من به كجا ميرسم؟ وقتي ميخواستم تصميم نهايي خود را بگيرم از خودم پرسيدم براي چه ازدواج كنم ولي نتوانستم پاسخ قانعكنندهاي به خود بدهم. انگيزهي جنسي در ازدواج براي من در درجهي آخر اهميت است، آنچه براي من مهم است اين است كه خلوت من به هم نخورد، ولي با ازدواجي كه در پيش دارم، اين خلوت را براي هميشه از دست ميدهم. در ايران متوجه اين حقيقت شدم كه رابطهي زناشويي گرمي بين زوجها نيست. همه درگير مشكلات بچههاي خود هستند. من بچه نميخواهم. اين خانم هم با من موافق است. خوب وقتي من بچه نميخواهم براي چه بايد ازدواج كنم. از كجا معلوم است كه اين خانم چند ماه ديگر سرد نشود. من از امروز بايد نگرانيهاي آينده را در ذهنم مرور كنم.
براي من آزادي فردي خيلي مهم است. اينكه كي از خواب بيدار بشوم، چه لباسي بپوشم، چه كتابي بخوانم، با چه كساني معاشرت كنم، با چه كساني كار كنم و نظاير اينها. دوست ندارم يك منتقد را وارد زندگي خودم بكنم. من تعريف سنتي زندگي را قبول ندارم. دوست دارم مستقل باشم. در ايران متوجه شدم كه همهي خانمها در مورد شوهران خود مدعي هستند. در واقع طلبكارند. مرد اين طلبكار را به خاطر ملاحظاتي وارد زندگي خود ميكند كه اين ملاحظات را من ندارم. براي چه يك طلبكار - هرچند روشنفكرش - را وارد زندگي خود بكنم. از اين رو وقتي در مرحله عمل قرار گرفتم، از ازدواج به سبك ايراني منصرف شدم. البته اين نوع ازدواج را كه نتيجهي شرايط عيني و ذهني جامعه ماست نفي نميكنم، تا وقتي كه جامعه به صورت سنتي و پدرسالارانه اداره ميشود، اين نوع ازدواجها مانعي ندارند. من تخريب استعداد زن و مرد را در اين نوع ازدواجها ديدهام، اينكه هر دو سوهان روحي هم ميشوند، اينكه هر دو مانع حركت هم ميشوند. متاسفانه خانمها بيشتر مانع حركت مردان ميشوند، چرا كه محدوديتهاي طاقتفرسايي بر زن ايراني تحميل شده كه نميتواند تحمل كند، ميشكند و ميخواهد اين شكستن را با مرد تقسيم كند و يا او را در ناكاميهاي خود شريك كند. من دليلي نميبينم كه زير بار اين شكستنها بروم. زن ايراني اگر ميتواند بايد خود را از اين موقعيت تاريكي كه در آن قرار گرفته است خلاص كند.
در ايران متوجه شدم كه اكثر دخترها مشكلات عصبي دارند و اين به جامعهاي كه در آن زندگي ميكنند برميگردد. بشدت از مرد متنفرند، احساس ضعف و حقارت ميكنند و بسيار وازدهاند. دختران ايراني از همهچيز محرومند. موجوداتي هستند كه بايد به خاطر پاسخ گفتن به نيازهاي اوليهشان حرص و جوش بخورند و از همه حرف بشنوند. يادم نميرود، در فروشگاهي خريد ميكردم كه دختربچهي معصومي وارد فروشگاه شد تا آدامس بخرد. مسوول صندوق، او را كه دختر كوچكي بود به خاطر اينكه به اصطلاح او پوشش نامناسبي داشت با تشر از آنجا بيرون كرد. دخترك مانده بود كه موضوع چيست؟! وقتي يك فروشنده به خودش اجازه ميدهد با يك بچهي معصوم اينگونه رفتار بكند، حساب كساني كه قدرت در اختيار دارند معلوم است. وقتي به فروشنده اعتراض كردم، با حرفهاي نامربوطي روبرو شدم.
