گفتگويي صريح دربارهي ازدواج دختران ما با پسراني كه از خارج ميآيند و متقاضي ازدواج هستند: هر دو مقابل من نشستهاند و دربارهي زندگي زناشويي با هم گفتگو ميكنند. پسر از خارج آمده و دختر بزرگشدهي وطن است. ميخواهند بدانند كه چرا رابطه و پيوندي را كه براي بنيان نهادن زندگي زناشويي آغاز كردهاند، به بنبست رسيده است. من هم سراپا گوش هستم.
دختر ميگويد: «حدود يك ماه است كه او از خارج آمده است. همديگر را ديدهايم. پيش از اين نيز با هم گفتگوي تلفني داشتهايم. در هر زمينهاي به تفاهم رسيدهايم. من نه مهر ميخواهم و نه هيچ چيز ديگر. حاضرم در يك دفترخانه به عقد دائم او درآيم و زندگي شيرين زناشويي را شروع كنيم. مشكلي نميبينم. ولي نوعي ترديد در ذهن او وجود دارد، نوعي ترس يا واهمه. گويي از زندگي مشترك ميترسد. آدم شرافتمندي است كه همهي اينها را به من ميگويد. خيلي دوست داشتم اين معضل پيش شما مطرح بشود تا بفهمم موضوع چيست. در اين تصميمگيري حسابي كلافه شدهام.»
پسر آرام و متين نشسته و به حرفهاي دختر گوش ميدهد. انگيزهاي براي پاسخ در او نميبينم، انگيزهاي كه او را به گفتن تحريك كند.
پس دختر همچنان ادامه ميدهد: «اگر بنا باشد ازدواج كنيم، لازم است كه او بيايد و مرا از خانوادهام به طور رسمي خواستگاري كند. به هر حال در ايران رسم و رسومي هست و بايد كم و بيش رعايت شود، ولي او نميخواهد با كسي برخورد داشته باشد. ميگويد اين يك رابطه بين ماست و نميخواهم ديگران در آن مداخله كنند. خود ما هستيم كه همديگر را انتخاب ميكنيم. اين درست است، ولي به هر جهت پدر و مادر ما سنتي هستند. در ضمن، نظر آنان نيز شرط است. خلاصه نميدانم چه بايد كرد.» پسر همچنان ساكت است.
از او ميپرسم: «نظر شما دربارهي اين وصلت چيست. دوست داريم نظر شما را هم بدانيم. آيا به واقع قصد ازدواج داريد؟» جوان ميگويد: «بله، وقتي در آلمان بودم، دوست داشتم ازدواج كنم. البته اغلب دوستانم ازدواج كرده و پس از مدتي كارشان به طلاق و جدايي كشيده است. براي همين هميشه براي من اين سوال مطرح بوده كه چرا ازدواجها در آلمان به طلاق منتهي ميشود؟ تا حدودي هم به نتيجه رسيده بودم، ولي هيچوقت خودم در اين راه پا نگذاشته بودم، تا اينكه به معرفي يكي از اقوام، تلفني با اين خانم آشنا شدم. اكنون كه در ايران هستم مراودهاي با هم داشتهايم و در اين رفت و آمدها متوجه چيزهايي شدم كه براي شما توضيح ميدهم. نميدانم ازدواج از اين نوع به خودي خود خوب است يا بد. ولي اين را ميدانم كه محدود كنندهي آزاديهاي من است. اين را هم بگويم كه من آدم ولنگار و يا خوشگذراني نيستم ولي به آزاديهاي خود خيلي اهميت ميدهم، در واقع به فرديت خود خيلي اهميت ميدهم. در ايران متوجه شدم كه با ازدواج بايد پاسخگوي چند نفر باشم. دليلي براي اين پاسخگويي نميبينم. در ضمن من راهم را در زندگي رفتهام، اكنون اين خانم است كه بايد از صفر آغاز كند. من چرا بايد تاوان اين حركت را بدهم؟ آزادي خود را محدود كنم كه چه بشود؟ در اين ازدواج چه دستاوردي نصيب من ميشود؟ جز اينكه يك طلبكار و مدعي به زندگي من وارد ميشود. اين را هم اضافه كنم كه روي سخنم با اين خانم به خصوص نيست. ايشان بسيار روشن بين هستند و از نظر من در بسياري از مسائل، تفاهم كاملي بين ما به وجود آمده است، ولي در آخر من به كجا ميرسم؟ وقتي ميخواستم تصميم نهايي خود را بگيرم از خودم پرسيدم براي چه ازدواج كنم ولي نتوانستم پاسخ قانعكنندهاي به خود بدهم. انگيزهي جنسي در ازدواج براي من در درجهي آخر اهميت است، آنچه براي من مهم است اين است كه خلوت من به هم نخورد، ولي با ازدواجي كه در پيش دارم، اين خلوت را براي هميشه از دست ميدهم. در ايران متوجه اين حقيقت شدم كه رابطهي زناشويي گرمي بين زوجها نيست. همه درگير مشكلات بچههاي خود هستند. من بچه نميخواهم. اين خانم هم با من موافق است. خوب وقتي من بچه نميخواهم براي چه بايد ازدواج كنم. از كجا معلوم است كه اين خانم چند ماه ديگر سرد نشود. من از امروز بايد نگرانيهاي آينده را در ذهنم مرور كنم.
براي من آزادي فردي خيلي مهم است. اينكه كي از خواب بيدار بشوم، چه لباسي بپوشم، چه كتابي بخوانم، با چه كساني معاشرت كنم، با چه كساني كار كنم و نظاير اينها. دوست ندارم يك منتقد را وارد زندگي خودم بكنم. من تعريف سنتي زندگي را قبول ندارم. دوست دارم مستقل باشم. در ايران متوجه شدم كه همهي خانمها در مورد شوهران خود مدعي هستند. در واقع طلبكارند. مرد اين طلبكار را به خاطر ملاحظاتي وارد زندگي خود ميكند كه اين ملاحظات را من ندارم. براي چه يك طلبكار - هرچند روشنفكرش - را وارد زندگي خود بكنم. از اين رو وقتي در مرحله عمل قرار گرفتم، از ازدواج به سبك ايراني منصرف شدم. البته اين نوع ازدواج را كه نتيجهي شرايط عيني و ذهني جامعه ماست نفي نميكنم، تا وقتي كه جامعه به صورت سنتي و پدرسالارانه اداره ميشود، اين نوع ازدواجها مانعي ندارند. من تخريب استعداد زن و مرد را در اين نوع ازدواجها ديدهام، اينكه هر دو سوهان روحي هم ميشوند، اينكه هر دو مانع حركت هم ميشوند. متاسفانه خانمها بيشتر مانع حركت مردان ميشوند، چرا كه محدوديتهاي طاقتفرسايي بر زن ايراني تحميل شده كه نميتواند تحمل كند، ميشكند و ميخواهد اين شكستن را با مرد تقسيم كند و يا او را در ناكاميهاي خود شريك كند. من دليلي نميبينم كه زير بار اين شكستنها بروم. زن ايراني اگر ميتواند بايد خود را از اين موقعيت تاريكي كه در آن قرار گرفته است خلاص كند.
در ايران متوجه شدم كه اكثر دخترها مشكلات عصبي دارند و اين به جامعهاي كه در آن زندگي ميكنند برميگردد. بشدت از مرد متنفرند، احساس ضعف و حقارت ميكنند و بسيار وازدهاند. دختران ايراني از همهچيز محرومند. موجوداتي هستند كه بايد به خاطر پاسخ گفتن به نيازهاي اوليهشان حرص و جوش بخورند و از همه حرف بشنوند. يادم نميرود، در فروشگاهي خريد ميكردم كه دختربچهي معصومي وارد فروشگاه شد تا آدامس بخرد. مسوول صندوق، او را كه دختر كوچكي بود به خاطر اينكه به اصطلاح او پوشش نامناسبي داشت با تشر از آنجا بيرون كرد. دخترك مانده بود كه موضوع چيست؟! وقتي يك فروشنده به خودش اجازه ميدهد با يك بچهي معصوم اينگونه رفتار بكند، حساب كساني كه قدرت در اختيار دارند معلوم است. وقتي به فروشنده اعتراض كردم، با حرفهاي نامربوطي روبرو شدم.
راستش را بخواهيد در درون گريه ميكردم كه چرا بايد فروشندهاي به خودش اجازه بدهد كه به يك دختربچهي كوچك كه از دنيا فقط عشقش را ميشناسد و هنوز با زندگي پر از عقده و گرهي ما بزرگترها آشنا نشده، اينگونه بدرفتاري كند؟! اين دختر از كودكي هر وقت چهرهي مردي را ببيند كه مثلا ريش دارد بايد بهراسد. اينها را براي فروشنده توضيح دادم و به او گفتم حق ندارد در حقوق و تكاليف مردم دخالت كند. به من خنديد و گفت: «خدا پدرت را بيامرزد! مثل اينكه از فرنگ آمدهاي، اگر خيلي ناراحتي لازم نيست خريد بكني، برو بيرون!» ياد قرون وسطا افتادم. نميدانم چه بگويم. همين قدر ميدانم كه از نظر فكري با مردمي كه اينجا زندگي ميكنند فاصلهي زيادي دارم. هرگز به خود اجازه نميدهم كه يك بچهي معصوم را به هر شكلي ناراحت كنم. اين فقط از كساني برميآيد كه هنوز از مرحلهي بدوي و سنتي خارج نشدهاند و به عواطف و احساسات بچهها احترام نميگذارند، سرشان توي حساب و كتاب زندگي نيست و مثل ماشين برنامهريزي شده زندگي ميكنند. چيزي را بد يا خوب ياد گرفتهاند و مثل طوطي به ديگران منتقل ميكنند.
دختري كه از كودكي بايد از بقال سر كوچه هم حرف بشنود، پايان ماجرايش چه ميشود؟ يك موجود توسري خورده بار ميآيد و احساس حقارت و كهتري را از بچگي تجربه ميكند. پدر هم با او همين رفتار را دارد، مادر و برادر هم با او همين رفتار را دارند. اين دختر به زندگي مخفي و پنهاني متوسل ميشود. همين زندگي مخفي و ناآشكار است كه در او ترس و اضطراب ايجاد ميكند. در نتيجه، فرسودگي زودرس به سراغ او ميآيد. جامعه وقتي تمايل به پنهانكاري را در بچهها پرورش ميدهد، يك نسل را قرباني ميكند و چه بسا نسلهايي را قرباني ميكند. اين حقيقتي است كه من در اين يكي دو ماه كه در ايران هستم ديدم.
خلاقيت و قوهي ابتكار بچهها ضايع ميشود. در جامعهاي كه ترس به شكلهاي مختلف بروز كند، سلامتي رواني افراد به خطر ميافتد و آدمي موجود له شده و شكسته به حساب ميآيد. من همهي اينها را ديدم، خيلي چيزهاي ديگر هم ديدم. اين است كه تصميم گرفتم تنها زندگي كنم. نميخواهم موجودي را با خود به خارج ببرم كه از عالم و آدم طلبكار است، دختر ايراني خيلي طلبكاري دارد و با مرد به صورت يك مدعي رفتار ميكند. اين روزها خيلي حرفها از خانمها در ارتباط با شوهرانشان شنيدم. هنوز دختر ايراني نميداند كه يك موجود مستقل است و مشكلات خودش را بايد خودش حل كند. من به يك موجود مستقل و قائم به ذات و متكي به خود نياز دارم. موجودي كه احساس شخصيت بكند. نه اينكه هرچه در زندگي خانوادگي كم آورده، در زندگي زناشويي جستجو كند و از مرد بخواهد. در ايران زن را آويزان مرد ديدهام، اينكه چرا ما را بيرون نميبري يا مسافرت نميبري؟! زن در ايران حكم بچه را دارد. همهاش متقاضي است و اين تقاضاها را براي مرد مطرح ميكند؟! البته مرد سنتي در مورد اين حرفها چون و چرا نميكند و شايد زندگي كم و بيش راحتي هم داشته باشند، ولي من اين حرفها را نميفهمم. مثلا خانمي شكايت ميكرد كه شوهرش به او بيتوجه است. از او پرسيدم بيتوجه بودن يعني چه؟ ميگفت: «وقتي بيرون هستيم شوهرم با ماشين دنبال ما نميآيد. از منزل دوستانم كه ميآيم بايد تاكسي بگيرم.» به او گفتم: «شوهر شما مگر رانندهي آژانس است؟» براي من اين نحوهي زندگي مصيبت است، زن بگيرم كه بروم دنبالش، يعني حكم راننده تاكسي را پيدا كنم! وقت من صرف امور ديگر ميشود. بردن و آوردن زن كار راننده تاكسي يا اتوبوس است و به شوهر ارتباطي ندارد. خلاصه ميدانم كه با فرهنگي كه در آن زندگي كردهام فاصله گرفتهام و اين را هم بگويم كه از زندگي فعلي خود خشنودم. فرديت در اين زندگي محترم است و انسان ميتواند در اين آزادي شكوفا بشود. دلايل انصراف خودم را به اين خانم گفتهام.
ايشان از همين حالا معترضند كه چرا من يكي دو هفته وقت ايشان را گرفتهام. به ايشان ميگويم يكي دو هفته است كه با شما از نزديك آشنا شدهام، شما را به بهترين رستورانهاي تهران دعوت كردهام، خداي ناكرده دست از پا خطا نكردهام و هيچگونه توقعي خارج از عرف و سنت و مذهب نداشتهام، اعتراض شما ديگر براي چيست؟ ببينيد هنوز هيچ اتفاقي نيافتاده من زير سوال رفتهام! اين خانم مدعي است كه حرفهاي مرا ميفهمد، ولي وقتي به رستوران ميرويم كه غذا بخوريم متوجه ميشوم كه يا من بايد مثل بچه با ايشان رفتار كنم و يا ايشان. در جامعهي ما مرد مانع حركت زن است و او هم به طور ناخودآگاه مانع حركت مرد شده است. براي من اينگونه زندگي دشوار، بلكه غيرممكن است. نميدانم در اين عمر كوتاه چقدر بايد خود را با اصولي كه قبول ندارم تطبيق بدهم. دوست دارم از فرديت خود محافظت كنم. دوست دارم با فرديت خود زندگي كنم، دوست دارم حريمي را كه براي خود به وجود آوردهام پاس دارم. ميترسم اين خانم - كه دختر خوبي هم هست و من براي ايشان احترام قائلم- وارد زندگي من بشوند و همه چيز خراب شود. من آرامش و آزادي خود را دوست دارم، حتي دوست ندارم كسي در سليقهي من نسبت به امور خانهام مداخله كند. اينها را اينجا فهميدم. نكتهي ديگري كه باز مرا ميترساند، اين است كه تلقي زن نسبت به مرد در اينجا طور ديگري است و البته گناهي هم نيست.
مثلا اين خانم بارها از مردان بيوجداني صحبت كرده كه ازدواج كردهاند و رفتهاند تا مقدمات ويزاي خانم را مهيا كنند و ديگر از آنان خبري نشده است. من اين مردان را بيوجدان نميدانم. ممكن است يكي بين آنان بيوجدان بوده، ولي اين مردان وقتي دوباره به غرب پا گذاشتهاند، تازه متوجه آزادي و حرمت خود شدهاند و از ازدواج سنتي ترسيدهاند. از اينكه بخواهند مسووليت كسي را به عهده بگيرند و بخواهند پاسخگوي چند نفر بشوند ترسيدهاند. رابطهي زن و مرد در غرب آسان است. در اينجا وقتي ميخواهيد ازدواج كنيد، بايد پاسخگوي پدر و مادر و خواهر و اقوام دختر باشيد. براي چه، من اين را نميفهمم؟! چه دليلي دارد كه انسان خود را بيجهت در مقابل خيل عظيمي از اشخاص ببيند؟ نميدانم متوجه ميشويد يا نه؟! رابطهي زناشويي به عقيدهي من مثل آب روان است، مرد را در فشار نميگذارد. زن بايد آنقدر مستقل بار آمده باشد كه ديگران براي نگهداشتن او نخواهند از مرد تعهد بگيرند. باور كنيد از همين الان احساس گناه ميكنم.
ترسم از اين است كه يك روز با اين خانم كنار نياييم و ناگزير به طلاق بشويم و من كفارهي گناهاني را كه مرتكب نشدهام پس بدهم. ميترسم يك پرونده براي من درست بشود و نتوانم به سرزمين اجداديم رفت و آمد كنم. رابطهي زناشويي در اينجا، براي ما كه در خارج زندگي ميكنيم يك معماي خيلي پيچيده است. دوست ندارم به خاطر رابطهاي كه دو سر دارد، صدنفر مدعي پيدا كنم. باور كنيد تعادل روحي من - كه هنوز هيچ خبري نشده - به هم ريخته است. نخستين بار است كه راحت حرف ميزنم و از شما متشكرم كه خوب به حرفهاي من گوش ميدهيد. شما نميدانيد كه به خاطر اين رابطه چه پرسوجوهايي از من كردهاند. ديگر خسته شدهام. با خودم عهد كردم كه هرگز ازدواج نكنم. البته ازدواج از اين نوعش را ميگويم. نكتهي ديگري كه در اينجا متوجه شدم اين است كه اول ازدواج ميكنند بعد دنبال تفاهم ميگردند.
وقتي دو نفر عهد زناشويي بستند و بعد متوجه شدند كه با هم نميخوانند، چه ميكنند؟ اعصاب يكديگر را ميفرسايند. به خاطر هزاران ملاحظه كوتاه ميآيند ولي فرسوده ميشوند. كجاي دنيا دو كه نفر ازدواج ميكنند و ميخواهند عمري با هم زندگي كنند، سعي نميكنند با هم خوب آشنا بشوند؟! امروز ديگر ازدواج به صورت سنتي ممكن نيست. جامعه- حتي جامعه ايران - وارد مرحلهي مدرني شده است. مگر ميتوانيم از تاثير رسانههاي خبري و اطلاعاتي و ماهوارهاي مصون بمانيم؟ همه در معرض اين اطلاعات هستند و به طور ناخودآگاه از آنها تاثير ميپذيرند. اين است كه من جواناني را كه در اينجا ازدواج ميكنند و پس از رفتن، ديگر سراغي از زنشان نميگيرند ملامت نميكنم و مجرم نميدانم. البته عملشان را ناشي از ناآگاهي ميدانم. ناشي از شرايطي ميدانم كه با آن روبرو ميشوند و ميهراسند. دنياي سنت به هم ريخته است. امروز ديگر نميشود با فرمولهاي گذشته ازدواج كرد. اين ازدواجها زود منجر به جدايي ميشود. از هزاران دختري كه در ايران ازدواج ميكنند، بيش از نيمي از آنان پس از رسيدن به خارج از كشور مطلقه ميشوند.»