راستش را بخواهيد در درون گريه ميكردم كه چرا بايد فروشندهاي به خودش اجازه بدهد كه به يك دختربچهي كوچك كه از دنيا فقط عشقش را ميشناسد و هنوز با زندگي پر از عقده و گرهي ما بزرگترها آشنا نشده، اينگونه بدرفتاري كند؟! اين دختر از كودكي هر وقت چهرهي مردي را ببيند كه مثلا ريش دارد بايد بهراسد. اينها را براي فروشنده توضيح دادم و به او گفتم حق ندارد در حقوق و تكاليف مردم دخالت كند. به من خنديد و گفت: «خدا پدرت را بيامرزد! مثل اينكه از فرنگ آمدهاي، اگر خيلي ناراحتي لازم نيست خريد بكني، برو بيرون!» ياد قرون وسطا افتادم. نميدانم چه بگويم. همين قدر ميدانم كه از نظر فكري با مردمي كه اينجا زندگي ميكنند فاصلهي زيادي دارم. هرگز به خود اجازه نميدهم كه يك بچهي معصوم را به هر شكلي ناراحت كنم. اين فقط از كساني برميآيد كه هنوز از مرحلهي بدوي و سنتي خارج نشدهاند و به عواطف و احساسات بچهها احترام نميگذارند، سرشان توي حساب و كتاب زندگي نيست و مثل ماشين برنامهريزي شده زندگي ميكنند. چيزي را بد يا خوب ياد گرفتهاند و مثل طوطي به ديگران منتقل ميكنند.
دختري كه از كودكي بايد از بقال سر كوچه هم حرف بشنود، پايان ماجرايش چه ميشود؟ يك موجود توسري خورده بار ميآيد و احساس حقارت و كهتري را از بچگي تجربه ميكند. پدر هم با او همين رفتار را دارد، مادر و برادر هم با او همين رفتار را دارند. اين دختر به زندگي مخفي و پنهاني متوسل ميشود. همين زندگي مخفي و ناآشكار است كه در او ترس و اضطراب ايجاد ميكند. در نتيجه، فرسودگي زودرس به سراغ او ميآيد. جامعه وقتي تمايل به پنهانكاري را در بچهها پرورش ميدهد، يك نسل را قرباني ميكند و چه بسا نسلهايي را قرباني ميكند. اين حقيقتي است كه من در اين يكي دو ماه كه در ايران هستم ديدم.
خلاقيت و قوهي ابتكار بچهها ضايع ميشود. در جامعهاي كه ترس به شكلهاي مختلف بروز كند، سلامتي رواني افراد به خطر ميافتد و آدمي موجود له شده و شكسته به حساب ميآيد. من همهي اينها را ديدم، خيلي چيزهاي ديگر هم ديدم. اين است كه تصميم گرفتم تنها زندگي كنم. نميخواهم موجودي را با خود به خارج ببرم كه از عالم و آدم طلبكار است، دختر ايراني خيلي طلبكاري دارد و با مرد به صورت يك مدعي رفتار ميكند. اين روزها خيلي حرفها از خانمها در ارتباط با شوهرانشان شنيدم. هنوز دختر ايراني نميداند كه يك موجود مستقل است و مشكلات خودش را بايد خودش حل كند. من به يك موجود مستقل و قائم به ذات و متكي به خود نياز دارم. موجودي كه احساس شخصيت بكند. نه اينكه هرچه در زندگي خانوادگي كم آورده، در زندگي زناشويي جستجو كند و از مرد بخواهد. در ايران زن را آويزان مرد ديدهام، اينكه چرا ما را بيرون نميبري يا مسافرت نميبري؟! زن در ايران حكم بچه را دارد. همهاش متقاضي است و اين تقاضاها را براي مرد مطرح ميكند؟! البته مرد سنتي در مورد اين حرفها چون و چرا نميكند و شايد زندگي كم و بيش راحتي هم داشته باشند، ولي من اين حرفها را نميفهمم. مثلا خانمي شكايت ميكرد كه شوهرش به او بيتوجه است. از او پرسيدم بيتوجه بودن يعني چه؟ ميگفت: «وقتي بيرون هستيم شوهرم با ماشين دنبال ما نميآيد. از منزل دوستانم كه ميآيم بايد تاكسي بگيرم.» به او گفتم: «شوهر شما مگر رانندهي آژانس است؟» براي من اين نحوهي زندگي مصيبت است، زن بگيرم كه بروم دنبالش، يعني حكم راننده تاكسي را پيدا كنم! وقت من صرف امور ديگر ميشود. بردن و آوردن زن كار راننده تاكسي يا اتوبوس است و به شوهر ارتباطي ندارد. خلاصه ميدانم كه با فرهنگي كه در آن زندگي كردهام فاصله گرفتهام و اين را هم بگويم كه از زندگي فعلي خود خشنودم. فرديت در اين زندگي محترم است و انسان ميتواند در اين آزادي شكوفا بشود. دلايل انصراف خودم را به اين خانم گفتهام.
ايشان از همين حالا معترضند كه چرا من يكي دو هفته وقت ايشان را گرفتهام. به ايشان ميگويم يكي دو هفته است كه با شما از نزديك آشنا شدهام، شما را به بهترين رستورانهاي تهران دعوت كردهام، خداي ناكرده دست از پا خطا نكردهام و هيچگونه توقعي خارج از عرف و سنت و مذهب نداشتهام، اعتراض شما ديگر براي چيست؟ ببينيد هنوز هيچ اتفاقي نيافتاده من زير سوال رفتهام! اين خانم مدعي است كه حرفهاي مرا ميفهمد، ولي وقتي به رستوران ميرويم كه غذا بخوريم متوجه ميشوم كه يا من بايد مثل بچه با ايشان رفتار كنم و يا ايشان. در جامعهي ما مرد مانع حركت زن است و او هم به طور ناخودآگاه مانع حركت مرد شده است. براي من اينگونه زندگي دشوار، بلكه غيرممكن است. نميدانم در اين عمر كوتاه چقدر بايد خود را با اصولي كه قبول ندارم تطبيق بدهم. دوست دارم از فرديت خود محافظت كنم. دوست دارم با فرديت خود زندگي كنم، دوست دارم حريمي را كه براي خود به وجود آوردهام پاس دارم. ميترسم اين خانم - كه دختر خوبي هم هست و من براي ايشان احترام قائلم- وارد زندگي من بشوند و همه چيز خراب شود. من آرامش و آزادي خود را دوست دارم، حتي دوست ندارم كسي در سليقهي من نسبت به امور خانهام مداخله كند. اينها را اينجا فهميدم. نكتهي ديگري كه باز مرا ميترساند، اين است كه تلقي زن نسبت به مرد در اينجا طور ديگري است و البته گناهي هم نيست.
مثلا اين خانم بارها از مردان بيوجداني صحبت كرده كه ازدواج كردهاند و رفتهاند تا مقدمات ويزاي خانم را مهيا كنند و ديگر از آنان خبري نشده است. من اين مردان را بيوجدان نميدانم. ممكن است يكي بين آنان بيوجدان بوده، ولي اين مردان وقتي دوباره به غرب پا گذاشتهاند، تازه متوجه آزادي و حرمت خود شدهاند و از ازدواج سنتي ترسيدهاند. از اينكه بخواهند مسووليت كسي را به عهده بگيرند و بخواهند پاسخگوي چند نفر بشوند ترسيدهاند. رابطهي زن و مرد در غرب آسان است. در اينجا وقتي ميخواهيد ازدواج كنيد، بايد پاسخگوي پدر و مادر و خواهر و اقوام دختر باشيد. براي چه، من اين را نميفهمم؟! چه دليلي دارد كه انسان خود را بيجهت در مقابل خيل عظيمي از اشخاص ببيند؟ نميدانم متوجه ميشويد يا نه؟! رابطهي زناشويي به عقيدهي من مثل آب روان است، مرد را در فشار نميگذارد. زن بايد آنقدر مستقل بار آمده باشد كه ديگران براي نگهداشتن او نخواهند از مرد تعهد بگيرند. باور كنيد از همين الان احساس گناه ميكنم.