پسر ساكت ميشود و دختر هاج و واج به او نگاه ميكند. از من ميخواهند كه حرفي بزنم ولي نميدانم چرا لبانم از هم باز نميشود. به دختر ميگويم: «دنياي اين پسر با دنيايي كه شما در آن زيستهايد فرسنگها فاصله دارد. تلقي ايشان نسبت به زندگي با تلقي شما فرق ميكند. اينكه كدام درست ميگوييد بحث ديگري است. اول بايد دنياهاي همديگر را درك كنيد. البته اضافه ميكنم كه درك دنياي اين پسر، براي دختر دشوار و بلكه ناممكن است. جهان از نظر فكر و انديشه و الگو و ارزش تغيير كرده است. در اين ميان عدهاي قرباني ميشوند. هركس به بينش و بصيرت نرسد بايد تاوان ناآگاهي و عدمشناخت خود را بدهد. آنچه مهم است اين است كه ما با دنياها، انديشهها، تلقيها و الگوهاي ديگر و نيز حقوق انساني، به دور از هرگونه پيشداوري و قضاوت آشنا بشويم. تفاهم و رستگاري در اين آشناييها نهفته است.»
به دختر ميگويم كه اين جوان در دنياي ديگري پرورش يافته و نميتواند با انديشههايي كه ما داريم راه خود را عوض كند. همين كه ما انتظار داريم كه او خود را با «سبك زندگي ما» تطبيق دهد، تجاوز به حقوقي است كه او در غرب آموخته است. تنها انتظاري كه من از شما دارم اين است كه زمينهي عيني و ذهني انديشههاي خود را شناسايي كنيد، در اين شناسايي است كه حقيقت روشن ميشود. شما در صورتي ميتوانيد با اين آقا ازدواج كنيد كه از استقلال فردي - چه به عنوان زن و چه به عنوان مرد - دركي داشته باشيد، در غير اين صورت خيلي زود سرخورده ميشويد.»
همه ميدانند كه استرس دائم انسان را بيمار ميكند. چيزي كه خيليها نميدانند اين است كه استرس ميتواند رابطه بين زن و مرد را نيز ويران كند. البته متخصصان معتقدند كه فشارهاي غيرمعمول (اضطرابهاي اجتماعي) هم باعث از بين رفتن عشق ميشود.
وقتي ميشنويم كه رابطه بين يك زوج از هم پاشيده، آنها از هم جدا ميشوند؛ اولين دليلي كه به ذهن ما ميرسد، اين است كه شايد آنها مناسب هم نبودند و با هم تفاهم نداشتند و يا رابطه جنسي آنها با هم خوب نبود و يا گذشته تربيتي و اختلاف فرهنگي عامل اين جدايي است.
كمتر به اين مورد توجه شده كه استرس زيادي باعث از هم پاشيدن رابطه دو نفر ميگردد. البته نه استرس خود رابطه، بلكه فشارهاي موجود در خارج از رابطه و فشارهاي اجتماعي و روزمره زندگي.
مؤلفان كتاب جديد به نام «زن و مرد در استرس، چاپ آمريكا بررسي ميكند كه چه نقشي عوامل خارجي در جدايي و طلاق ايفا ميكنند. زماني كه يك زوج براي اولين بار بچهدار ميشوند و يا خانه و يا يك ماشين جديد گرانقيمت خريده، زير بار قرضهاي سنگين ميروند. يا يكي از آنها يكباره اخراج، بيكار و خانهنشين ميگردد و يا بچه بيمار شده و نياز به درمان و پرستاري بلندمدت پيدا ميكند و مسائل ديگر كه هر يك از آنها عاملي براي ايجاد استرس در رابطه بين دو نفر كافي است. به اين عوامل، فشارها و مسائل ديگري نيز اضافه ميشوند كه در يكي دو دهه گذشته رشد زيادي داشته، زائيده زندگي مدرن صنعتي است. در كتابي كه به آن اشاره شد، يكي از اساتيد روانشناس در يكي از مقالههاي آن كتاب مينويسد: «به دليل تحولات شديد اجتماعي موجود و وارونه شدن گروه سني جمعيتي، امروزه عوامل بيشتري نسبت به گذشته وجود دارند كه باعث استرس هستند. امروزه كار كردن زنان در جامعه به امري بديهي تبديل شده، كه باعث زندگي دوگانه در جامعه و خانواده شده است. رسيدگي و پرستاري از والدين و فشارهاي اقتصادي از ديگر عوامل هستند كه افراد مجبور به گرفتن شغل دوم و سوم ميكنند.»
عوامل اجتماعي كه باعث راحتتر تحمل كردن اين اضطرابها ميبودند، كم شدهاند: افراد وقت كمتري براي دوستان، براي تفريحهاي ديگر و يا براي مسافرت دارند. در نتيجه فشار به شريك زندگي بيشتر ميشود و در صورتي كه روش برخورد با اين مسئله منطقي و مثبت نباشد و اين فشارها طولانيمدت باشند و عوامل استرسزاي ديگري به آنها اضافه شوند ديگر وضعيت از كنترل خارج شده، نارضايتي از رابطه زناشويي را افزايش ميدهد، در نتيجه خطر جدايي و طلاق افزايش مييابد.
روانشناسان بين انواع استرس فرق ميگذارند:
1ـ استرس غيرقابل كنترل (مانند حوادث غيرمترقبه)
2ـ استرس قابل كنترل (مانند بحرانهاي مالي)
3ـ استرسهاي ناشي از مسائل حاد (مانند بيماري و يا مرگ نزديگان). يك گروه محقق سه نفره، در يك بررسي طولاني متشكل از 172 زوج، رضايت آنها را از زندگي مشترك در شرايط استرس مزمن (دائمي) و استرس حاد مورد بررسي قرار داده، به اين نتيجه رسيدهاند كه: به طور كلي درجه رضايت از زندگي زناشويي در همه زوجها به طور ممتد تحليل ميرود. استرس روزمره مثلاً به واسطه تربيت بچهها، مسائل اقتصادي و يا فشار شغلي افزايش مييابد. استرسهاي از نوع حاد هم به همين ترتيب تأثيري منفي در زندگي دارند، به خصوص وقتي كه همزمان با نوع ديگر استرس باشد. نتايج ديگر بررسي فوق اين است كه هر چه درجه استرس مزمن و مقطعي بيشتر باشد، به همان نسبت نارضايتي از زندگي زناشويي و آمادگي براي دعوا و نزاع بيشتر است. بهخصوص كه مسائل خارج از زندگي خانوادگي به آنها اضافه شود. به همين ترتيب ادامه استرسهاي حاد باعث ميشوند كه افراد با هم فاصله گرفته، كمتر با هم بحث و صحبت كنند و اغلب بحرانهاي روحي و جسمي را ايجاد كنند. اگر زوجين موفق به مهار و غلبه به اين نوع استرس شوند رضايت از زندگي مشترك نيز بيشتر ميگردد.
حال اين سؤال مطرح ميگردد كه طرفين (زن و مرد) چگونه با استرس كنار آمده، براي حل آنچه راهي را انتخاب ميكنند. معتبرترين تئوري موجود از «ريچارد لازاروس» است كه او ميگويد دو نوع برخورد براي حل استرس را در زن و مرد مشاهده كرده است: 1ـ تمركز يافتن و پيدا كردن راهحل مسئله 2ـ برخورد احساسي با مسئله كردن، در اين مورد موضوع مهم جستوجوي حمايتهاي احساسي از ديگران است. تحقيقات نشان داده است كه اكثر خانمها دنبال روش دوم (حمايت عاطفي) و مردها پيرو راه اول (يافتن راه حل مسئله = برخورد منطقي) هستند. راهحل سومي كه از گروه محققان مطرح ميشود «روش برخورد منطقي و متمركز در رابطه زن و مرد» نام گذاشته شده است. در اين روش زن و مرد آگاهانه و بعضاً ناخودآگاه به صورت تيمي با هم واكنش نشان ميدهند ـ يعني عكسالعمل متقابلاً تحت تأثير همديگر و نوع برخورد آنها با مسائل به طور مشترك تعريف و راهگشايي ميشود. يك نمونه چنين برخوردي با مسائل، زماني است كه يكي از طرفين بيمار است، در اين شرايط طرف ديگر سعي ميكند با كنترل احساسات و حالات خود نسبت به بيماري شريك زندگي خود، او را متوجه ترس و نگرانيهاي خود نكرده، به اين وسيله براي او كمكي باشد تا با بيماري خود مقابله كند و در اين شرايط شخص بيمار بهتر ميتواند درد و ناراحتي خود را تحمل كند و طرف ديگر را از نگرانيها خارج كند. (معروف به واكنش زنجيرهايي).
واكنش زنجيرهايي درست، شرط موفقيت زندگي زن و مرد است و اينكه آيا آنها در شرايط بحراني (استرس) بيشتر با هم متحد مانده، يا بيشتر با هم نزاع ميكنند. «گاي بوودنمان»، روانشناس سويسي، مينويسد كه زوجهاي راضي از هم، در موارد بحراني متحدالعمل رفتار كرده، شرايط همديگر را درك ميكنند و كمتر يكديگر را مورد انتقاد قرار داده، و بهطور عملي كمك ميكنند و مسئوليتهايي را قبول كنند كه قبلاً نميكردند.
زوجهايي كه ازدواج آنها به جدايي ميكشد، معتقدند كه رفتار زوج آنها در شرايط بحراني منفي بوده است و او فقط به مسائل خود توجه داشته، يا خودگرا عمل ميكند به جاي اينكه در زندگي دو نفره اينتگرال باشد. «بودنمان» فقط با شنيدن گزارش عملكرد زوجين در شرايط بحران ميتواند با دقت 73 درصدي پيشبيني كند كه آيا آنها به بحران خود غلبه كرده، يا از هم جدا ميشوند. اعتماد متقابل در اين ميان نقش بهسزايي براي زوجين ايفا ميكند. اعتماد يعني اينكه: يكي از زوجين بتواند روي اين مسئله حساب كند كه در مواقع بحراني طرف ديگر حامي و معتمد او است يا نه؟ اين نوع اعتماد تضمين كيفيت و استقامت يك رابطه است. زوجهايي كه اعتماد ركن اصلي رابطه آنها است، دليلي براي كنترل كردن رفتار ديگري نميبينند. آنها از مواردي كه ناخوشايند باشد به راحتي گذشت ميكنند. حتي اين نوع اعتماد و به نوعي رفاقت بين طرفين، ميتواند عامل باشد براي يكي از طرفين كه در محيط نابسامان و با تجاربي بد پرورش يافته، در مقابل طرف ديگر، واكنشهايي پسنديده و آرام از خود نشان دهد بهطوري كه در ديگري حس امنيت ايجاد شود. البته ايجاد يك چنين حس اعتمادي، بستگي به رفتارهاي طرفين دارد. چون فقط زماني كه واكنش همسر در موقعيتهاي استرس به نوعي مثبت، و در طرف ديگري تأثير بگذارد، اين يكي ميتواند رفتاري متناسب نشان دهد چون حس حمايت در او ايجاد ميشود.
راه ديگر مقابله زن و مرد با موقعيتهاي بحراني، در اين است كه آنها متحد در حرف و عمل باشند (حس «ما» ـ يكي بودن ـ داشته باشند). يعني مسئله پيش آمده در زندگي را (استرس از هر نوع كه باشد) به عنوان موضوع مشترك ببيند و نه مشكل نفر ديگر؛ مثلاً نگويند: به من چه كه تو مريضي يا بيكاري يا كسي تو فوت كرده و غيره. اگر اين «حس ما» در رابطه به وجود آيد، آنوقت براي زن و مرد غلبه با استرس كاري آسان و شدني خواهد بود. در كشورهاي مختلف اروپايي، براي كمك به زوجهايي كه در بحران به سر ميبرند، روشها و مراكز مختلفي ايجاد شده، كه در اين مراكز به روشهاي گوناگون به آنها آموزش داده ميشود، كه چگونه به موضوعاتي كه عامل بحران هستند برخورد كنند. به خصوص سعي ميشود به آنها ياد داده شود، چگونه با ايجاد ارتباط متقابل، موفق شوند، همديگر را تحت تأثير قرار داده، از هم حمايت كنند.
روش به اين نوع است كه بعضي از برنامهريزان با روش نقش بازي كردن و گروه ديگر با ضبط صداي زن و مرد و پخش آن براي طرف ديگر، سعي ميكنند به آنها نشان دهند كه چه انتظاراتي از يك رابطه خوب براي همسران وجود دارد و تا چه حد آنها، توان برآورد آنها را دارند. و كمبودها در كجا احساس ميشود. تجربه نشان داده، كه بعضي وقتها حتي اگر يكي ميل به كمك به ديگري و درك مسائل را داشته باشد، اين كار درست انجام نميگيرد و از طرف مقابل درك نميشود. اين مراكزز به همين دليل سعي ميكنند آموزش دهند كه چگونه يكي از زن و مرد به نحو احسن قادر باشد نيازها و خواستههاي همسر كمك واقعي كند تا از مراحل بحران خارج شود. در خاتمه اين مقاله، به پيشنهاد يك روانشناس مدرس در دانشگاه فرايبروگ سويس كه براي زن و مردهايي كه در بحران هستند نسخهايي تجويز كرده، راهحل نشان داده است، اشاره خواهد شد.
عليه استرس چه ميتوان كرد؟ چند پيشنهاد براي مقابله با استرس در زندگي:
1ـ ترسيم ستوني موارد استرسزا به صورت آماري در اين روش به زن و مرد پيشنهاد ميشود كه موضوعاتي را كه عامل استرس هستند مشخص نموده بر حسب شدت استرس ايجاد شده، آن را به صورت ستوني در يك جدول ترسيم كنند. هر چه طول ستون بيشتر باشد شدت بحراني بودن موضوع بيشتر است. در اينجا پيشنهاد ميشود، ستون مواردي كه خيلي بحراني نيستند تا آنجا كه ميشود تا نيمه بيشتر ترسيم نكند. اين موضوع بايد از طرف هر يك از زن و مرد به صورت مستقل انجام شود، بعد بايد جدول ترسيم شده را با هم مقايسه و در مورد موضوعات بحث و گفتوگو كرد. توضيحاً بايد اشاره شود كه موضوع استرسزا ميتواند راجع به بچه، فاميل، بيماري، مالي، روابط اجتماعي و يا هر موضوع ديگر باشد.
2ـ استرس همسر خود را ببينيد و جدي بگيريد بروز استرس، ميتواند به صورتهاي گوناگون خود را نشان دهد: الفـ در كلمات مانند ابراز حس استرس يا شك به خود يا متهم كردن خود. بـ لحن صدا (عصبي، مردد، بلند يا بيصبر). جـ بدون هيچ صدا مانند لرزش دست، نداشتن حضور (ذهني) سرد بودن دست و امثال آن. خود و همسرتان را بسنجيد و به علائمي كه در مواقع استرس از خود نشان ميدهيد، توجه كنيد و در مورد آنها با هم صحبت كنيد.
3ـ با همديگر صحبت كنيد سكوت كمك نميكند. سوءتفاهم در موارد استرس بسيار آسان پيش ميآيد، به همين دليل بايد حتما با هم حرف بزنيد: با هم صادق باشيد و حرف دلتان را به هم بزنيد، هنگام زدن از حسي كه داريد از اضطراب خود با هم حرف بزنيد، مشاهده كنيد كه چه چيز شما را بيشتر آزار ميدهد. شما به عنوان همسر، براي ايجاد تفاهم چكار ميتوانيد بكنيد؟ ـ علاقه خود را به او نشان دهيد؛ ـ اجازه دهيد كه ديگران حرف خود را تمام كنند و انتقاد نكنيد؛ ـ اگر چيزي را متوجه نميشويد، سؤال كنيد؛ ـ همدردي و تفاهم خود را نشان دهيد.
4ـ به طور مشترك دنبال يافتن راهحل باشيد. استرسها با عامل خارجي هر دو طرف را تحت تأثير خود قرار ميدهد. به همين دليل براي حل آن با مشورت هم دنبال راهحل گشته، با هم هماهنگ شويد هر يك چهكاري را براي حل مسئله انجام خواهيد داد.
5ـ در مقابل يكديگر واكنش و بازخورد داشته باشيد. فقط اين روش شما ميتوانيد حمايتي را كه مواقع استرس نياز داريد از همسرتان دريافت كنيد. براي اين كار پيشنهاد ميشود يك برگ كاغذ را به چهار ستون تقسيم كنيد و در ستون اول، يك هفته مداوم كارهايي را كه همسر شما براي كمك به شما انجام ميدهد، بنويسيد. سپس در ستون دوم، در مقابل هر عمل انجام شده، درجه حس رضايت خود را در مورد اقدام انجام شده، يادداشت كنيد. ستون سوم، براي درج آن مطلب است كه كمك زوج شما تا چه حد مؤثر بوده است و در ستون آخر كمبودها و نكات جايگزيني را در مورد با كمك زوج خود يادداشت كنيد. سرانجام يادداشتهاي خود را با هم مرتب و مقايسه كنيد و نتيجه آن را ببينيد.