ترسم از اين است كه يك روز با اين خانم كنار نياييم و ناگزير به طلاق بشويم و من كفارهي گناهاني را كه مرتكب نشدهام پس بدهم. ميترسم يك پرونده براي من درست بشود و نتوانم به سرزمين اجداديم رفت و آمد كنم. رابطهي زناشويي در اينجا، براي ما كه در خارج زندگي ميكنيم يك معماي خيلي پيچيده است. دوست ندارم به خاطر رابطهاي كه دو سر دارد، صدنفر مدعي پيدا كنم. باور كنيد تعادل روحي من - كه هنوز هيچ خبري نشده - به هم ريخته است. نخستين بار است كه راحت حرف ميزنم و از شما متشكرم كه خوب به حرفهاي من گوش ميدهيد. شما نميدانيد كه به خاطر اين رابطه چه پرسوجوهايي از من كردهاند. ديگر خسته شدهام. با خودم عهد كردم كه هرگز ازدواج نكنم. البته ازدواج از اين نوعش را ميگويم. نكتهي ديگري كه در اينجا متوجه شدم اين است كه اول ازدواج ميكنند بعد دنبال تفاهم ميگردند.
وقتي دو نفر عهد زناشويي بستند و بعد متوجه شدند كه با هم نميخوانند، چه ميكنند؟ اعصاب يكديگر را ميفرسايند. به خاطر هزاران ملاحظه كوتاه ميآيند ولي فرسوده ميشوند. كجاي دنيا دو كه نفر ازدواج ميكنند و ميخواهند عمري با هم زندگي كنند، سعي نميكنند با هم خوب آشنا بشوند؟! امروز ديگر ازدواج به صورت سنتي ممكن نيست. جامعه- حتي جامعه ايران - وارد مرحلهي مدرني شده است. مگر ميتوانيم از تاثير رسانههاي خبري و اطلاعاتي و ماهوارهاي مصون بمانيم؟ همه در معرض اين اطلاعات هستند و به طور ناخودآگاه از آنها تاثير ميپذيرند. اين است كه من جواناني را كه در اينجا ازدواج ميكنند و پس از رفتن، ديگر سراغي از زنشان نميگيرند ملامت نميكنم و مجرم نميدانم. البته عملشان را ناشي از ناآگاهي ميدانم. ناشي از شرايطي ميدانم كه با آن روبرو ميشوند و ميهراسند. دنياي سنت به هم ريخته است. امروز ديگر نميشود با فرمولهاي گذشته ازدواج كرد. اين ازدواجها زود منجر به جدايي ميشود. از هزاران دختري كه در ايران ازدواج ميكنند، بيش از نيمي از آنان پس از رسيدن به خارج از كشور مطلقه ميشوند.»
پسر ساكت ميشود و دختر هاج و واج به او نگاه ميكند. از من ميخواهند كه حرفي بزنم ولي نميدانم چرا لبانم از هم باز نميشود. به دختر ميگويم: «دنياي اين پسر با دنيايي كه شما در آن زيستهايد فرسنگها فاصله دارد. تلقي ايشان نسبت به زندگي با تلقي شما فرق ميكند. اينكه كدام درست ميگوييد بحث ديگري است. اول بايد دنياهاي همديگر را درك كنيد. البته اضافه ميكنم كه درك دنياي اين پسر، براي دختر دشوار و بلكه ناممكن است. جهان از نظر فكر و انديشه و الگو و ارزش تغيير كرده است. در اين ميان عدهاي قرباني ميشوند. هركس به بينش و بصيرت نرسد بايد تاوان ناآگاهي و عدمشناخت خود را بدهد. آنچه مهم است اين است كه ما با دنياها، انديشهها، تلقيها و الگوهاي ديگر و نيز حقوق انساني، به دور از هرگونه پيشداوري و قضاوت آشنا بشويم. تفاهم و رستگاري در اين آشناييها نهفته است.»