در هنگام خشم چه ميكنيد؟ هيچكس واقعاً راه غلبه بر خشم را ـ دستكم در تمام موارد ـ نميداند. خشم، نعمتي الهي و بخشي طبيعي از وجود انسان است، اما تسلط بر آن آسان نيست. خشم، در زندگي ما دردسرهاي بزرگي را پديد ميآورد. دشواريهاي خشم، شامل اموري است كه نميگذارد بر خشم خود مسلط شويد. به عنوان مثال، ممكن است از خشم خود بترسيد، يا آن را خيلي دوست داشته باشيد يا آن را (فروخوريد) زيرا نميدانيد چگونه آن را ابراز كنيد و چگونه دچار انفجار خشم شويد. مقصود از نوع خشم، نحوه بروز آن با الگوي خاصي است كه هر كسي براي كنترل خشم خود به كار ميبرد. از خود ميپرسيم: «در هنگام خشم، چه بايد بكنيم؟» آنگاه نوع خاصي از ابراز خشم را بر ميگزينيم.
دوري از خشم يكي از دوستان علي با او قرار ناهار ميگذارد. اما سر وعده حاضر نميشود. اين كار، سه بار متوالي تكرار ميشود. آيا علي خشمگين است؟ البته كه خير. علي، به قول خودش هرگز از جا در نميرود. اگر عصباني شود، خيال ميكند كه آدم بدي شده است. دوركنندگان خشم، عصبانيت را دوست ندارند. بعضيها از خشم خود يا خشم ديگران ميترسند و سعي ميكنند جنجال به پا نشود. ميترسند در هنگام خشم، اختيار خود را از دست بدهند و ديو درونشان، مجال خودنمايي پيدا كند. بعضي ديگر فكر ميكنند كه خوب نيست عصباني شوند. اين چيزها را ياد گرفتهاند كه (فقط سگها پارس ميكنند.) يا (پسر خوبي باش. عصباني مشو) و براي اينكه مورد محبت ديگران واقع شوند، خشم خود را پنهان ميكنند. كساني كه از خشم دوري ميكنند، چون از جا در ميروند، آدمهاي خوب و مهرباني به نظر ميرسند، به همين دليل، احساس امنيت و آرامش ميكنند. آنان كه از خشم ميگريزند نيز دشواريهايي دارند. اين افراد، در برابر امور غلط هم دچار خشم نميشوند و چون نيروي خشم به بقاي آنان كمكي نميكند. در ضمن نميتوانند مثبت و قاطع باشند چون در هنگام بيان خواستههاي خود، احساس گناه ميكنند و چه بسا كه ديگران حقشان را پايمال كنند.
خشم پنهان (ريايي) دوستان محسن تلفن ميزنند و از او ميخواهند كه براي گردش دستهجمعي هفته بعد، تهيه صد ساندويچ را در برنامه كار خود قرار دهد. اين موضوع با ساير برنامههاي محسن تضاد دارد با وجود محسن ميگويد «باشد». بالاخره روز گردش فرا ميرسد، ولي محسن پيدا نميشود. وقتي تلفن ميزنند ميگويد: «فراموش كردهام». وقت هم گذشته است. خيلي بد ميشود، ولي بالاخره دوستان او ناچار ميشوند فكر ديگري بكنند. كساني كه گرفتار خشم پنهان (ريايي) هستند هرگز نميگذارند كسي بفهمد خشمگين شدهاند. در واقع گاهي اوقات حتي خودشان هم نميدانند تا چه حد خشمگين هستند. اما خشم خود را از راههاي غيرمستقيم نشان ميدهند. مثلاً به جاي اينكه كاري صورت دهند، مرتباً ميگويند: «بله، اما...» يا اينكه آرام در ميان افراد خانواده مينشينند و به نوعي اعصاب بقيه را خُرد ميكنند. وقتي هم ديگران عصباني شوند، وانمود ميكنند كه رنجيدهاند و صورت حق به جانب به خود ميگيرند. ميگويند: «چرا نسبت به من عصباني هستي؟» يا ـ «من كه كاري نكردهام». مشكل همينجاست. اين افراد به همان دليل كه خشمگين هستند، كاري كه بايد، بكنند نميكنند. اما در عين حال، خشم خود را هم به كسي بروز نميدهند. خشمگينان رياكار، وقتي باعث دلسردي ديگران ميشوند، حس ميكنند كه بر زندگي خود تسلط يافتهاند. با كمكاري، خودداري از انجام كار يا به تعويق انداختن كارها، برنامههاي ديگران را به هم ميريزند. خشم آميخته به ريا، دشواريهايي هم دارد. مهمترين آنها اين است كه شخص سررشته خواستهها و نيازهايش را گم ميكند درست است كه اين افراد ممكن است نگذارند ديگران به خواستههايشان برسند، ولي خودشان هم نميدانند كه با زندگي خودشان چه ميخواهند بكنند. نتيجه آن كسالت، دلسردي و نداشتن رضايت در روابط با ديگران است.
خشم همراه با بدگماني بيژن عاشق همسرش است، به همين دليل او را مانند سايه تعقيب ميكند. از او سؤالهاي جوراجور ميكند. اگر همسرش براي لحظهاي، مرد بيگانهاي را نگاه كند، خشم در درونش زبانه ميكشد. او به قدري در اين زمينه حسود است كه ليلا را ديوانه ميكند. اخيراً ليلا گفته است كه اگر رفتارش را عوض نكند، از وي جدا خواهد شد. مشكل بيژن تنها حسادت نيست؛ او به شدت بدگمان است و غالباً خيال ميكند كه ديگران پشت سر او بدگويي ميكنند، به كمتر كسي اعتماد دارد و گاهي در فكر است كه ديگران چه نقشه تازهاي براي آزارش كشيدهاند. بارها ديگران را متهم كرده است كه از دست او عصباني هستند و قصد دارند به او كلك بزنند، اما معمولاً ديگران اين موضوع را انكار ميكنند. خشم همراه با بدگماني چنين است كه گفتيم. اين خشم، هنگامي به سراغ شخص ميآيد كه احساس كند به صورت غيرمنطقي مورد تهديد قرار گرفته است. افراد بدگمان، خطر تهاجم را در همهجا احساس ميكنند. اطمينان دارند كه ديگران ميخواهند چيزهايي را از چنگشان درآورند. هميشه انتظار دارند كه ديگران به صورت جسمي يا لفظي به حمله كنند. اعتقاد دارند كه بايد از خودشان دفاع كنند. آنان راهي يافتهاند كه بدون احساس گناه، خشمگين شوند. آنان خشم را در زير نقاب «حفظ ذات» پنهان كردهاند. براي خشم همراه با بدگماني، بهاي زيادي هم بايد پرداخت. افراد بدگمان احساس بيامنيتي ميكنند. به كسي اعتماد ندارند. بدتر از همه، قدرت قضاوتشان هم ضعيف است و بين احساسات خود و ديگران، نميتوانند كاملاً تمايز قائل شوند. آنان خشم خود را در چشم و كلمات دوستان، همسر و همكاران احساس ميكنند. به اين ترتيب خود و ديگران را گيج ميكنند.
خشم ناگهاني رؤيا آتش گرفته است. مادرش ميخواهد او را از خانه بيرون كند. چطور جرأت كرده است؟ رؤيا ناگهان از كوره درميرود. هر چه در دستش دارد پرت ميكند. فرياد ميكشد و مشت به ديوار ميكوبد. شعله خشم او فقط چند دقيقه زبانه ميكشد. اما پيش از آنكه اين شعله فروكش كند، مادرش گريهكنان از در خارج ميشود. كساني كه دچار خشم ناگهاني ميشوند، به رعد و برق بهاري شبيهاند. طوفان خشم، از نقطه نامعلومي آغاز ميشود و هر چه بر سر راه باشد درهم ميپيچد. سپس فرو مينشيند. گاهي فقط به صورت رعد و برق است. لحظهاي جلوه ميكند و سپس پايان ميگيرد. ولي غالباً ديگران را آزار ميدهند، خانهها را خراب ميكنند و به اشيا خساراتي وارد ميكند كه جبران آنها مدتها طول ميكشد. كساني كه دچار انفجار خشم ميشوند، براي لحظهاي موجي از قدرت را حس ميكنند. همه احساسهاي منفي خود را تخليه ميكنند تا به آرامش برسند. بدون انديشه سود و زيان، مهار را از عواطف خود برميدارند. مشكل اصلي خشم ناگهاني، از دست دادن كنترل است. افرادي كه دچار اين نوع خشم ميشوند، ممكن است براي خود و ديگران خطر ايجاد كنند. و بياختيار دست به كارهاي عجيب و غيرمنتظره بزند. معمولاً چيزهايي ميگويند و كارهايي ميكنند كه بعداً از پشيمان ميشوند، اما ديگر دير شده است و نميتوان آب رفته را به جو برگرداند. خشم عمدي، ممكن است براي مدتي مؤثر واقع شود، ولي در درازمدت كارساز نيست.
خشم ناشي از شرم فريد با اتومبيل، به دنبال همسرش شهلا ميرود. وقتي او را سوار ميكند، يادش ميرود كه آيا همسرش از تماشاي فيلم لذت برده است يا خير. شهلا با خودش فكر ميكند «اين ثابت ميكند كه مرا دوست ندارد. اگر به من اهميت ميداد، حتماً دلش ميخواست بداند كه من اوقاتم را چگونه گذراندهام. همين مرا ميسوزاند!» كساني كه به توجه زياد، نياز داشته يا بيش از حد در برابر انتقاد حساس باشند، غالباً دچار اين نوع خشم ميشوند. كمترين انتقاد، اين افراد را دچار شرم ميكند. اين اشخاص متأسفانه، خودشان را چندان دوست ندارند. احساس ميكنند كه افرادي بيارزش، نهچندان خوب، درهم شكسته و نخواستني هستند. بنابراين وقتي كسي آنها را ناديده ميگيرد يا مطلب ناخوشايندي به آنها ميگويد، آن را دليلي ميدانند كه ديگر آنها را دوست ندارند؛ همچنان كه خودشان، خودشان را دوست ندارند، اما اين موضوع، آنان را واقعاً به خشم ميآورد. آنگاه شروع به نيش، كنايه زدن و بدخُلقي ميكنند. در دل ميگويند «تو مرا رنجاندي و حالم را بد كردي پس من هم تو را اذيت ميكنم». اشخاصي كه دچار اين نوع خشم هستند، به علت خجلتزدگي سعي ميكنند نقطهضعف ديگران را پيدا كنند. اين افراد، هنگامي از شرمزدگي خود خلاص ميشوند كه به سرزنش، عيبجويي يا مسخرهكردن ديگران بپردازند. خشم سبب ميشود كه بتوانند از كساني كه ظاهراً آنها را خجالت دادهاند انتقام بگيرند، آنها سعي ميكنند با خجالت دادن ديگران، احساس بيكفايتي را از خود دور كنند.
خشم گرفتن بر ديگران، راه خوبي براي پنهان كردن شرمندگي نيست. افرادي كه دچار اين نوع خشم هستند، در نهايت كساني را كه دوست ميدارند، مورد حمله قرار ميدهند. در ضمن، روز به روز تصوير ضعيفتري از شخصت خويش پيدا ميكنند و نسبت به انتقاد ديگران حساستر ميشوند. خشم و از كف دادن كنترل، فقط باعث ميشود كه احساس بدتري نسبت به خود پيدا كنند.
خشم عمدي رضا، هر وقت با خواستههايش مخالفت شود، ابتدا قيافه ميگيرد. بعد داد و فرياد راه مياندازد و طرف مقابل را به بيتوجهي متهم ميكند. ظاهراً بسيار خشمگين به نظر ميرسد. گويي كنترل خود را از دست داده است. اما در كمال تعجب، وقتي به خواستهاش رسيد، خشمش فروكش ميكند. چگونه ممكن است كسي در اين لحظه عصباني باشد و چند ثانيه بعد آرام شود؟ خشم عمدي همراه با نقشه قبلي است. كساني كه خشم خود را به اين شكل به كار ميگيرند، معمولاً ميدانند چه ميكنند. در واقع خشم آنان با طغيان عواطف همراه نيست. قصدشان تسلط بر ديگران است و بهترين راهي كه يافتهاند، ابراز خشم و گاه اعمال خشونت است. مقصود افراد، از اظهار خشم عمدي، كسب قدرت و كنترل است. هدف اصلي آن است كه به خواستهشان برسند و براي رسيدن به اين مقصود، از تهديد و اعمال قدرت استفاده ميكنند. خشم عمدي ممكن است براي مدتي مؤثر واقع شود، ولي در درازمدت كارساز نيست. ديگران از توپ و تشر خوششان نميآيد، بنابراين براي فرار از آن سرانجام، راهي پيدا ميكنند.
خشم اعتيادي كريم ذاتاً خشمگين است. غالباً احساس ميكند كه افسرده و كسل و از زندگي خود خسته است. اما هر چند وقت يكبار، ظاهراً حالش به كلي خوب ميشود. ميگويد: «ميداني چيست؟ هر وقت با كسي دعوايم ميشود خود را زنده احساس ميكنم. افزايش آدرنالين خون، معركه ميكند. فقط در چنين مواقعي است كه هيجان پيدا ميكنم». بعضيها به عواطف نيرومندي نياز دارند كه با اظهار خشم همراه است. آنان طالب شدت عواطف هستند، كه هر چند ممكن است دردسرهاي ناشي از بروز خشم را نپسندند. خشم آنان، تنها يك عادت ساده نيست، بلكه موجب هيجان عاطفي آنان ميشود. خشم، شوخي نيست، بلكه عاطفه آنان نيرومند است. معتادان به خشم، منتظرند كه دچار طوفان غضب شوند و از خماري دربيايند! اين افراد، اعتياد به خشم را نميتوانند بهراحتي ترك كنند و حالت آنان شبيه كساني است كه به قمار، مواد مخدر يا ماجراجويي معتادند. اگر گهگاه دچار هيجان شديد نشوند، زندگي برايشان يكنواخت و كسل كننده ميشود. معتادان به خشم، در هنگام انفجار احساسات، اوج شدت عواطف و نيروي احساس را درك ميكنند. در اين هنگام است كه خود را زنده و پرانرژي مييابند. هر نوع اعتيادي، دردناك و مخرب است. اعتياد به خشم نيز از اين قاعده مستثني نيست. معتادان راه ديگري براي رسيدن به حال خوب، سراغ ندارند، به اين جهت به خشم، وابسته ميشوند. اين افراد براي اينكه از خماري دربيايند، دعوا راه مياندازند و از آنجاكه به شدت به احساسات نياز دارند، چون خشم آنان تابع قانون (همه يا هيچ) است. براي اين افراد هم خشم، بيش از آن كه حلال مشكلي باشد، خود مشكلآفرين است.
:: موضوعات مرتبط:
روانشناسی خشم ,
,
:: بازدید از این مطلب : 640
خشم، يك احساس مخرب است كه متوجه بيرون يا درون ما ميشود. خشم، نظام ما را مسموم ميكند، كنترل را از ما دور ميكند و امواج ارتعاشات منفي را در ما به وجود ميآورد. انسانهاي خشمگين، در تنشي دائمني به سر ميبرند. اعصاب سخت و كشيده دارند، چهرههايشان گرفته و درهم است و اطرافشان را خصومت و عناد محاصره كرده است.
خشم، آنچه را كه سازنده و مثبت در زندگي ماست، نابود ميكند. اگر در حد اندك باشد، ميتوان گفت كه به تخليه استرس و تنش ما كمك ميكند. اما اگر در برخورد ما با ديگران، هميشه در صحنه حضور داشته باشد و يا اگر بيش از اندازه، از حد كنترل خارج شود، بايد آن را يك بيماري محتاج درمان بدانيم. بايد آن را تحت كنترل بگيريم.
خشم معمولاً تحت تأثير يك اقدام منفي عليه ما ايجاد ميشود. براي حصول اطمينان از اينكه در برخورد با ديگران، عنان كنترل خشم را از دست نميدهيم بايد تلاش كنيم تا ذهن خود را براي باقي ماندن در آرامش و رعايت منطق، برنامهنويسي كنيم. بايد با عزمي راسخ به اين نتيجه برسيم، كه هرگز اجازه ندهيم احساس ارزشمند بودن ما به حدي تهديد شود كه كنترل خود را از دست بدهيم.
در تركيبي از مراقبه و تصديقهاي مثبت، براي رسيدن به اين سطح از كنترل استفاده كنيد. تنها همينقدر كه تصديق كنيد، در اين زمينه تلاش ميكنيد، بدخلقي و خشم شما را كاهش ميدهد.
بايد به اين حقيقت توجه كنيم كه تسليم شدن به خشم، تعادل ما را به هم ميريزد، هماهنگي دروني ما را مختل ميكند و در نتيجه به گونهاي واكنش نشان ميدهيم كه بعداً از آن نادم ميشويم. از آن بدتر، خشم شديدي كه پيوسته و به تكرار تخليه شود، سلامتي جسماني و ذهني ما را به مخاطره مياندازد. در نتيجه بيش از ديگران، به خود آسيب ميزنيم. اما اگر با نيتي خير و به ملايمت واكنش نشان دهيم، خشم حاكم بر ما، با سرعت بيشتري ناپديد ميشود. ميتوانيم باانرژي مثبت به مبارزه با انرژيهاي منفي برويم و پيروز ميدان باشيم. عادت كنيد كه به اطرافيان خود، مهرباني كنيد. دوست داشتن ديگران، به شما قدرت ميدهد و خشم يا نفرت شما را تضعيف ميكند. از تصديقهاي مثبتي كه برايتان انتخاب كردهام، در هر موقعيت خشم برانگيز استفاده كنيد و با آن به آرامش برسيد. ميتوانيد همهروزه در شروع روز، اينها را براي خود تكرار كنيد تا روزي پر از آرامش را براي خود برنامهريزي كنيد.
:: موضوعات مرتبط:
روانشناسی خشم ,
,
:: بازدید از این مطلب : 449
آیا انسان برای مصرف کردن به دنیا آمده است؟ آیا انسان برای استفاده از این جهان پا به هستی گذاشته است؟ در ابتدای امر سوال ساده ای به نظر می رسد، اما با کمی تأمل می توان فهمید که این پرسش ما را بسوی حقایق عمیق تری رهنمون می کند پیش از این زیاد درباره آنها به تفکر و تعمق نپرداخته ایم و از تأثیراتشان بر هستیمان زیاد آگاه نبوده ایم. در این مجال سعی دارم به اجمال به ماهیت مصرف و انواع آن و تأثیراتش بر زندگی انسان بپردازم.