به دختر ميگويم كه اين جوان در دنياي ديگري پرورش يافته و نميتواند با انديشههايي كه ما داريم راه خود را عوض كند. همين كه ما انتظار داريم كه او خود را با «سبك زندگي ما» تطبيق دهد، تجاوز به حقوقي است كه او در غرب آموخته است. تنها انتظاري كه من از شما دارم اين است كه زمينهي عيني و ذهني انديشههاي خود را شناسايي كنيد، در اين شناسايي است كه حقيقت روشن ميشود. شما در صورتي ميتوانيد با اين آقا ازدواج كنيد كه از استقلال فردي - چه به عنوان زن و چه به عنوان مرد - دركي داشته باشيد، در غير اين صورت خيلي زود سرخورده ميشويد.»
همه ميدانند كه استرس دائم انسان را بيمار ميكند. چيزي كه خيليها نميدانند اين است كه استرس ميتواند رابطه بين زن و مرد را نيز ويران كند. البته متخصصان معتقدند كه فشارهاي غيرمعمول (اضطرابهاي اجتماعي) هم باعث از بين رفتن عشق ميشود.
وقتي ميشنويم كه رابطه بين يك زوج از هم پاشيده، آنها از هم جدا ميشوند؛ اولين دليلي كه به ذهن ما ميرسد، اين است كه شايد آنها مناسب هم نبودند و با هم تفاهم نداشتند و يا رابطه جنسي آنها با هم خوب نبود و يا گذشته تربيتي و اختلاف فرهنگي عامل اين جدايي است.
كمتر به اين مورد توجه شده كه استرس زيادي باعث از هم پاشيدن رابطه دو نفر ميگردد. البته نه استرس خود رابطه، بلكه فشارهاي موجود در خارج از رابطه و فشارهاي اجتماعي و روزمره زندگي.
مؤلفان كتاب جديد به نام «زن و مرد در استرس، چاپ آمريكا بررسي ميكند كه چه نقشي عوامل خارجي در جدايي و طلاق ايفا ميكنند. زماني كه يك زوج براي اولين بار بچهدار ميشوند و يا خانه و يا يك ماشين جديد گرانقيمت خريده، زير بار قرضهاي سنگين ميروند. يا يكي از آنها يكباره اخراج، بيكار و خانهنشين ميگردد و يا بچه بيمار شده و نياز به درمان و پرستاري بلندمدت پيدا ميكند و مسائل ديگر كه هر يك از آنها عاملي براي ايجاد استرس در رابطه بين دو نفر كافي است. به اين عوامل، فشارها و مسائل ديگري نيز اضافه ميشوند كه در يكي دو دهه گذشته رشد زيادي داشته، زائيده زندگي مدرن صنعتي است. در كتابي كه به آن اشاره شد، يكي از اساتيد روانشناس در يكي از مقالههاي آن كتاب مينويسد: «به دليل تحولات شديد اجتماعي موجود و وارونه شدن گروه سني جمعيتي، امروزه عوامل بيشتري نسبت به گذشته وجود دارند كه باعث استرس هستند. امروزه كار كردن زنان در جامعه به امري بديهي تبديل شده، كه باعث زندگي دوگانه در جامعه و خانواده شده است. رسيدگي و پرستاري از والدين و فشارهاي اقتصادي از ديگر عوامل هستند كه افراد مجبور به گرفتن شغل دوم و سوم ميكنند.»
عوامل اجتماعي كه باعث راحتتر تحمل كردن اين اضطرابها ميبودند، كم شدهاند: افراد وقت كمتري براي دوستان، براي تفريحهاي ديگر و يا براي مسافرت دارند. در نتيجه فشار به شريك زندگي بيشتر ميشود و در صورتي كه روش برخورد با اين مسئله منطقي و مثبت نباشد و اين فشارها طولانيمدت باشند و عوامل استرسزاي ديگري به آنها اضافه شوند ديگر وضعيت از كنترل خارج شده، نارضايتي از رابطه زناشويي را افزايش ميدهد، در نتيجه خطر جدايي و طلاق افزايش مييابد.