●تعریف «مصرف » و «مصرف گرایی» پیش از هر بحثی باید مصرف کردن را تعریف کنیم. مصرف کردن در معنای عادی و هنجار آن یعنی استفاده درست و به اندازه از منابع طبیعی برای زنده ماندن و زندگی کردن. اگر کمی خط سیر تاریخی تمدن بشری را دنبال کنیم در می یابیم که قسمت عمده ستیز و جنگ های بشر نیز از زمانی شروع شد که انسان توانایی ذخیره منابع طبیعی و چیزهای با ارزش را پیدا کرد. این زمان بر دوران نوسنگی و انقلاب اقتصادی نخستین انسان منطبق است. پس با این تعریف کمتر کسی فکر منفی درباره مصرف کردن به ذهن راه می دهد و تقریبا همه موافق این نوع مصرف هستند. اما زمانی که درباره واژه مصرف گرایی صحبت می کنیم معنای کلمه از ظاهر آن به ما رخ می نماید. این واژه بر رسم و آیین و راه و روشی در زندگی دلالت می کند که وجود انسان را فرا گرفته است و تأثیر عمیقی بر تفکرات و رفتار و در نهایت خوشبختی انسان می گذارد. در اینجا مصرف کردن با آنچه در پاراگراف قبل مطرح کردیم تفاوتی ماهوی دارد و نماینده فرهنگی جدید و قدرتمند در زندگی انسان است که نخستین رگه های آن را می توان از انقلاب صنعتی در جهان غرب پیگیری کرد. پس تا اینجا باید دریافته باشید که بنده دو نوع مصرف خوب و بد را در نظر دارم و وجه تمایزی بین معانی مختلف این کلمه قایلم. اما ادعای این تفاوت را بنده از کجا آورده ام؟ باید بگویم که این تمایز را می توان با یررسی دو عامل مهم به صورت دو سوال اساسی استنباط کرد:
۱) چه چیزی مصرف می کنیم؟ ۲) در کل به چه علتی مصرف می کنیم؟
●چه چیزی مصرف می کنیم این روزها همه شما با ورود به یک فروشگاه زنجیره ای بزرگ در یک ردیف مواد شوینده یا بهداشتی در برابر خیل عظیمی از محصولاتی قرار می گیرید که شاید یک قرن پیش اثری ا آنها وجود نداشته است. مطلبی که می خواهم عنوان می کنم با اشاره به تنوع محصولات آرایشی و بهداشتی رنگ و بوی بهتری می گیرد. به عنوان مثال اینهمه لوازم آرایشی که هر کدام برای هدف خاصی در صورت، طراحی شده اند ! یا به طور خاص تر اینهمه کرم های ضد آفتاب با عصاره های شیر و عسل و بادام و گل رز و گل همیشه بهار و...! در حقیقت محصولاتی هستند که بود و نبودشان در این حجم و تنوع وسیع، خللی در زندگی وارد نمی کند. پس چرا این محصولات با اینهمه تنوع وجود دارند و هر روز هم بر تنوعشان افزوده می شود؟ در اینجا نقل قول می کنم از اریک فروم اندیشمند بزرگ که مساله را به گونه ای شفاف و تکان دهنده بیان می کند. عقیده کلی وی در این زمینه بر این اساس قرار دارد که جامعه صنعتی امروز و غول های اقتصادی و شرکت های بزرگ برای رسیدن به مقاصد خود از انسان این عصر یک مصرف کننده تمام عیار می سازند و با قدرت عظیم تبلیغات مسخ کننده خود در انسان نیازهای غیرواقعی و زاید بوجود می آورند و به موازات آن با عرضه محصولات به ظاهر متفاوت و در اصل یکسان که قسمت اعظم آنها واقعا به درد انسان نمی خورد، مردم را به خرید این محصولات وا می دارند. در جامعه امروز اگر فلان یا بهمان محصول استفاده نکنی و بدتر اینکه آنرا زاید بدانی با انتقادات تندی مواجه می شوی که بی کلاس ! و متحجر و عقب افتاده خطابت می کنند.
نظام عظیم تبلیغات امروزه بطور غیر مستقیم آدم های شاد و موفق و خوشبخت را به عنوان یک مصرف کننده خوب و تمام عیار معرفی می کند.اگر لبخندهای پرمعنی و لحظات شاد و فضای دلنشین پوسترهای تبلیغاتی را بیاد بیاورید به معنای آنچه من مد نظر دارم نزدیک تر می شوید. بدترین اتفاقی که بوسیله تبلیغات پرحجم و ممتد و همه جانبه توسط همه رسانه ها اتفاق می افتد تغییر آرام و تدریجی نظام های ارزشی و باورهای فردی و اجتماعی ما درباره شیوه های زیستن است. آنچه امروز در سراسر دنیا تبلیغ می شود این است که انسان باید مصرف کند، چه چیز را؟ آنچه ما تولید می کنیم صرف نظر از اینکه آیا واقعا انسان امروز به آن احتیاج دارد یا خیر. در حقیقت انسان در این کارزار به مصرف کننده بی اراده ای تبدیل شده که به خیال خام خود در انتخاب آزاد است. البته آزاد است که در انتخاب یک محصول بجای فلان کارخانه از بهمان کارخانه خرید کند اما معمولا آگاه نیست که در خرید آن محصول مختار نیست و صرف نظر از مارکی که خرید می کند آن محصول رل حتما باید بخرد. اوج این بایدها را در خریدهای جهیزیه می توانید به عینه ببینید.
انسان امروز به درجات مختلف آلت دست قدرت طلبی و زیاده خواهی شرکت های بزرگ شده است که با قدرت رسانه ها و مسخ تبلیغاتی کم کم روی عادات و ارزش های درونی ما سوار شده اند و شیوه زندگی و آنچه مصرف می کنیم را از راه دور کنترل می کنند.
پس مهم است که چه مصرف می کنیم. چون رابطه مستقیمی بین آن و زیر سلطه و کنترل بودن روانی ما دارد. اگر واقعا به سراغ محصولاتی برویم که نیازهای حقیقی ما را جوابگو هستند هنوز انسانیم و به آلت دست تبدیل نشده ایم. برای این منظور نگاهی به زندگی بزرگان دینی و اندیشمندان و فلاسفه انداختن بسیار سودمند است. کدامیک از مردان خدا در زمانه خود این طرز فکر امروزی ما را قبول داشتند و رواجش می دادند؟ کدام انسان آزاده ای قبول می کند که به چنین کنش پذیری و انفعالی کشانده شود که تمام زندگیش را با دست هایی نامریی کنترل کنند؟ مسلما تفکر عمیق در اینباره می تواند راهگشا باشد. ●چرا مصرف می کنیم؟ انسانی که در یک ماشین قوی اجتماعی -که لازمه زندگی صنعتی امروز است- به یک مهره تبدیل شده باشد هویت و اصالت فردی خود را از دست می دهد.انسان امروز در درون احساس تنهایی شدیدی می کند و برای فرار از این تنهایی به کل های بزرگ می پیوندد و تکه ای می شود از یک سازمان، باشگاه و...و خود را در آن حل می کند تا آسوده شود. سورن کرکگور فیلسوف دینی دانمارکی در این رابطه می گوید: «... به واسطه بی همتی و بزدلی در برابر هست بودن است که مردم امروز می خواهند ذوب و منحل در جمع و توده بشوند و چون لیاقت این را ندارند که خود کسی بشوند امیدوارند که زیر لوای کثرت و تعدد «چیزی» گردند.» این احساس تنهایی وجودی همواره انسان را در طول تاریخ رنج داده است و عکس العمل های زیادی را در جوامع گوناگون برانگیخته است که شرح و بسط آن خارج از حوصله این مجال است.
تاکید ما بیشتر بر عکس العملی است که انسان تنهای امروز با پناه بردن به مصرف از خود نشان می دهد. این زیاده خواهی در مصرف که در واقع چراغ سبزی است به زیاده خواهان و طماعان برای سوءاستفاده از انسان، ناشی از این احساس در انسان است که آن آزادی و هویت از دست رفته را می تواند با مصرف کردن به دست بیاورد و با مصرف کردن اطمینان بیابد که هنوز به معنای روحی و روانی کلمه هست و می زید. انتخاب یک محصول در میان محصولات مختلف وی را از داشتن آزادی درونی آسوده می کند و نمی گذارد به کنه انفعال و بی ارادگی خود پی ببرد. ●نتیجه گیری آنچه امروز اتفاق می افتد این است که قدرت های بزرگ صنعتی که فراملیتی و جهانی شده اند برای انسان تصمیم می گیرند که چه چیز خوب است و چه چیز بد و با قدرت عظیم رسانه ای و تبلیغات مجهز به آخرین فنون روانشناختی آنرا به خورد مردم می دهند. شاید مقصر عمده خود ما باشیم که با پناه بردن به مصرف گرایی و مسخ خودخواسته برای فرار از رنج های وجودی و نگرانی های ریشه دار در هستی مان، به این غول های صنعتی و اقتصادی قدرت بخشیده ایم و هر روز نیز از محصولات متنوع و بی فایده شان استقبال می کنیم و سعی داریم پوچی و یکنواختی زندگیمان را با مصرف این محصولات متنوع جدید جبران کنیم. مثال ساده اش را در مدل های جدید تلفن همراه ببینید که در واقع هیچ فرق عمده ای با قبلی ها ندارند و فقط روزمرگی ما را جوابگو هستند.
بازخورد ما در برابر این تولید کنندگان طماع که فقط به فروش محصولاتشان فکر می کنند و البته در راه آن می گویند که ما خود را فدای شما و نیازهایتان کرده ایم !!، بسیار مهم است. شناخت انسان از آنچه می تواند بیافریند، شکوفایی نیروهای خلاقه انسان و احساس هویت و معنا در زندگی می تواند ما را از این تخدیر و خماری مصرف بیرون بکشد و وادارمان کند به نیازهای اساسی خود فکر کنیم و در راستای تحقق آنها گام برداریم. اینگونه می شود که واژه مصرف گرایی برای بسیاری از ما بی معنا خواهد شد.
تماً در محل زندگي خود در مغازهها يا فروشگاهها يا در اداره و محل كار خويش در قسمت مالي و حسابداري، اگر گذارتان به اداره ماليات افتاده باشد، ديدهايد كه براي تنظيم درآمدها و هزينهها، دفترهايي دارند به اسم دفتر روزانه. در اين دفترها، افراد يا ادارهها ميزان خريدها و فروشها و خلاصه دخل و خرج خود را مينويسند. به زوجها و بهخصوص به زن و شوهرهاي جوان توصيه ميشود كه تا مدتي براي تنظيم امور مالي و به اصطلاح تنظيم و مديريت منابع مالي خود، به اقدامي مشابه تنظيم دفتر روزانه بپردازند. شايد بگوييد زماني كه دخل و مداخل كمتر از خرج و مخارج است، چطور بايد دفتر تنظيم منابع مالي داشت، اما از اتفاق همينجاست كه خانوادهها بايد دفتر تنظيم دخل و خرج داشته باشند، تا بتوانند منابع و مداخل محدودشان را به بهترين شكل خرج كنند. در اينباره به خانوادهها توصيه ميشود به شكل زير عمل كنند:
1ـ دفترچهاي براي ثبت و ضبط دخل و خرج زندگي تهيه كنيد.
2ـ صفحات اين دفترچه را به شكلي خطكشي كنيد كه شامل چند ستوي ناشد.
3ـ چند صفحه از دفترچه را براي هر يك از ماههاي سال بگذاريد و در ستونهاي آماده شده براي هر ماه موارد زير را بنويسيد. الف) درآمدها: در ستوني، درآمدهاي ماهانه خانواده (خود و همسر و احتمالاً فرزندان را بنويسيد. درآمدها علاوه بر حقوق يا دستمزد ثابت ماهانه ميتواند شامل وجوه ديگر هم باشد، مثل وامهاي دريافتي يا كمكهاي مالي والدين يا اقوام و نيز درآمدهاي ديگر. ب) مخارج و هزينهها: در ستوني ديگر هزينه و مخارج خانواده را در يك ماه بنويسيد. اين مخارج دو نوعاند؛ 1ـ مخارج ثابت كه شامل هزينههاي خورد و خوراك، مبالغ پرداختي براي اياب و ذهاب، آب و برق و گاز و...، هزينه پرداخت اجاره مسكن و... ميشوند و 2ـ مخارج غيرثابت و پيشبيني نشده، مثل هزينههاي پزشكي، پذيرايي از ميهمان و نيز خريدهاي احتمالي مثل خريد كفش و كيف و...
4ـ در ستون ديگر، نيازهاي شخصي و نيازهاي خانوادگي (يعني نياز به چيزهايي كه در زندگي مشترك به آنها نياز داريد، مثل وسايل منزل يا...) خود را بنويسيد.
5ـ نيازهاي بند 4 را اولويتبندي كنيد. در اين اولويتگذاري نيازهاي شخصيتان را ناديده نگيريد ولي در انتخاب بين نيازهاي شخصي و خانوادگي اولويت را به رفع نيازهاي خانوادگي بدهيد.
6ـ سعي كنيد رقم احتمالي را كه براي رفع نيازهاي اوليتگذاري شده، لازم است (به طور تقريبي) برآورده و محاسبه كنيد
.
7ـ درآمدها و مخارجتان را با هم مقايسه كنيد و براساس درآمدها و اولويتها، مخارج ماهانه خود را تنظيم كنيد. اگر هزينههايتان بيشتر از درآمدها بود، ساير نيازها را تا زماني كه امكان برآورده ساختنشان نبود به تعويق بيندازيد. (نگران نباشيد ماههاي اول معمولاً مخارج بيشتر از درآمدهاست. ولي چند ماه، كه اين برنامه را انجام دهيد خود به خود متوجه ميشويد كه ميتوانيد، بعضي از مخارج را كم كنيد. در اين زمينه، انعطافپذير باشيد و هر جا و هر زمان كه توانستيد به نفع درآمدهاي خانواده از مخارج و هزينهها كم كنيد.)
8ـ هرچندكه شايد اين كار را تكراري و خستهكننده بدانيد اما استمرار آن شما را به نتايج خوبي ميرساند. امتحان كنيد.
توانايي شما در پولسازي، بستگي به توانايي شما در افزايش، خلق و ايجاد ارزش، به يك شخص، يك پروژه و يا شركت و يا سرمايهگذاري دارد. واضحتر ميگويم:
پول يكي از پاداشهايي است كه شما آن را بابت ارزش افزوده دادن به زندگي ديگران دريافت ميكنيد. هر قدر ارزش بيشتري به جهان اضافه كنيد، پول بيشتري به عنوان پاداش دريافت خواهيد كرد. ولي همه ارزشها يكسان خلق نشدهاند. در اصل سه عامل روي توانايي شما در پولسازي به خاطر ارزش افزوده، اثر ميگذارد:
منحصر به فرد بودن: يعني اينكه محصول شما يا خدماترسانيتان از چيزهايي كه پيشتر بوده، متفاوت باشد. اين موضوع در مورد انحصاري بودن هم صدق ميكند؛ هر چيزي كه مراجعهكنندگان يا مشتريان شما ميخواهند، بايد تنها از طريق شما بتوانند به دست بياورند.
دامنه: كه عبارت از تعداد افرادي است كه شما ميتوانيد با پيشنهادهاي خود بر آنها تأثير بگذاريد. در صورتي كه بخواهيم كلي صحبت كنيم، اگر به زندگي افراد بيشتري، ارزش افزوده بدهيد پول بيشتري به دست خواهيد آورد. تأثير: مربوط به ميزان ارزشي است كه به دنياي يك شخص اضافه ميكنيد. ايجاد تفاوتي عظيم در كسب و كار يك فرد و روابط شخصي و زندگي، باعث ميشود آنها پاداش بيشتري به شما بدهند، تا اينكه يك فنجان قهوه در صبح روي ميز آنها بگذاريد.
هر قدر خدماترساني شما منحصربهفردتر باشد، افراد بيشتري را جذب ميكنيد و بر آنها بيشتر تأثير ميگذاريد، در نتيجه پول بيشتري به دست ميآوريد. به همين دليل است كه بعضي از ستارگان سينما، بيش از يك استاد دانشگاه درآمد دارند.يك استاد، بر سي يا چهل نفر از افرادي كه در سال به آنها درس ميدهد، تأثير ميگذارد. درحاليكه يك هنرپيشه ارزش منحصربهفردي به ميليونها نفر اضافه ميكند و البته به همان ميزان هم پاداش خواهد گرفت. اين بدان معني نيست كه نياز داريم تا درگير كارهاي سطحي شويم كه پول بيشتري بسازيم. مهاتماگاندي فردي شناخته شده است كه در سراسر جهان بهخاطر سادگي و قانونمند عمل كردن و نقش صلحطلبانهاي كه در استقلال هند ايفا كرد، مورد تحسين همه جهانيان است. او زماني ميگفت: «براي اينكه دوست من باشيد، بايد هزينه زيادي را متحمل شويد.» او ميدانست كه به خاطر ارزش افزودهاي كه به مردم كشورش داده، تأثير زيادي روي ميليونها نفر گذاشته است. بنابراين به سادگي تصميم گرفت اين چند ميليون نفر را از خود دور كند، اما به در عوض همگي آنها را در قلب خود جاي دهد.
زن و شوهر بر سر موضوعهايي با هم دعوا و اختلاف دارند و اين تعارضها را چگونه حل و فصل ميكنند؟ روانشناسان براساس بررسي پرونده زوجهايي كه براي طلاق يا به دليل اختلاف خانوادگي به آنها (در مراكز مشاوره روانشناسي) يا به محاكم حقوقي و دادگاهها مراجعه كرده و ميكنند، سه موضوع را به عنوان اصليترين موضوعات مورد اختلاف زن و شوهرها ميدانند؛ 1) مسائل جنسي، 2) مسائل مالي و پولي و 3) دخالتهاي نابجاي والدين طرفين. از بين اين سه مسئله دو موضوع امور جنسي و مسائل مالي و پولي حداقل در نيمي از طلاقها نقش مؤثري دارند. براي نمونه در يك تحقيق گفته شده، كه 52 درصد طلاقها در آمريكا به علت اختلافات و مشكلاتي بوده كه در اين دو حوزه روي داده است. هم اين دو حوزه و هم حوزه ديگر (يعني دخالتهاي والدين زن و شوهر كه در شمارههاي قبلي مجله سپيده دانايي به آن پرداخته شده است) به مسئله استقلال شخصي زوجها مربوطند. در اين شماره قصد هست تا درباره مسائل مالي خانوادهها كه از آن ميتوان تحت عنوان مديريت مالي خانه و خانواده ياد كرد مطالبي ارائه شود.
اولين سؤال اين است: مديريت مالي خانواده، چه موضوعهايي را در بر ميگيرد؟
موضوعات مربوط به مديريت مالي خانه و خانواده، شامل موضوعات زير است:
- ميزان درآمدها و مداخل خانواده و نحوه توزيع آن با توجه به نيازهاي اعضا؛
- نحوه مديريت امور مربوط به چك و اسناد مالي خانواده (كه شامل كارتهاي اعتباري هم ميشود)؛
- نحوه تصميمگيري درباره سرمايهگذاريها و مديريت آن؛
- ميزان پول توجيبي بچهها و پولي كه براي بچهها هزينه ميشود (مدرسه، خريد و...)
- مقدار وامهاي پرداختي در ماه؛
- مديريت بدهيها و نحوه پرداخت آنها؛
- نحوه پرداخت ماليات و مبالغي كه براي بازنشستگي بايد پرداخت كرد؛
- مديريت خرج و مخارج خانواده (هزينهها)؛
- بحث خرج كردن در مقابل پسانداز كردن
- بحث داراييهاي منقول و غيرمنقول خانواده (از جمله ارث و ميراث و...) هر يك از اين حيطهها ميتواند زن و شوهر را دچار مشكل كرده، آنها را به اختلاف بيندازد. اما سه دسته عمده تعارضهاي مالي خانوادهها و به خصوص در خانوادههاي تازه تشكيل شده، عبارتند از
:
1ـ تعادل بين دخل و خرج زندگي حتماً شما هم شعر معروف سعدي را شنيده يا خواندهايد كه: چو دخلت نيست/ خرج آهستهتر كن! اين شعر در يك كلام، اشاره به همين تعادل بين دخل و خرج زندگي است. مهارت تنظيم و دخل و خرج يكي از مهارتهاي فرزندپروري، مهارتهاي مديريت خانواده و... از اركان زندگي است. مهارت مديريت امور مالي و تنظيم دخل و خرج، يعني اينكه زن و شوهر ياد بگيرند (يا قبلاً ياد گرفته باشند) كه در يك زندگي مشترك تعادل بين درآمدها و خرجها و هزينههاي خانوار يك ضرورت است. متعادلسازي در اينباره، در حقيقت نوعي برقراري تعادل بين خطرپذيري و رفع نيازهاي ايمني افراد است. اما چرااين مسئله، يعني تنظيم يا تنظيم نكردن دخل و خرج خانه، به تعارض و اختلاف ميانجامد؟ پاسخ در ندانستن مهارتهاي مديريت مالي خانه توسط زن و شوهرهاست. در بسياري مواقع زن و شوهر يا مهارتهاي فوق را نميدانند يا اگر هم بدانند، انگيزهاي براي استفاده از آنها ندارند (اين موضوع در زن و شوهرها به خصوص اگر هر يك از زوجين داراي درآمد ثابتي باشند، بيشتر مصداق مييابد.)
2ـ ترجيحات متفاوت زوجها در هزينه كردن دومين زمينه تعارض در زمينه امور مالي، تفاوت زن و شوهر در نحوه خرج كردن است. چه بسا كه مردي بخواهد هم درآمد خانواده را در راه خريد نيازهاي نه چندان ضروري خود خرج كند و زن او خواهان يك سرمايهگذاري مطمئن و آيندهدارتر باشد و برعكس. اين تعارض را ميتوان، تعارض «خرج كردن ـ پسانداز كردن» ناميد. باز هم خانوادههاي جوانتر در اينباره با مشكلات بيشتري روبهرو هستند. اين مشكل، در حالي است كه يكي از زوجها شيفته و مجذوب خريدهاي آني و تأمين همه نيازهاي خود و احتمالاً همسرش هست، ديگري معتقد است كه درآمد خانواده يا حداقل بخشي از آن را بايد پسانداز، كنند يا در كاري كه براي زندگي آينده آنها و فرزندانشان حياتي است، سرمايهگذاري كنند (مثلاً در مسكن يا...). بسيار پيش ميآيد كه يكي از دو زوجين ميخواهد تا همه ناكاميها و محروميتهايي را كه در اين زمينه در زندگي پدرياش داشته در منزل خود جبران كند و به ولخرجيهاي بيش از حد بيمهابا گاهي هم خرجهاي بيتأمل ميپردازد و اين در حالي است كه همسر حتي اگر هم مخالف باشد آن را تا مدتي بروز نميدهد و بعد به ناگهان مخالفت خود را ابراز ميكند و مشكل عيان ميشود
.
3ـ اختلاف در نوع سرمايهگذاري اختلاف در نوع سرمايهگذاري، زماني بين زن و شوهرها روي ميدهد كه يكي از آنها با اعتقاد راسخ به اينكه اگر در كاري كه يا خود او يا ديگران آن را پردرآمد ميدانند، سرمايهگذاري كند حتماً در زندگي با موفقيتهاي بينظيري از قبيل «ثروتمندتر شدن يك دقيقهاي يا يك روزه و...» روبهرو ميشود و به اصطلاح «يكشبه ره صد ساله را ميپيمايد». او تلاش ميكند تا همسرش را متقاعد سازد تا اگر پساندازي دارند دراينباره سرمايهگذاري كنند يا حداقل مخالفتي با اين سرمايهگذاري ننمايد. تا اينجاي كار شايد مشكل چنداني پيش نيايد. اما اگر به دلايل مختلفي سرمايهگذاري ناموفق باشد و آن رؤياي اوليه تحقق نيابد، اختلاف و درگيري بين زن و شوهر شروع و مدام هم زياد و زيادتر ميشود و در حاليكه يكي ديگري را به بر باد دادن زندگي و خانواده، متهم ميكند، آن ديگري حمايت نكردن كافي و مناسب و بهموقع از طرحهاي خود را به رخ همسر ميكشد. به هر روي اين شرايط، زندگي را بر طرفين سخت و مشكل مينمايد. هر چند كه تعارضها و اختلافات زن و شوهرها در مورد مسائل مالي به اين سه مورد محدود نميشود، ولي اينها از اصليترين مشكلات در اين زمينه هستند و تنها احترام و ارزش قائل شدن زن و شوهرهاست كه مانع از به وجود آمدن چنين مشكلاتي ميشود.
1ـ تصميمهاي مهم زندگيتان را فقط در مواقعي كه آرام و خونسرديد، بگيريد. به اين حكمت آسماني كاملاً پايبند بوده، به آن عمل كنيد «به هنگام خشم، عصبانيت، افسردگي يا اضطراب»، نه تصميم بگيربد و نه تنبيه كنيد.»
2ـ قبل از گفتن هر چيزي، دوباره فكر كنيد. سعي كنيد در طي يك هفته حداقل 10 بار به اين تمرين عمل كنيد.
3ـ با احتياط رانندگي كنيد. هيچ فوريتي مهمتر از سلامتي شما نيست.
4ـ قبل از اينكه سه تصميم مهم آتيتان را بگيريد، همه عوامل مزاحمي كه حواستان را پرت ميكند و تمركزتان را به هم ميزند، از خود دور كنيد
.
5ـ قبل از اتخاذ تصميم نهايي و مبادرت به عمل، با افراد ديگري كه آنها را مهم و مؤثر ميدانيد، مشورت كنيد.
6ـ در ذهنتان تصور كنيد كه تصميمات و اعمال شما در يك سال آينده، پنج سال بعد و 10 سال آتي، چه عواقب و پيامدهايي براي شما و ديگران خواهند داشت
.
7ـ قبل از اينكه تصميم نهايي را بگيريد يك تحليل خطر ـ فايده انجام دهيد (يعني مخاطرات تصميمتان همراه با فوايد آن را سبك و سنگين نماييد
).
8ـ قبل از آنكه سخني دروغ يا عملي تقلبآميز انجام بدهيد، از خودتان بپرسيد كه آيا ميتوانيد 10 دروغ ديگر بگوييد، يا 10 تقلب ديگر انجام دهيد تا آن دروغ يا تقلب اول را پنهان و پوشيده كنيد.
9ـ از موقعيتهاي رقابتي كه معمولا در آن يك برنده و يك بازنده وجود دارد، يا از موقعيتهايي كه شانس شما يا حريفتان براي بردن كم است، دوري كنيد
.
10ـ كيفيت، اثربخشي و منطق سه طرح و برنامه مهم آتي خود را بررسي و ارزيابي كنيد و روشهاي ارتقاي اين برنامهها را بنويسيد.
توجه داشته باشيد كه هر چند درآيندهنگري نوعي حزم و احتياط هم وجود دارد، ولي اين به معناي ترس و جبن يا احتياط مفرط نيست. نوجوانان و جوانان گاهي با همين شكل از استدلال كه از طرف دوستانشان ميگردد تسليم شده و تن به رفتارهاي خودتخريبي مثل مصرف مواد يا روابط جنسي نامشروع ميدهند. آيندهنگري نوعي حسابگري خودخواهانه است. در حاليكه اين حسنه در مواردي به برقراري يا تعميق روابط مثبت با ديگران يا حتي به رفاه ديگران منتهي ميشود، خودخواهي نيست.
برخي ميپندارند كه آيندهنگري فقط در چند حوزه زندگي مثل اقتصاد يا كار يا زندگي مشترك كاربرد دارد. هر چند كه اين سه حوزه بخش عمدهاي از زندگي افراد را در بر ميگيرد، ولي نبايد از ياد برد كه آيندهنگري و دورانديشي براي كل حوزههاي زندگي نيست و نه يك يا دو حيطه از آن. روابط اجتماعي، تفريحات و سرگرميها و... همه از اموري هستند كه در آنها آيندهنگري لازم و ضروري است.
چند نفر را ميشناسيد كه گفتهاند «اين كار را كردم، ولي بعدش پشيمان شدم»، «تصميم من بد بود»، «نبايد آن كار را ميكردم»، «نبايد اين عمل را انجام ميدادم»، «چرا عاقل كند كاري كه باز آرد پشيماني»، «مرد هنرمند فرد پيشه را عمر دو بايد در اين روزگار»، «به فكر فردا هم باش»، «فردايي هم هست».
اينها و دهها نمونه ديگر بر وجهي يا جنبهاي از جنبههاي پيچيده آدمي دلالت دارند كه در 10 سال گذشته در روانشناسي به آن پرداخته شده است و به عنوان يكي از تواناييهاي مثبت افراد، از آن ياد ميكنند؛ «آيندهنگري يا دورانديشي.» به دور و بر خودمان كه نگاه ميكنيم «حتي نه به ديگران. به خودمان، تصميمهايمان و رفتار و كردارمان) ميبينيم كه بسياري از ما انسانهاي ايراني، به اين صفت يا حسنه مثبت نياز جدي و بسيار زيادي داريم و ضرورت دارد، تا دربارهاش بيشتر بدانيم. پس اين بار در ترن روانشناسي مثبت، همسفر ما به دنياي آيندهنگري و دورانديشي باشيد. بگذاريد با چند پرسش آغاز كنيم:
ـ چرا (اگر بتوانيد و وضعيت ماليتان اجازه بدهد) پسانداز ميكنيد؟ ـ آيا تا به حال پيش آمده، در شرايطي كه تصميم صحبت يا رفتار حساب نشده انجام داده، به اصطلاح روانشناسها به طور تكانهاي (ناگهاني و بدون تأمل) عمل يا تصميم گرفته باشيد و بعد هم پشيمان؟ ـ آيا شده كه در تصميمات مهم زندگيتان، موقعيتهاي آني را در يك كفه و شرايط درازمدتتر را هم در كفه ديگري سنجيده باشيد؟ پاسخ به اين موارد، (كه البته موارد معدودي از آن چيزي هستند كه ميخواهيم دربارهاش بنويسيم و بخواهيم). حاكي از وجود يا نبودن آيندهنگري و دورانديشي است. روانشناسها آيندهنگري را يك صفات يا حسنه يا ويژگي مثبت در انسان ميدانند، ببينيم روانشناسي علمي در اينباره چه ميگويد: پروفسور مارتين سليگمن و دكتر كريستو پترسون دو روانشناسياند كه پيش و بيش از ديگر روانشناسها درباره آيندهنگري از نظر روانشناسي سخن گفتهاند. آنها در كتابي كه درباره صفات و حسنات مثبت انسانها نوشتهاند، در مورد آيندهنگري چنين آوردهاند:
«آيندهنگري يك جهتگيري شناختي (عقلي) به آينده شخصي است؛ نوعي استدلال عملي و كنترل كردن خود است كه به افراد در جهت رسيدن به اهداف دوردستشان (يعني اهداف بلندمدتشان) كمكهاي مؤثري ميكند. افراد آيندهنگر، به طور حساب شده و دورانديشانه به عواقب تصميمات و اعمالشان توجه ميكنند، به گونهاي موفقيتآميز در برابر هوسها و تكانههاي آني و ديگر تصميمهاي لحظهاي و بدون فكر و انديشه مقاومت ميكنند، در زندگي انعطافپذيري و اعتدال را پيشه خود ميسازند و تلاش ميكنند تا بين اميال و آرزوهايشان و آنچه در پايان نصيبشان ميشود (يعني بعد از يك عمل يا انجام يك كار) نوعي تعادل و توازن برقرار سازند.»
روانشناسها همچنين معتقدند: آيندهنگري در پيش گرفتن يك جهتگيري عملي نسبت به اهداف آتي است و نوعي دقت و تيزبيني در مورد انتخابها و تصميمگيريها، بيملاحظه نبودن درباره خطرها و در هنگام تصميمگيريهاي كوتاهمدت چشم داشتن به تصميمهاي درازمدت و متعاليتر است. افراد دورانديش و آيندهنگر خصوصيات زير را دارند
:
1ـ بر رفتارهاي آني و تكانهاي خود كنترل و نظارت دارند.
2ـ عواقب و پيامدهاي تصميماتي را كه ميگيرند مورد نظر قرار ميدهند.
3ـ نوعي تلقي دورانديشانه نسبت به آينده خود دارند، براي آن طرح، برنامه و اهداف درازمدت دارند.
4ـ مهارتهاي مناسبي براي مقاومت در برابر تصميمگيريها و رفتارهاي خودتخريب و خودويرانگر دارند و در برابر تكانهها و هوسهاي آني تسليم نميشوند. حتي گاهي اوقات سعي ميكنند تا از موقعيتهايي كه مجبور ميشوند تا چنين تصميمهايي گرفته يا چنين رفتارها و اعمال و كرداري داشته باشند، دوري كنند (مصداق كسانياند كه ازمواضع تهمت اجتناب ميكنند
).
5ـ درباره زندگي روزمره و انتخابهايي كه بايد در زندگي داشته باشند، يك سَبْك فكري خاص دارند. اين سَبْك فكري سه ويژگي دارد: تصميمها همراه با تأمل و تدبير و حساب شده است و امكان عملي شدن تصميمها وجود دارد.
6ـ بين آرزوها و اهدافشان، نوعي هماهنگي و هارموني ايجاد ميكنند. اين هماهنگي آنها را ترغيب كرده، برميانگيزد تا براي يك زندگي خوب كه عبارت است از زندگي ثابت و استوار، يك زندگي سامانمند، منسجم و يك زندگي با حداقل تعارضات بكوشند. همانطور كه بيان شده آيندهنگري چند بُعد مهم دارد: 1) تعادل و توازن در زندگي، 2) هماهنگي در زندگي و بين اهداف و آرزوها، 3) انسجام و پيوستگي در زندگي، 4) كنترل بر خود و بر تصميمها و رفتارها، 5) تفكر، تدبر و تأمل در تصميمگيريها و انتخابهاي مهم زندگي. با توجه به مطالبي كه در مورد آيندهنگري گفته شد، ميتوان گفت كه آيندهنگري با كنترل كردن خود رابطه قوياي دارد، چرا كه وقتي فردي در شرايطي قرار ميگيرد كه از خواستههاي آنياش به نفع اهداف بلندمدتتر ميگذرد و در اين وضعيت تصميمي كه آن را تصميم عاقلانه ميناميم، ميگيرد و اسير شرايط نميشود، حتماً بايد بر خود و بر نفس خود مسلط بوده، كنترل داشته باشد. سامانمندي، نظم و انضباط داشتن در زندگي هم يكي ديگر از وجود آيندهنگري است. اين سامان و نظم به ويژه در نحوه تفكر، شيوه استدلال، شكل عمل، تنظيم اهداف با آرزوها و خواستهها بيشتر به چشم ميخورد.
آيا ميتوان آيندهنگري را آموزش داد؟ تا به حال، بررسيها نشان ندادهاند كه آيندهنگري با ژن يا ژنهاي خاصي ارتباط دارد. پس ميتوان آن را حاصل يادگيريهاي افراد دانست. اگر چنين باشد ميتوان به پرسش بالا، پاسخي مثبت داد. بررسيها نشان ميدهد كه در سطح كلان تصميمات مهم دولتها داراي يك وجه دورانديشانه است، چرا كه عواقب هر تصميمي، تا سالها حاصل تفكر و تدبر انديشمندان و كارشناسان يك كشورند و اين عده در مراكز علمي و آموزشي تربيت شدهاند. پس ميتوان نتيجه گرفت كه آيندهنگري حاصل آموزش است. در سطح فردي هم منابع روانشناسي طي سالهاي اخير در مورد روشهاي كنترلي بر خود، تنظيم خود و روشهاي رفتاري و شناختي نظارت و پايش بر خويشتن (كه به آن خودپايي) ميگويند، اقدامات و فنون بسياري ابداع كردهاند. اين فنون، به ويژه در دو حيطه مهم زندگي جالب و با ملاحظه دورانديشي و آيندهنگري بودهاند.