روانشناسان بين انواع استرس فرق ميگذارند:
1ـ استرس غيرقابل كنترل (مانند حوادث غيرمترقبه)
2ـ استرس قابل كنترل (مانند بحرانهاي مالي)
3ـ استرسهاي ناشي از مسائل حاد (مانند بيماري و يا مرگ نزديگان). يك گروه محقق سه نفره، در يك بررسي طولاني متشكل از 172 زوج، رضايت آنها را از زندگي مشترك در شرايط استرس مزمن (دائمي) و استرس حاد مورد بررسي قرار داده، به اين نتيجه رسيدهاند كه: به طور كلي درجه رضايت از زندگي زناشويي در همه زوجها به طور ممتد تحليل ميرود. استرس روزمره مثلاً به واسطه تربيت بچهها، مسائل اقتصادي و يا فشار شغلي افزايش مييابد. استرسهاي از نوع حاد هم به همين ترتيب تأثيري منفي در زندگي دارند، به خصوص وقتي كه همزمان با نوع ديگر استرس باشد. نتايج ديگر بررسي فوق اين است كه هر چه درجه استرس مزمن و مقطعي بيشتر باشد، به همان نسبت نارضايتي از زندگي زناشويي و آمادگي براي دعوا و نزاع بيشتر است. بهخصوص كه مسائل خارج از زندگي خانوادگي به آنها اضافه شود. به همين ترتيب ادامه استرسهاي حاد باعث ميشوند كه افراد با هم فاصله گرفته، كمتر با هم بحث و صحبت كنند و اغلب بحرانهاي روحي و جسمي را ايجاد كنند. اگر زوجين موفق به مهار و غلبه به اين نوع استرس شوند رضايت از زندگي مشترك نيز بيشتر ميگردد.
حال اين سؤال مطرح ميگردد كه طرفين (زن و مرد) چگونه با استرس كنار آمده، براي حل آنچه راهي را انتخاب ميكنند. معتبرترين تئوري موجود از «ريچارد لازاروس» است كه او ميگويد دو نوع برخورد براي حل استرس را در زن و مرد مشاهده كرده است: 1ـ تمركز يافتن و پيدا كردن راهحل مسئله 2ـ برخورد احساسي با مسئله كردن، در اين مورد موضوع مهم جستوجوي حمايتهاي احساسي از ديگران است. تحقيقات نشان داده است كه اكثر خانمها دنبال روش دوم (حمايت عاطفي) و مردها پيرو راه اول (يافتن راه حل مسئله = برخورد منطقي) هستند. راهحل سومي كه از گروه محققان مطرح ميشود «روش برخورد منطقي و متمركز در رابطه زن و مرد» نام گذاشته شده است. در اين روش زن و مرد آگاهانه و بعضاً ناخودآگاه به صورت تيمي با هم واكنش نشان ميدهند ـ يعني عكسالعمل متقابلاً تحت تأثير همديگر و نوع برخورد آنها با مسائل به طور مشترك تعريف و راهگشايي ميشود. يك نمونه چنين برخوردي با مسائل، زماني است كه يكي از طرفين بيمار است، در اين شرايط طرف ديگر سعي ميكند با كنترل احساسات و حالات خود نسبت به بيماري شريك زندگي خود، او را متوجه ترس و نگرانيهاي خود نكرده، به اين وسيله براي او كمكي باشد تا با بيماري خود مقابله كند و در اين شرايط شخص بيمار بهتر ميتواند درد و ناراحتي خود را تحمل كند و طرف ديگر را از نگرانيها خارج كند. (معروف به واكنش زنجيرهايي).
واكنش زنجيرهايي درست، شرط موفقيت زندگي زن و مرد است و اينكه آيا آنها در شرايط بحراني (استرس) بيشتر با هم متحد مانده، يا بيشتر با هم نزاع ميكنند. «گاي بوودنمان»، روانشناس سويسي، مينويسد كه زوجهاي راضي از هم، در موارد بحراني متحدالعمل رفتار كرده، شرايط همديگر را درك ميكنند و كمتر يكديگر را مورد انتقاد قرار داده، و بهطور عملي كمك ميكنند و مسئوليتهايي را قبول كنند كه قبلاً نميكردند.