1) آموزش درباره انضباط در امور مالي (در حقيقت ارتقاي خودانضباطي مالي)
2) آموزش دورانديشي در زمينه امور جنسي و تشويق آيندهنگري در اين مورد.
كژفهمي درباره آيندهنگري هر چند كه از آيندهنگري، به عنوان يك ويژگي با حسنه مثبت ياد كرديم، اما كساني هستند كه از آن تلقيهاي نادرست دارند. زماني كه اين تلقيهاي نادرست، مبناي تصميمگيري يا رفتار افراد ميشود چه بسا براي خود آنان يا ديگران، مخاطرات، عواقب جدي و شديد به بار خواهد آورد. بعضي از اين تلقيهاي نادرست، توضيحي درباره تلقي درست در اين زمينه به قرار زير است. آيندهنگري، يعني احتياطكاري مفرط، ترسيدن، ريسكپذير نبودن، تن به خواري دادن، جبن و ترس. اما بايد توجه داشت، هر چند در آيندهنگري و دورانديشي نوعي حزم و احتياط هم وجود دارد، ولي اين به معناي ترس و جبن يا احتياط مفرط نيست. چه بسا نوجوانان و جواناني كه گاه با همين استدلال كه از طرف دوستانشان ميشود تسليم آنها شد، تن به رفتارهاي پرخطري چون مصرف دارو و الكل يا روابط جنسي نامشروع دادهاند. از ياد نبريم كه «گاهي نترسيدن در جايي كه بايد ترسيد عين حماقت است.» آيندهنگري، نوعي حسابگري خودخواهانه است. اما بايد دانست كه در آيندهنگري خودخواهي وجود ندارد. گاهي اين حسنه، به برقراري روابط مثبت با ديگران يا تعميق اين نوع روابط ميشود، يا حتي به رفاه ديگري ميانجامد و خودخواهي صرف نيست. آيندهنگري صفتي است كه فقط در چند حوزه زندگي مثل اقتصاد و كار، كاربرد دارد (يا حداكثر زندگي مشترك). هر چند كه همين سه حوزه، بخش عمدهاي از زندگي افراد را دربرميگيرند؛ ولي نبايد از ياد برد كه آيندهنگري و دورانديشي به تصميمات، انتخابها و رفتارهاي كل زندگي مربوط است و فقط يك يا دو حيطه آن. روابط اجتماعي، سفر، آمد و شدها، تفريحات و سرگرميها و خلاصه هر تصميم و انتخابي در زندگي، با اين حسنه مثبت ارتباط دارد و چه بهتر كه در همه جنبههاي زندگي دورانديشانه تصميم گرفت، انتخاب كرد يا رفتار نمود.
آيا آنچه خرافات ميناميم، مذهب ديگران نيست؟ خرافات، پيشگويي و مذهب، سه مقولهاي هستند كه در يك نقطه با هم برخورد ميكنند و ما نه تنها در درك معني دروني آنها، بلكه بيشتر در درك منطقي تجربياتي كه در پس هر كلمه پنهان است، مشكل داريم. از ميان اين سه مقوله، امروز خرافات به نظر بيشتر مردم واقعاً تحقيرآميز است و آن را مانند فرقه و مسلك، نوعي قضاوت درباره ارزشها ميدانند. به نظر برخي ديگر، خرافات و پيشگويي اگر توصيفي از يك مسئله مذهبي و يا حتي فرهنگي باشد، نوعي منبع درآمد است و در اين مورد، پيشگويي هم به اندازه خرافات بر مذهب فشار ميآورد تا آنجا كه مربوط به عقل دكارتي ميشود (عقلي كه دكارت درباره آن سخن گفته) ميتوان از خرافات و پيشگويي كه از امور دنياي غيرمادي هستند سخن گفت.
در طول تاريخ بشر، جوامعي كه به خرافات عمل ميكردند، شناخته شدهاند و بدون شك ميتوان گفت خرافات و پيشگويي در ساخت دنياي مدرن غرب نيز سهيم است و آنچنان در حاشيه نيست، هنگامي كه از آنها استفاده ميكنيم نيازي نيست براي درك آنها به ذهنمان فشار بياوريم. اگر رسانهها، انعكاس زندگي اجتماعي ما هستند، براي درك اهميت موضوعي، كافي است در اينترنت جستوجو كنيد؛ خواهيد ديد اغلب روزنامههاي دنيا، از روزنامههاي مهم گرفته، تا نشريههاي پيش پا افتاده، ستوني را به طالعبيني اختصاص دادهاند. با نگاه به علوم و تكنولوژيهاي پيشرفتهاي كه سراغ داريم، به نظر ميرسد خرافات، داراي يك ساختار ويژه است و اين سوءظن را ايجاد ميكند كه علمي است كه با تمام علوم بشر تفاوت دارد و حتي براي بعضي، برتر از علوم دانشگاهي است. چگونه ميتوان اين جذابيتي را كه چندان هم تازگي ندارد و اين سير قهقرايي پيشگويي و خرافات را كه در جوامع مدرن امروز هم وجود دارد، توضيح دارد؟ آيا ميتوان گفت اين نوعي بازگشت غيرعاقلانه به عقب است؟
اما در اين باره، بيشتر بايد از باورهايي سخن گفت كه تاكنون بر آنها سرپوش گذاشته شده است و به نظر ميرسد بدون هيچ خجالتي ميتوان آنها را حتي نزد دانشمندان بيان كرد. تا گذشتهاي نزديك، در بحثهاي رسمي و علمي دانشگاه، دولت و نيز مذاهب نوپا و تازه شكل گرفته و با مُهرهايي وجود داشت كه در آن نوعي قهقرايي و حركت به عقب ديده شد و از زمان شروع اين باورها كه به موازات مذهب و يا بر ضد مذهب حركت كردند، ميتوان گفت خرافات و پيشگويي بر پايه مذهبي بنا نهاده شدهاند، به طوري كه گفته ميشود، برخي خرافات «هم رديف اعتقادت مسيحيان» است. بسيار واضح است كه مسيحيت، هميشه تلاش داشت ريشه خرافات را بخشكاند، اما هرگز موفق نشد و پيشگويي، خرافات و مذهب، هر يك در زمان مقرر، همواره به نگرانيهاي كوچك و بزرگ هر برهه از زمان پاسخ ميگويند.
واژه Superstition (خرافات) نيز مانند ريشه لاتين آن از فعل قديمي Superstitare گرفته شده كه از دو جزء Super و Stare تشكيل شده، كه در واقع نشان دهنده جذب حمايت خدايان بوده است. پيشگويي نيز، گونهاي تسلط به امور پنداشته ميشود كه به وسيله گروه محدودي از متخصصان اين فن، كه تحت حمايت خدايان بوده و صاحب نيرويي رؤيتناپذيرند، انجام ميشود.
به نظر من خرافات و پيشگويي در هر زماني به ويژه در عصر مدرنيته پيشرفته امروز، بيشتر جنبه تفنني داشته است و اين مسئله به انسان اجازه ميدهد از يك دنياي بسيار منظم و دنيايي كه تمام راهحلها و تكنيكها را به خدمت گرفته، خارج شود. در حقيقت ميتوان گفت خرافات و پيشگويي اين آخرين دستاويز و راه گريز بشراست. همين موضوع، سبب ميشود نوعي تفكر درباره برخي ابعاد خرافات و پيشگويي نزد بعضي اشخاصي كه الهيات ميخواندند، ايجاد شود كه در بعضي آثار نيز آورده شده است. ژانك لود بروتن، در اولين مقاله نشان داد چگونه خرافات موجب ميشود مردم از يك متن مذهبي، تفاسير مثبت و منفي گوناگوني داشته باشند و همين موضوع، باعث ميشود اينگونه تصور شود كه خرافات نوعي «مذهب منحرف شده» است. ميكائيل لاليبرته مورخ معتقد است در قرن وسطي، مذهب عامه و خرافات با هم در ارتباط بودهاند.
پيتروبولگيوني نيز به اين نتيجه رسيد كه پيشگويي در قرون وسطي و در ميان روستاييان سادهانگار وجود داشته است، او ثابت كرد كه در آن دوره، كليساي كاتوليك براي مبارزه با پيشگويي با مشكلات زيادي روبهرو بوده است. خرافات و سحر و جادو در عصر مدرنيته سبب شد سوفي ترامبلي با برخي مخالفتهايي كه عليه تفكر الهي ـ كه به جادو و خرافات نسبت داده ميشد ـ به مبارزه برخيزد.
سرانجام سنت كريستين جرمن، در مقالهاي تحقيقي از ما ميخواهد متوجه بُعد شاعرانه پيشگويي باشيم و درباره آن تحقيق كنيم و نيز بعد رواني آن را كه بر نگرانيهاي ناشي از بياطميناني چيره ميشود، بشناسيم. آيا نشانههاي برخي مسائل مربوط به روم باستان كه در اذهان عمومي نقش ميبندد، در مذهب مسيحيت و به ويژه در عصر ما به چشم نميخورد؟
براي خواندن و يادگيري به روش علمي، روانشناسان يادگيري سيستمهاي مختلفي را ارائه دادهاند. از جمله PQ6R و PQRSTC. مراحل سيستم PQRSTC تا حدودي شبيه به سيستم PQ6R است. اما با اين وجود، بهطور مختصر به توضيح مراحل اين سيستم ميپردازيم:
پيشمطالعه (preview. P) هدف از انجام مرحلة پيشمطالعه، آشنا شدن با كتابي است كه ميخواهيد مطالعه كنيد. اگر كتاب مورد نظر، جديد باشد و براي اولين بار، قصد مطالعه آن را داشته باشيد، لازم است كه ابتدا با مشخصات كتاب و موضوع آن، تا حدودي آشنا شويد. منظور از مشخصات كتاب، نام آن، نام نويسنده و مترجم، تاريخ نشر، نوبت چاپ و مانند اينهاست. كسب چنين اطلاعاتي شايد در مورد يك كتاب درسي دبيرستان، چندان مهم نباشد (زيرا كتابهاي درسي مدرسه، توسط دانشآموزان انتخاب نميشود). اما براي يك دانشجو و يا كسي كه مطالعة آزاد دارد، دانستن چنين اطلاعاتي بسيار ضروري و بااهميت است. در اين مرحله، لازم است كه هدف خود را از مطالعه، كتاب بدانيد. هدف از مطالعه ميتواند كسب يك سري اطلاعات عمومي، آماده شدن براي يك امتحان پايان دوره تحصيلي، آمادگي براي كنكور و اهداف مشابه باشد. كه بهطور طبيعي آماده شدن براي هر نوع از اين امتحانها و مطالعه در جهت هر يك از اين اهداف، سرعتهاي مطالعة متفاوت و تأكيد بر روي قسمتهاي مختلف موضوع را ميطلبد.
تعيين هدف از مطالعه:به شما كمك ميكند تا مطالعة خود را با سرعت مناسب انجام دهيد و با توجه به هدف، به نكاتي خاص در حين مطالعه توجه داشته باشيد (به عنوان مثال، يك داوطلب كنكور بايد به همه جزئيات توجه داشته باشد، ولي مطالعه با هدف افزايش اطلاعات عمومي، نياز به حفظ كردن همه جزئيات ندارد). علاوه بر دو مورد قبل، در مرحلة پيش از مطالعه بايد با سبك نگارش كتاب نيز آشنا شويد. ممكن است كتابي كه قصد مطالعه آن را داريد، موضوع بسيار سادهاي را با زباني بسيار پيچيده و سنگين شرح دهد و يا يك موضوع خيلي پيچيده را خيلي ساده بيان كند. به علاوه بسياري از كتابها، براي تفهيم بهتر مطالب و جلب توجه مطالعه كننده به بعضي نكات خاص، از شكل و تصوير، جدول و نمودار، پرسش، تمرين، خلاصه، جملاتي از بزرگان، آيات و احاديث (بسته به نوع كتاب) استفاده ميكنند كه توجه به اين بخشهاي كتاب در مرحلة پيشمطالعه، ضروري است، زيرا چنين مواردي، كار مطالعه را آسانتر ميكنند. بنابراين در مرحلة پيش مطالعه كتاب را بررسي كنيد و ببينيد كه آيا كتاب شما، از چنين تدابيري براي سادهتر كردن مطلب استفاده كرده است يا خير؟ سپس با بررسي فهرست كتاب مشخص كنيد كه كتاب مورد نظر از چند بخش تشكيل شده، چند صفحه دارد. عناوين بخشها را بخوانيد و به اين موضوع فكر كنيد كه نويسنده كتاب در مجموع قصد دارد چه موضوعاتي را به شما معرفي كند. براي مثال اگر كتاب شما يك كتاب زيستشناسي است، انجام مرحلة پيشمطالعه به شما كمك خواهد كرد كه بدانيد موضوع كتاب چيست و اين موضوع، در چند بخش و تحت چه عناويني بررسي ميشود (مثلاً دستگاههاي بدن انسان، موضوع كتاب است و در 5 بخش بررسي ميشود. اين 5، بخش عبارتند از: دستگاه عصبي، دستگاه گوارش و...) ببينيد كل كتاب، چند صفحه دارد و آيا تصاوير و شكلهاي متعددي در آن گنجانده شده است؟
پس از دريافت چنين اطلاعاتي يك فصل از كتاب را براي مطالعه انتخاب كنيد (اين انتخاب، قاعدتاً بايد فصل اول كتاب باشد، مگر آنكه تنها قصد مطالعه يك فصل خاص را داشته باشيد). فصل مورد نظر را بررسي كنيد و ببينيد كه چند صفحه دارد (براي تخمين زمان مورد نياز مطالعه) و عنوانهاي كوچكتر آن چيست؟ اگر مقدمه يا خلاصهاي در ابتدا يا انتهاي فصل وجود دارد آن را حتماً بخوانيد. مقدمه يا خلاصه، شما را با موضوع فصل آشنا ميكند. همچنين صورت پرسشنامه و تمرينها را هم مطالعه كنيد (هدف جواب دادن آنها نيست. وقتي هنوز خود مطلب را مطالعه نكردهايد، نميتوانيد به پرسشها و تمرينها پاسخ دهيد.) بلكه هدف، آشنايي اوليه با كتاب است. شكلها، عكسها، نمودارها و جدولهاي موجود در بخش مورد نظر را بيابيد و به آنها توجه كنيد. اگر كتابي كه مطالعه ميكنيد، جديد نيست و قبلاً هم آن را مطالعه كردهايد، نيازي به آشنا شدن با مشخصات كلي كتاب نيست. اما آشنا شدن با فصل مورد مطالعه، حتي اگر بخواهيد براي دهمين بار آن را بخوانيد، لازم و ضروري است. در پايان مرحلة پيشمطالعه، شما بايد جواب چند سؤال را براي خود مشخص كرده باشيد.
اين چند سؤال عبارتند از:
1. چه ميخواهم بخوانم؟ (موضوع كتاب و فصل مورد مطالعه چيست؟)
2. چرا ميخواهم بخوانم؟ (هدف از مطالعه چيست؟)
3. چقدر ميخواهم بخوانم؟ (مقدار مطلب، چقدر است و اين مقدار چقدر زمان نياز دارد؟) نكته: اگرچه توضيح در مورد پيشمطالعه تا حدودي طولاني است، اما اجراي عملي آن نبايد زمان زيادي بگيرد. كافي است روي جلد كتاب، صفحه اول (شناسنامه كتاب) و فهرست آن را بخوانيد و يكبار، كل كتاب و فصل مورد مطالعه را ورق بزنيد. بهراحتي پاسخ سه سؤال فوق را خواهيد يافت.
سؤالگذاري (Question. Q) پس از انجام مرحلة اول و آشنايي نسبي با موضوع مورد مطالعه، در مرحلة دوم، سؤالاتي را كه در رابطه با آن موضوع، به ذهنتان ميرسد، يادداشت كنيد. آشنايي با موضوع در مرحلة اول، قطعاً شما را كنجكاو كرده است كه اطلاعاتي بيشتر راجع به آن كسب كنيد. به عنوان مثال، اگر كتاب مورد مطالعه شما درباره زندگي ابنسينا باشد، آنگاه ممكن است دلتان بخواهد بدانيد كه اسم اصلي بوعليسينا چه بوده است؟ نام پدرش چه بوده؟ زادگاه او در كجا بوده، چند سال زندگي كرده، چه كتابهايي نوشته است و... اين قبيل سؤالها مانند سؤالهاي يك طفل كنجكاوست كه هيچچيز نميداند اما مرتب ميپرسد و از طريق پرسشهاي خود مرتب ميآموزد. اغلب دانشآموزان، تنها با سؤال پس از مطالعه آشنا هستند. هنگامي كه مطلب را خوب مطالعه كردهاند، سؤالهاي كتاب و يا معلم را پاسخ ميدهند و خود را امتحان ميكنند. اما مرحلة سؤالگذاري در حالي است كه شما هنوز مطلب را نخواندهايد و تنها ميدانيد موضوع آن چيست و در چه مورد است. چنين سؤالهايي با اين هدف مطرح ميشود كه حس كنجكاوي شما را تحريك نموده موجب ميشوند كه در مرحلة بعد كه قصد مطالعه متن اصلي كتاب را داريد به دنبال پاسخ سؤالهايتان باشيد و از اين طريق به هنگام مطالعه، تمركز حواس بهتري داشته باشيد. بنابراين، در مرحلة دوم حداقل 5 سؤال در رابطه با موضوع بنويسيد (پاسخ اين سؤالها ممكن است در كتاب باشد يا نباشد. اين مهم نيست. مهم آن است كه شما به دنبال پاسخ باشيد). اين سؤالها، ممكن است سؤالهايي باشند كه از كنجكاوي شما سرچشمه گرفته يا با توجه به عناوين كتاب و پرسشهاي آن انتخاب شدهاند. نكته: دو مرحلة اول و دوم، با هدف آشنايي با مطلب و ايجاد كنجكاوي علاقه و تمركز حواس در مطالعهكننده انجام ميشوند.
خواندن و يادداشتبرداري (Read and Record. R) پس از انجام دو مرحلة اول و دوم، تمركز حواس مناسبي خواهيد داشت تا مطالعه متن اصلي كتاب و فصل مورد نظر را شروع كنيد. در اين مرحله، از ابتداي فصل مورد نظر شروع به مطالعه نماييد و در حين مطالعه به چند نكته، توجه داشته باشيد. نخست اينكه سرعت مطالعهاي مناسب با توجه به هدف خود از مطالعه و نوع متن انتخاب كنيد. سعي كنيد كه با حداكثر سرعتي كه مطلب را درك ميكنيد بخوانيد نه با حداقل آن. اين مطالعه را با هدف دريافت كليات مطلب و چارچوب اصلي موضوع، انجام دهيد و خود را خيلي درگير جزئياتي مانند اسامي و تاريخها ننماييد. فرمولها و رابطهها را بفهميد، ولي حفظ آنها را به مراحل بعد واگذار كنيد.
دوم اينكه در حين مطالعه هر جا نكتة مهمي را فهميديد، بلافاصله آن را يادداشت كنيد. از يادداشت كردن موارد كماهميت، بپرهيزيد و يادداشت كردن را به تعويق نيندازيد (بلافاصله يادداشت كنيد). يادداشتهاي شما، بايد تا حد امكان خلاصه و كليدي باشند. به همين جهت در حين يادداشتبرداري مدام از خود بپرسيد كه آيا اين مطلب، مهم است يا كماهميت؟ چگونه ميتوانم آن را خلاصهتر بنويسم؟ آيا نوشتن اين نكته ضروري است و اگر آن را ننويسم فراموش نميكنم؟ يادداشت كردن مطلب، بايد حتماً به صورت كلمات كليدي باشد. هرگز مطالب مهم را جملهوار يادداشت نكنيد. همانگونه كه به هنگام كار با كامپيوتر يك رمز كوتاه و مختصر به آن ميدهيد و آن، اطلاعات زيادي را به شما پس ميدهد، كلمات كليدي هم، بايد به همين ترتيب عمل كنند، مختصر باشند و در عين حال مهمترين و اصليترين كلمات متن باشند كه مفهوم اصلي مطلب را به دوش ميكشند.
همچنين كلمات كليدي بايد بتوانند در به خاطر آوردن مفهوم اصلي مطلب، به شما كمك كنند. يعني ديدن آنها، مفهوم مطلب (منظور عين مطلب به صورت كلمه به كلمه نيست) را به خاطر شما بياورد. نكتة سوم كه در حين خواندن متن بايد به آن توجه داشته باشيد آن است كه چنانچه قسمتي از مطلب نامفهوم بود و نتوانستيد آن را درك كنيد، بلافاصله دوبارهخواني نكنيد. كمي مطالعه را ادامه بدهيد، به احتمال زياد ادامه مطلب را خواهيد فهميد. آنچه نفهميدهايد يا مهم است و يا كماهميت. اگر مهم باشد حتماً در ادامة مطلب نيز بررسي و تشريح خواهد شد و نيازي به برگشتن روي آن و خواندن دوباره آن نيست و اگر كماهميت باشد واضح است كه نيازي به دوبارهخواني ندارد. با اين وجود، در كنار چنين مطلبي علامت سؤال بگذاريد كه در مراحل بعدي دوباره آن را بخوانيد (دوبارهخواني سريع و بلافاصله از آن جهت نهي ميشود كه سرعت مطالعه شما را كاهش ميدهد و سررشته مطلب را از دستتان خارج ميكند و به اين ترتيب تمركز حواس شما به هم ميخورد). تنها در يك صورت مجاز هستيد كه مطلبي را در همين مرحله، دوباره بخوانيد و آن زماني است كه نفهميدن يك قسمت از موضوع موجب كاهش يا عدم درك شما از قسمتهاي بعدي ميشود. در چنين وضعيتي به عقب برگرديد و آنچه را كه نفهميدهايد، دوباره بخوانيد.
تفكر و به خود پس دادن (Self – recitation. S) در اين مرحله، دربارة آنچه خواندهايد يا يادداشت كردهايد، عميقاً بينديشيد. به كلمات كليدي كه يادداشت كردهايد، نگاه كنيد و سعي كنيد مطالب خوانده شده را به كمك آنها به خاطر بياوريد. به روابط بين نكات مختلف و نتيجه كلي حاصل از موضوع فكر كنيد. تا حد امكان سعي كنيد كه يك تصوير واضح و روشن از مطالبي كه خواندهايد در ذهن خود بيافرينيد. هر چقدر مدت زمان بيشتري به اين مرحله اختصاص دهيد، يادگيري خود را عميقتر ساختهايد. چنانچه مطلبي هنوز برايتان گنگ است، دوباره آن را بخوانيد. توجه بيشتر، داشته باشيد تا اينبار آن را بفهميد. اگر نكتهاي مهم در اين قسمت، وجود دارد آن را يادداشت كنيد. كلمات كليدي خود را تكميل كنيد و آنها را در يك طرح شبكهاي مغز جا دهيد. هر طرح شبكهاي مغز يك مركز دارد كه در اين مركز، موضوع اصلي بحث را يادداشت ميكنيد. به عنوان مثال اگر تاريخ ميخوانيد و موضوع درس، پادشاهي آقامحمدخان قاجار است، در مركز طرح شبكهاي، نام آقامحمدخان را بنويسيد. بهعلاوه، هر طرح شبكهاي تعدادي شاخه نيز دارد كه نكات اصلي و فرعي مربوط به مطلب، در آن نوشته ميشود. نكات اصلي بهطور مستقيم به مركز طرح، وصل ميشوند. ولي نكات فرعي ارتباط مستقيم ندارند و از طريق يك نكتة اصلي به مركز طرح مرتبط ميشوند. به موارد زير در كشيدن طرح شبكهاي مغز توجه كنيد: ـ طرحهايتان را منظم بكشيد. هميشه اولين نكته را از يكجا شروع كنيد و نكات اصلي را در كادر قرار دهيد. منظم بودن طرحها، مرور آنها را سادهتر ميكند. ـ از رنگهاي مختلف در نوشتن نكات بااهميت و يا نكاتي كه بيشتر احتمال فراموش شدنشان را ميدهيد، استفاده كنيد. ـ طرحهايتان را خيلي شلوغ نكنيد. اگر مطلبي كه مطالعه ميكنيد، نكات اصلي و فرعي زيادي دارد، آن را بر روي دو طرح شبكهاي جاي دهيد. ـ مطالب را آنگونه روي طرحها سازماندهي كنيد كه خودتان فهميدهايد. درواقع درك خود را از مطلب روي طرح شبكهاي مغز منتقل كنيد. چنانچه نكتههاي يادداشت شده با هم ارتباط دارند، مثلاًً اگر از دو نكته، نتيجهاي خاص حاصل شود و يا يك نكته وابسته به نكته ديگري باشد، اين ارتباط و وابستگي را حتماً روي طرح نشان دهيد. (به راحتي ميتوانيد دو نكته را با يك خط به هم وصل كنيد و ارتباط آنها را نشان دهيد.) ـ تعداد نكات اصلي وصل شده به مركز طرح و تعداد نكات فرعي متصل به آنها، محدود نيست و كاملاً وابسته به نوع مطلب است. مثلاً اگر از يك كتاب زيستشناسي يادداشتبرداري ميكنيد، تعداد نكات اصلي و فرعي نسبت به يادداشتي كه از يك كتاب بينش اسلامي تهيه ميكنيد، خيلي بيشتر خواهند بود. ـ در آخر، يكبار ديگر يادداشتهايتان را بررسي كنيد و چنانچه نياز به اصلاح دارند و يا بايد تكميل شوند، اين كار را انجام دهيد. در اين مرحله، بعد از آنكه تفكري، عميق بر نكات كليدي داشتيد، قسمتهاي مبهم را دوباره خوانديد و به خوبي فرا گرفتيد و همچنين طرح شبكهاي را سازماندهي كرديد، بايد مطالب را با صداي بلند براي خود تعريف كنيد. به اين منظور، از يادداشتهايتان كمك بگيريد. به آنها نگاه كنيد و با توجه به كلمات كليدي يادداشت شده و ارتباط بين آنها، مطلب را تعريف كنيد. در اين مرحله، تعريفي كه از مطلب داريد بايد كامل و با ذكر همه جزئيات باشد. همانطور كه يك معلم، مطلبي را براي دانشآموزان توضيح ميدهد و يا همانطور كه يك دانشآموز مطلبي را براي دوست خود كه جلسه قبل از كلاس، غايب بوده است، توضيح ميدهد. به هنگام تعريف، به هيچوجه به كتاب مراجعه نكنيد، مگر آنكه بخشي از يادداشتهايتان گنگ باشد و به كمك آن نتوانيد مطلب را تعريف كنيد. در اين صورت، به كتاب مراجعه كنيد و يادداشتهايتان را تكميل يا اصلاح كنيد. جدولها و نمودارهاي موجود در كتاب را به دقت بررسي كنيد و چنانچه نكتهاي از آنها گرفته ميشود كه بايد روي طرحها بيايد، آن را يادداشت كنيد و يا آدرس جدول و نمودار را در زير طرح بنويسيد. خلاصه آنكه، اين مرحله بسيار مهم و حساس است و بايد متن را بهخوبي بياموزيد تا در مرحلة بعد بتوانيد از خود امتحان به عمل آوريد.
امتحان (Test. T) در اين مرحله، از خود امتحان به عمل آوريد. خود را ارزيابي كنيد. سؤالات آخر فصل را بخوانيد و به آنها پاسخ دهيد. از كلمات كليدي، سؤال طرح كنيد و خوب جواب آنها را بدهيد. تصور كنيد كه اگر معلم بوديد، چگونه سؤال طرح ميكرديد، به همان شكل عمل و سؤال طرح كنيد. سؤالات درسي سالهاي قبل آن معلم را پيدا كنيد و مانند آنها سؤال طرح كنيد. اين مرحله، مرحلة ارزيابي اطلاعات شماست. تا قبل از اين مرحله، شما درصدد يادگيري و تكميل اطلاعات خود بوديد، اما در اين مرحله، بايد دانستههاي خود را پس بدهيد. انجام اين مرحله، به شما ميگويد كه تا چه اندازه، موضوع مورد نظر را ياد گرفتهايد و آيا ميتوانيد از عهده امتحان برآييد يا خير؟ هر چه بيشتر سؤال طرح كنيد و بيشتر جواب آنها را بدهيد، دانستههاي خود را بهتر محك ميزنيد. سعي كنيد هم به صورت تستي و هم به صورت تشريحي از خود سؤال كنيم. اگر در جايي اشكال داشتيد، دوبار آن قسمت را بخوانيد تا مطمئن شويد كه ميتوانيد از عهدة سؤالات برآييد. خلاصه، اين مرحله، مرحلة امتحان و ارزيابي است و انجام آن به شما كمك ميكند تا خود براي امتحان اصلي آماده كنيد.
مطالعة مستمر (Continue. C) مرحلة آخر از مراحل سيستم PQRSTC، مرحلة مطالعة مستمر است. مطالعه مستمر يعني اينكه براي موفقيت تحصيلي، بايد بهطور مستمر مطالعه كرد و درس خواند. مراحل مطالعة مستمر خود شامل 3 اصل مهم است: ١. اصل يادگيري تدريجي ٢. اصل توزيع يادگيري ٣. اصل مرور فعال حال، به توضيح اين 3 اصل ميپردازيم:
اصل يادگيري تدريجي اصل يادگيري تدريجي، يعني آنكه بهتدريج و در طول سال تحصيلي درس بخوانيد، نه آنكه درسهاي خود را انباشته كنيد و بخواهيد در نزديكي امتحان و يا در شب امتحان بخوانيد براي آنكه در تحصيلات خويش موفق باشيد و مطالعهاي با بازده بالا داشته باشيد، بايد در طول سال تحصيلي درس بخوانيد و مطالعه درسهاي خود را موكول به شب امتحان نكنيد. دانشآموز يا دانشجوي موفق از اول سال تحصيلي، شروع به درس خواندن و يادگيري مطالب تدريس شده، ميكند و هيچگاه به اميد شب امتحان، درسهاي خود را انباشته نميكند. بنابراين، توصيه ميشود، از اول سال تحصيلي، همگام با كلاس و معلم پيش رويد و هر درسي كه داده ميشود، همان زمان، به يادگيري آن بپردازيد تا درسها، بهتر آموخته شوند.
اصول توزيع يادگيري اصل توزيع يادگيري، يعني آنكه زمانهاي مطالعه و يادگيري را بين دروس مختلف، توزيع و تقسيم كنيد و سعي نكنيد در يك زمان طولاني، فقط يك درس را مطالعه كنيد. به عبارت ديگر، تنوع آموزشي بهتر از تراكم آموزشي است. يعني اگر ميخواهيد ٤ كتاب را در ٤ روز بخوانيد، نبايد براي هر كتاب، يك روز وقت، در نظر بگيريد و هر روز فقط يك كتاب بخوانيد. بلكه بهتر آن است كه در هر روز، چهار كتاب را بخوانيد. به عبارتي ديگر، در هر چهار روز، هر چهار كتاب را بخوانيد (زمان مطالعه هر كتاب را كم كنيد تا بتوانيد هر روز، هر چهار كتاب مورد نظر را بخوانيد). توزيع يادگيري، نقشي بسيار مهم در يادگيري مطالب درسي دارد (كه متأسفانه دانشآموزان يا دانشجويان كمتر آن را رعايت ميكنند). اصولاً يادگيري با فاصله بهتر از يادگيري متراكم و فشرده است. مثلاً اگر ميخواهيد در هفته ١٢ ساعت، درس فيزيك بخوانيد، نبايد در دو روز و روزي ٦ ساعت بخوانيد، بلكه بهتر آن است كه در ٦ روز، روزي ٢ ساعت درس بخوانيد. با اين روش درس خواندن، ميزان يادگيري و بهخاطر سپاري اطلاعات، افزايش مييابد. بنابراين، زمان يادگيري را بين دروس مختلف، توزيع كنيد.
اصل مرور فعال: حتماً ميدانيد كه مرور و تكرار كردن درس، ميزان و زمان به خاطرسپاري اطلاعات در حافظه را قويتر و طولانيتر ميكند. اما اين اصل، ميگويد كه مروربايد فعال و صحيح باشد. يعني تنها مرور كردن كافي نيست، بلكه اين مرور بايد فعال، صحيح و طبق اصولي خاص باشد. بنابراين، براي يادگيري بهتر دروس، بايد مروري فعال و صحيح داشته باشيد. يعني از زمان يادگيري يك روز بعد، يك هفته بعد، يك ماه بعد و چهار ماه بعد، درسها را مرور كنيد و زمانهاي مرور را بهطور دقيق و فعال رعايت نماييد.
سلامتي خوب هم، مانند شادي و خوشبختي بستگي به ذهن دارد و به عبارت ديگر، بستگي به اين دارد كه چه نگرشي در سر داريد.
تصميم بگيريد و بخواهيد كه در تمام زندگي، سلامتي خوبي داشته باشيد و اين خواسته را به ذهن خود بدهيد. اين ذهنيت به شما امكان ميدهد به فعاليتهايي دست بزنيد كه جسم و ذهن سالم شما را امكانپذير سازد. فعاليتهايي نظير ورزش كردن، كتابهاي مؤثر و خواندن كتابهاي مفيد و خوردن غذاهاي سودمند. آنچه به واقع، سلامتي شما را افزايش ميدهد، پيامهاي ناخودآگاهي است كه همه روزه به ذهن خود مخابره ميكنيد. ثابت شده است كه با بهتر كردن سلامتي ذهن و نگرشهاي خود، ميتوانيد بر ميزان سلامتي خود بيفزاييد. انسانهاي شاد و مثبت تا حدود زيادي از سلامتي خوبي دارند. زيرا ذهن خود را با افكاري پر ميكنند كه اندورفين (يك ماده شيميايي) را در آنها توليد ميكند و اين سلامتي را افزايش ميدهد. برعكس، افكار و احساسات منفي در بدن انسان، توليد سم ميكند كه براي سلامتي انسان مضر است. به خاطر داشته باشيد كه در هر شرايط، ذهن قدرتمندتر از جسم است.
درنهايت بدن ابزار ذهن است كه فرمانهاي آن را به مرحله اجرا درميآورد. بهطور منظم، به ذهن خود پيامهاي مثبتي را ارائه كنيد كه ميل شما را به داشتن جسمي سالم، مورد تأكيد قرار دهد. به خود تلقين كنيد كه به اين خواسته خود ميرسيد.
هميشه انتظار داشته باشيد كه در پي هر بيماري، به شادابي برسيد. و انتظار بهبودي را داشته باشيد و هرگز به خود و ديگران نگوييد «من هميشه حالم بد است.» هرگز اجازه ندهيد مقالاتي كه روزنامهها و مجلات درباره سرطان، ايدز، بيماريهاي قلبي، هپاتيت و غيره مينويسند سببي باشند كه احساس كنيد اين بيماريها شما را نيز در بر گرفته است. چه بهتر كه از خواندن اين مقالات بهطور كامل صرف نظر كنيد. هر چه در اين باره كمتر بدانيد بهتر است، زيرا ممكن است ذهن شما، نشانههايي را تصور كند كه وجود خارجي ندارد.
بهطور مكرر، اين تصديقهاي مثبت را به خود بگوييد و جسم خود را براي سالم بودن سفار دهيد. قول ميدهم كه بدن شما، به حرف شما گوش ميدهد و از ذهنتان اطاعت ميكند
:: موضوعات مرتبط:
روانشناسی سلامت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 392
وقتي بيخوابي به سراغ كسي ميرود، فرد توانايي خوابيدن ندارد و يا اگر بخوابد بعد از مدت كوتاهي بيدار ميشود، در حقيقت خواب او عمق و انسجام لازم را ندارد. شخص بيخواب از اينكه نميتواند چشمهايش را بيش از چند دقيقه بسته نگاه دارد، يا ذهن و فكر خود را ريلكس و آرام نگاه دارد، شكايت ميكند.