زوجهايي كه ازدواج آنها به جدايي ميكشد، معتقدند كه رفتار زوج آنها در شرايط بحراني منفي بوده است و او فقط به مسائل خود توجه داشته، يا خودگرا عمل ميكند به جاي اينكه در زندگي دو نفره اينتگرال باشد. «بودنمان» فقط با شنيدن گزارش عملكرد زوجين در شرايط بحران ميتواند با دقت 73 درصدي پيشبيني كند كه آيا آنها به بحران خود غلبه كرده، يا از هم جدا ميشوند. اعتماد متقابل در اين ميان نقش بهسزايي براي زوجين ايفا ميكند. اعتماد يعني اينكه: يكي از زوجين بتواند روي اين مسئله حساب كند كه در مواقع بحراني طرف ديگر حامي و معتمد او است يا نه؟ اين نوع اعتماد تضمين كيفيت و استقامت يك رابطه است. زوجهايي كه اعتماد ركن اصلي رابطه آنها است، دليلي براي كنترل كردن رفتار ديگري نميبينند. آنها از مواردي كه ناخوشايند باشد به راحتي گذشت ميكنند. حتي اين نوع اعتماد و به نوعي رفاقت بين طرفين، ميتواند عامل باشد براي يكي از طرفين كه در محيط نابسامان و با تجاربي بد پرورش يافته، در مقابل طرف ديگر، واكنشهايي پسنديده و آرام از خود نشان دهد بهطوري كه در ديگري حس امنيت ايجاد شود. البته ايجاد يك چنين حس اعتمادي، بستگي به رفتارهاي طرفين دارد. چون فقط زماني كه واكنش همسر در موقعيتهاي استرس به نوعي مثبت، و در طرف ديگري تأثير بگذارد، اين يكي ميتواند رفتاري متناسب نشان دهد چون حس حمايت در او ايجاد ميشود.
راه ديگر مقابله زن و مرد با موقعيتهاي بحراني، در اين است كه آنها متحد در حرف و عمل باشند (حس «ما» ـ يكي بودن ـ داشته باشند). يعني مسئله پيش آمده در زندگي را (استرس از هر نوع كه باشد) به عنوان موضوع مشترك ببيند و نه مشكل نفر ديگر؛ مثلاً نگويند: به من چه كه تو مريضي يا بيكاري يا كسي تو فوت كرده و غيره. اگر اين «حس ما» در رابطه به وجود آيد، آنوقت براي زن و مرد غلبه با استرس كاري آسان و شدني خواهد بود. در كشورهاي مختلف اروپايي، براي كمك به زوجهايي كه در بحران به سر ميبرند، روشها و مراكز مختلفي ايجاد شده، كه در اين مراكز به روشهاي گوناگون به آنها آموزش داده ميشود، كه چگونه به موضوعاتي كه عامل بحران هستند برخورد كنند. به خصوص سعي ميشود به آنها ياد داده شود، چگونه با ايجاد ارتباط متقابل، موفق شوند، همديگر را تحت تأثير قرار داده، از هم حمايت كنند.
روش به اين نوع است كه بعضي از برنامهريزان با روش نقش بازي كردن و گروه ديگر با ضبط صداي زن و مرد و پخش آن براي طرف ديگر، سعي ميكنند به آنها نشان دهند كه چه انتظاراتي از يك رابطه خوب براي همسران وجود دارد و تا چه حد آنها، توان برآورد آنها را دارند. و كمبودها در كجا احساس ميشود. تجربه نشان داده، كه بعضي وقتها حتي اگر يكي ميل به كمك به ديگري و درك مسائل را داشته باشد، اين كار درست انجام نميگيرد و از طرف مقابل درك نميشود. اين مراكزز به همين دليل سعي ميكنند آموزش دهند كه چگونه يكي از زن و مرد به نحو احسن قادر باشد نيازها و خواستههاي همسر كمك واقعي كند تا از مراحل بحران خارج شود. در خاتمه اين مقاله، به پيشنهاد يك روانشناس مدرس در دانشگاه فرايبروگ سويس كه براي زن و مردهايي كه در بحران هستند نسخهايي تجويز كرده، راهحل نشان داده است، اشاره خواهد شد.
عليه استرس چه ميتوان كرد؟ چند پيشنهاد براي مقابله با استرس در زندگي:
1ـ ترسيم ستوني موارد استرسزا به صورت آماري در اين روش به زن و مرد پيشنهاد ميشود كه موضوعاتي را كه عامل استرس هستند مشخص نموده بر حسب شدت استرس ايجاد شده، آن را به صورت ستوني در يك جدول ترسيم كنند. هر چه طول ستون بيشتر باشد شدت بحراني بودن موضوع بيشتر است. در اينجا پيشنهاد ميشود، ستون مواردي كه خيلي بحراني نيستند تا آنجا كه ميشود تا نيمه بيشتر ترسيم نكند. اين موضوع بايد از طرف هر يك از زن و مرد به صورت مستقل انجام شود، بعد بايد جدول ترسيم شده را با هم مقايسه و در مورد موضوعات بحث و گفتوگو كرد. توضيحاً بايد اشاره شود كه موضوع استرسزا ميتواند راجع به بچه، فاميل، بيماري، مالي، روابط اجتماعي و يا هر موضوع ديگر باشد.
2ـ استرس همسر خود را ببينيد و جدي بگيريد بروز استرس، ميتواند به صورتهاي گوناگون خود را نشان دهد: الفـ در كلمات مانند ابراز حس استرس يا شك به خود يا متهم كردن خود. بـ لحن صدا (عصبي، مردد، بلند يا بيصبر). جـ بدون هيچ صدا مانند لرزش دست، نداشتن حضور (ذهني) سرد بودن دست و امثال آن. خود و همسرتان را بسنجيد و به علائمي كه در مواقع استرس از خود نشان ميدهيد، توجه كنيد و در مورد آنها با هم صحبت كنيد.
3ـ با همديگر صحبت كنيد سكوت كمك نميكند. سوءتفاهم در موارد استرس بسيار آسان پيش ميآيد، به همين دليل بايد حتما با هم حرف بزنيد: با هم صادق باشيد و حرف دلتان را به هم بزنيد، هنگام زدن از حسي كه داريد از اضطراب خود با هم حرف بزنيد، مشاهده كنيد كه چه چيز شما را بيشتر آزار ميدهد. شما به عنوان همسر، براي ايجاد تفاهم چكار ميتوانيد بكنيد؟ ـ علاقه خود را به او نشان دهيد؛ ـ اجازه دهيد كه ديگران حرف خود را تمام كنند و انتقاد نكنيد؛ ـ اگر چيزي را متوجه نميشويد، سؤال كنيد؛ ـ همدردي و تفاهم خود را نشان دهيد.
4ـ به طور مشترك دنبال يافتن راهحل باشيد. استرسها با عامل خارجي هر دو طرف را تحت تأثير خود قرار ميدهد. به همين دليل براي حل آن با مشورت هم دنبال راهحل گشته، با هم هماهنگ شويد هر يك چهكاري را براي حل مسئله انجام خواهيد داد.
5ـ در مقابل يكديگر واكنش و بازخورد داشته باشيد. فقط اين روش شما ميتوانيد حمايتي را كه مواقع استرس نياز داريد از همسرتان دريافت كنيد. براي اين كار پيشنهاد ميشود يك برگ كاغذ را به چهار ستون تقسيم كنيد و در ستون اول، يك هفته مداوم كارهايي را كه همسر شما براي كمك به شما انجام ميدهد، بنويسيد. سپس در ستون دوم، در مقابل هر عمل انجام شده، درجه حس رضايت خود را در مورد اقدام انجام شده، يادداشت كنيد. ستون سوم، براي درج آن مطلب است كه كمك زوج شما تا چه حد مؤثر بوده است و در ستون آخر كمبودها و نكات جايگزيني را در مورد با كمك زوج خود يادداشت كنيد. سرانجام يادداشتهاي خود را با هم مرتب و مقايسه كنيد و نتيجه آن را ببينيد.