عوامل بيخوابي عموماً؛ ترس، اضطراب، هيجان، مصرف دارو، مصرف داروهاي گياهي و مصرف نوشيدنيهاي حاوي كافئين، فعاليت زياد و درد، گزارش شده است. بيخوابي به سه نوع تقسيم ميشود. بيخوابي گذرا، كوتاهمدت و مزمن. بيخوابي گذرا معمولاً از يك شب تا چند هفته طول ميكشد. بيشتر مردم اين نوع از بيخوابي را به دلايل مختلفي از قبيل اضطراب يا هيجان تجربه كردهاند. بيخوابي كوتاهمدت، عموماً سه هفته تا ٦ ماه ادامه دارد و در حالت مزمن، بيمار بيوقفه در مدتزمان بسيار زيادي گرفتار بيخوابي ميشود. بيخوابي در بعضي مواقع به مصرف دارو يا عوامل محيطي و بيروني ارتباط دارد و در برخي موارد به عواملي دروني مرتبط است.
تأخير عملكرد سندرم خواب، يكي از عواملي است كه موجب بروز اختلال و بينظمي در خواب شبانه ميشود. افرادي كه به سبب كارشان به مناطق مختلف در نصفالنهارهاي دور سفر ميكنند، به دليل تغيير در ساعت طلوع خورشيد و عدم هماهنگي اعضاي دروني و ساعت آن مناطق دچار اين نوع از بيخوابي ميشوند. پاراسومنيا يكي از ناهنجاريهاي خواب است كه به شكل كابوس، رفتارهاي خشونتآميز و راه رفتن در خواب بروز ميكند.
بيماري ريفلاكس نيز يكي ديگر از عواملي است كه موجب بر هم زدن خواب شبانه افراد ميشود. در اين بيماري، فرد به دليل احساس ناخوشايند بالا آمدن اسيد معده به سمت حلق و دهان، از خواب بيدار ميشود، اين مورد نيز جزو يكي از ناهنجاريهاي زمان خواب محسوب ميشود.
ديوانگي يا جنون خفيف نيز از جمله عوامل مختلكننده خواب است. اصولاً فرد مبتلا به جنون نسبت به افراد سالم، كمتر احتياج به خوابيدن دارد. و دقيقاً همين كمخوابي موجب شدت يافتن جنون و ديوانگي در اين افراد ميشود. متأسفانه، كمخوابي در افرادي كه دچار جنون خفيف هستند منجر به ديوانگي مانيا – ميشود. مصرف مواد محركي از قبيل كافئين، نيكوتين، شكر و داروها از جمله عواملي هستند كه موجب بروز بيخوابي ميشوند.
عدم انجام تمرينات ورزشي در طول روز نيز به بروز بيخوابي كمك ميكنند، زيرا اگر فرد در طول روز نيز تمرينات ورزشي مناسب داشته باشد، انرژي قابل ملاحظهاي را ميسوزاند و راحتتر به استقبال خواب شبانه ميرود. درد، يكي ديگر از عواملي است كه موجب بروز بيخوابي ميشود و بهترين راهحل، تلاش براي تسكين درد و برطرف كردن آن است.
عوارض جانبي برخي داروها نيز موجب بروز بيخوابي افراد ميشود، همچنين استرس، تغييرات بارز احساسي، بيماريهاي جسمي و روحي، آلرژي و عدم رعايت بهداشت خواب نيز به بروز اين بيماري كمك ميكند.
روشهاي مكمل درمان بيخوابي در بسياري از موارد، بيخوابي به دليل وجود بيماريهاي جسماني و روحي در افراد ايجاد ميشد. در اين موارد، بهرهمندي از كمكهاي پزشكي و رواندرماني بسيار مؤثر است. تمامي داروهاي مسكن اين پتانسيل را دارند كه مصرف كننده را به خود وابسته كنند، به گونهاي كه مصرفكننده بدون آنها نميتواند بخوابد. برخي از داروهاي مسكن حاوي بنزوديازپام و مسكنهاي بدون آن ممكن است موجب بروز بيخوابي در مصرفكننده شوند.
بسياري از افرادي كه دچار بيخوابي هستند، از قرصهاي خواب و برخي از داروهاي مسكن استفاده ميكنند. داروهاي خوابآوري كه بيشتر در اين موارد تجويز ميشود، داروهاي حاوي بنزوديازپام شامل ديازپام، لورازپام، نيترازپام و... ميباشد، كه متأسفانه مصرف اين داروها اعتيادآور است، خصوصاً اگر در مدت زمان مصرف طولاني باشد.
داروهايي كه در آنها بنزوديازپام وجود ندارد، از جهت عوارض جانبي نسبت به داروهاي فوق سالمترند، اما به هر جهت تأثيراتي را از لحاظ جسمي و روحي بر فرد مصرفكننده خواهد داشت.
مصرف مقدار كمي از داروهاي ضدناهنجاري نيز در برخي موارد به بيماراني كه دچار بيخوابي هستند، توصيه ميشود كه موجب تسكين بيمار ميشود، اما تأثيرات سوء آن بر سيستم عصبي به حدي است، كه خاصيت آن را بيارزش ميكند و اما بسياري از افرادي كه گرفتار بيخوابي هستند، از گياهان دارويي مثل سنبلالطيب، بابونه، افيون و گل ساعتي براي درمان استفاده ميكنند. اثربخشي گياه سنبلالطيب در تحقيقات مختلفي به اثبات رسيده و در درمان اين بيماري بسيار مؤثر و كمككننده است.
برخي از شيوههاي طبيعي درمان بيخوابي مثل نوشيدن يك ليوان شير گرم قبل از فرا رسيدن زمان خواب، دوش آب گرم عصرگاهي، تمرينات ورزشي شديد به مدت نيم تا يك ساعت در روز به ويژه بعدازظهرها، ميل كردن ناهار مقوي و كامل و حذف شام و صرف غذاي مختصري در ميانوعده عصرانه، پرهيز از فعاليتهايي كه فكر و ذهن را درگير ميكنند از جمله مواردي است كه اكثر متخصصان درمانهاي طبيعي به افراد مبتلا به بيخوابي توصيه ميكنند.
طب سنتي چين نيز، درمانهاي متنوعي براي درمان بيخوابي دارد. يكي از شايعترين اين درمانها، طب سوزني است. رژيم غذايي مناسب، اصلاح شيوه زندگي، گياهدرماني و... از جمله تكنيكهايي هستند كه براي درمان بيخوابي استفاده ميشوند. البته استفاده از اين متد، هنوز به طور علمي اثبات نشده، اما افرادي كه از اين شيوهها استفاده ميكنند معتقدند كه اين نوع از درمان، باعث شكسته شدن دوره بيخوابيهاي شبانهشان شده، بدون آنكه آنها نيازي به مصرف مسكن و يا قرصهاي خوابآور داشته باشند.
عطردرماني، بهخصوص استفاده از روغن اسطوخودوس و ديگر روغنهاي آرامبخش نيز، براي درمان بيخوابي بسيار مناسباند.
در سنت بودا، به افرادي كه از بيخوابي و يا كابوسهاي شبانه رنج ميبرند توصيه ميشود تا خود را با مهرباني و محبت كردن، درمان كنند. اين تمرين، باعث به وجود آمدن احساس عشق و مهرباني در فرد ميشود كه درنهايت، منجر به آرامش روح و جسم او ميگردد. اين آرامش در حقيقت، تنه اصلي براي ايجاد آرامشي عميق، مثبت و انسجام بخشيدن به خواب است. البته در كنار اين روش، تصحيح شيوه نادرست زندگي و رژيم غذايي مناسب نيز به افراد، توصيه ميشود.
:: موضوعات مرتبط:
روانشناسی سلامت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 374
چه عوامل روانشناختي در بروز چاقي مؤثر است؟ گرچه عوامل فيزيولوژيك از قبيل فرآيند تنظيم چربي و ميزان سوخت و ساز از عوامل مهم در تعيين وزن بدن هستند، ترديدي نيست كه عوامل روانشناختي نظير يادگيري مشاهدهاي، استرس، حالات عاطفي و هيجاني نيز به چاقي كمك ميكند. تنها كافي است كه بررسي دقيقي روي آگهيهاي تبليغاتي تلويزيوني در مورد خوراكيها داشته باشيم و آنوقت مشخص ميشود كه بخش اعظم اين آگهيها به فستفود، مواد قندي، شيريني، چيپس، پفك و نوشابه مربوط است. شرايط و موقعيتها نيز نقش مهمي ايفا ميكنند. جشنهاي خانوادگي، تماشاي تلويزيون، بحث و گفتوگو و تنشهاي محيط كار، همه ميتوانند به زيادهخوري يا دور افتادن از رژيم منجر شوند. ميانوعدههاي برنامهريزي نشده، در دسترس بودن غذا نيز موجب چاقي ميشود. هيجانهاي منفي مثل افسردگي و اضطراب نيز ميتوانند به پرخوري كمك كنند. گاهي افراد در مقابل شادي، درد، اندوه، استرس، محروميت، تنهايي، ملالت، عصبانيت و يا ساير احساسها غذا را تسليبخش ميدانند خانوادهها در چاق شدن فرزندشان چه نقشي دارند؟ بدن ما، ماشين عجيبي است كه دقيقاً ميداند چهوقت هنگام خوردن است و چه موقعي بايد به آن پايان داد، اما برخي عوامل اين مكانيسم را دستخوش تغيير ميسازند، ضمناً اين جملهها به گوشتان آشناست: «بشقاب غذاي خود را تمام كن! مردم بيچارهاي وجود دارند كه چيزي براي خوردن ندارند» يا «قبل از شام چيزي نخور اشتهايت كور ميشود...» يعني شايد هنگامي كه فرد، اشتهايي به خوردن ندارد با گفتن اين جمله كه بشقاب غذاي خود را تمام كن، وي را به سمت پرخوري سوق ميدهيم. اين امر باعث ميشود فرد نتواند رفتار خوردن را متوقف كند و تا مثلاً بسته چيپس را تمام نكند از خوردن دست نميكشد. استفاده از اطلاعات روانشناسي هم ميتواند در برطرف كردن چاقي سهم مهمي داشته باشد؟ بله؛ پژوهشها نشان ميدهد كه با آموختن روشهاي روانشناسي از قبيل روشهاي وانهادگي، تنآرامي و عادت به جايگزيني اين روشها جهت كنترل احساسات منفي در ٧٠ درصد موارد كاهش چشمگيري در وزن و اصلاح الگوهاي تغذيهاي و در باقي موارد، حداقل رضايت از خود بهوجود ميآيد. آيا انتظارات هم در چاقي نقش دارند؟ به نظر ميرسد نقش انتظارات هم در چاقي مهم است. در آزمايش كودكان چاق و معمولي حق داشتند روزي يك بستني بخورند. اين روند به مدت دو هفته ادامه داشت. پس از آن اعلام شد كه بنا به دلايل منفي دستگاه بستنيساز خراب است. اول آنكه كودكان چاق، بيشتر از كودكان طبيعي نسبت به اين امر واكنش منفي مثل غرولند كردن و شكايت كردن نشان دادند. ثانياً وقتي اعلام شد كه عيب دستگاهها برطرف شده، كودكان معمولي تقاضاي بستني روزانه خود را كردند، در حالي كه كودكان چاق مدعي دريافت بستنيهاي اين ايام اخير هم بودند و بعضاً قهر هم ميكردند!
:: موضوعات مرتبط:
روانشناسی سلامت ,
,
:: بازدید از این مطلب : 518
چند بار بگویم وقتی دست و صورتت را میشویی، حوله خیست را نینداز روی تخت؟
وای. . . دوباره جورابهایت را پرت کردی گوشه اتاق؟
نمیتوانی وقتی داری دست و صورتت را میشویی یک آبی هم به جورابت بزنی؟
چند بار به شما بگویم مناین رنگ را دوست ندارم. تو اصلاً به احساسات من توجهی نداری؟
موقعی که حرف میزنم حواست کجاست؟
بله بله، گفتم برایت ماشین ظرفشویی میخرم، اما الان نه، تا کی باید ظرفها توی دستشویی بماند؟ من از ظرف شستن متنفرم چند بار باید این را تکرار کنم.
اینها جملاتی است که ممکن است بین هر زن و شوهری رد و بدل شود. گاهیاینقدر از دست همدیگر عصبانی میشوند که اصلا یادشان میرود گذشتهها، شاید هم یک روز قبل چه خاطرات خوبی با هم داشتند.
کارهای پیش پا افتاده روزمره گاهی آنقدر زن و شوهر را از هم دور میکند که باعث میشود حتی حرفهایی به یکدیگر بزنند که روز اول آشنایی حتی به خواب هم نمیدیدند طرفش بروند.
در زندگی مشترک روزمره، چیزهایی فراموش میشود که روزی برایشان باارزشترین چیزهای دنیا بود. خستگی، بیحوصلگی و سختیهای زندگی، گاهی باعث میشود هر کدام از زوجها نتوانند آن طور که باید وظایف خود را در خانه انجام دهند و این، ممکن است باعث عصبانیت هر کدام از آنها شود.
بنابراین، چه خوب است دراین مواقع به جای تمرکز روی ضعفها و اشتباهات همدیگر، کمی به خودمان فکر کنیم که اگر ما جای همسرمان بودیم، چه کار میکردیم. راههای زیادی برای استحکام و پایدار ماندن روابط زن و شوهر وجود دارد که اگر هر از گاهی آنها را یادآوری کنیم، زندگیمان زیبا میشود درست مثل روزهای اول؛ شیرین.
به جای نشستن و فکر کردن به کارهایی که شما را ناراحت میکند، چه خوب است کمی به اشتباهاتتان فکر کنید. ●چند تمرین... با انجام این تمرینها و با افکار مثبت، میتوانید روابط خود و همسرتان را مثل روزهای شیرین زندگی تغییر دهید. ▪بنشین و با خودت کمی فکر کن .
به این سؤالات کمی فکر کنید و با خودتان صادق باشید؛ وقتی از همسرتان هدیه میگیرید در ازای آن برای همسرتان چه کردهاید؟سعی کنید بیشتر از آنکه در انتظار دریافت چیزی از همسرتان باشید، چیزی به او ببخشیداشید، فرصتهای بیشماری برای رسیدن به اهداف پیدا خواهید کرد. در این صورت، شما هم از لطف و محبت همسرتان برخوردار خواهید شد. چون آدمها همواره سعی میکنند خوبیهای دیگران را جبران کنند. ▪در ذهنتان خیالپردازی کنید
این به معنی خیالبافی و ساختن چیزی دور از ذهن نیست. در ذهن خود تجسم کنید اگراین کار را برای همسرم انجام دهم حتماً خوشحال خواهد شد یا اگر آن کار را انجام ندهم او بیشتر خوشحال میشود.
▪از همسرتان انتظارات غیرواقعی نداشته باشید. اجتناب از انتظارات غیرواقعی میتواند از بروز بسیاری از درگیریها، عصبانیتها و سرخوردگیها جلوگیری کند. او را با خواستهها و دستورهای خود اسیر نکنید. وقتی کاری از او میخواهید، خودتان هم در عوض، کاری که او دوست دارد، برایش انجام دهید. ▪سرزنش نکنید
هرگز همسر خود را سرزنش نکنید و متلکبارانش نکنید. حتی نگاه سنگین به او نکنید. مواقعی را به خاطر آورید که او شما را یاری میکرد و در سختیها همراهتان بود. هنگام بروز اشتباهی از جانب همسر خود، سعی کنید روشی را در پیش بگیرید که از تکرار این اشتباهات جلوگیری کند.
▪کلمات زیبا به هم بگویید سعی کنید به گفتن کلمات زیبا به همسر خود عادت کنید. هر زمان که همسر شما کاری برایتان انجام داد، حتما با احساس از او تشکر کنید. سعی کنید از کلمات و جملاتی به غیر از متشکرم استفاده کنید. مثلاً جملاتی مثل تو من را غافلگیر کردی، خیلی خوشحالم از اینکه به فکرم هستی، ازت متشکرم. البته تشکر کردن با جملات ساده تاثیر مثبتی دارد، اما جملهها و عبارتهای تازه میتواند روح تازهای به حال و هوای شما بدهد. به راههایی فکر کنید که میتواند همسرتان را نسبت به انجام کارهایی که دوست دارید، ترغیب کنید. اگر این روش مؤثر نبود روشهای دیگر را آزمایش کنید و به یاد داشته باشید که تحسین و تعریف و تشکر بهموقع، در همسر تان یک انگیزه قوی ایجاد میکند. ▪حرف بزنید
در مورد روزهای اول آشناییتان و ویژگیهایی که سبب شده نسبت به هم علاقهمند شوید، حرف بزنید. دقت کنید که اگر ویژگیهای خوب خود مثلا ویژگیهای ظاهری تان را از دست دادهاید، در مورد آنها با هم حرف نزنید. به جای آن، سعی کنید صادقانه درباره ویژگیهای مثبت روحی و شخصیتی خود با هم گفتوگو کنید. زمانی در روز یا در هفته را فقط به خودتان اختصاص دهید؛ به پارک بروید و هیچکدام از فرزندانتان را با خود نبرید.
هیچ وقت احترام گذاشتن نسبت به یکدیگر را فراموش نکنید. احترام به افکار، عقاید و دیدگاه همسرتان باعث میشود او هم همین احساسات را نسبت به شما پیدا کند. درست است که نظرها و سلیقههای شما با هم فرق دارد، اما هیچگاه نباید اجازه بدهیداین اختلافات روی عشق و احساسات شما تاثیر بگذارد.
زيبايي، حاصل خلاقيت خداست و خداوند انسان را نيز خلاق آفريد تا با خلاقيت خود دنيا را زيباتر، كارآتر و مفيدتر گرداند. زيبايي ظاهري چيزي نيست كه كسي طالب آن نباشد. همه آدمها، اعم از زن و مرد و پير و جوان، خواهان زيبايي و آراستگي و مطلوب واقع شدن ميباشند. اگر اين زيبايي را خداوند و طبيعت در آنها نهاده باشد كه چه بهتر، ولي اگر انسان از زيبايي ظاهري بهره كافي نبرده باشد، بيترديد درصدد خلق آن برميآيد. كمتر كسي است كه مجذوب زيباييهاي ظاهري نشود و آن را قلباً نستايد. آرايش را نيز كساني اختراع كردهاند كه زيباتر شدن را دوست ميدارند. پس ميل به زيبايي و زيباتر شدن از طبيعتي سالم، روحيهاي شاداب و سرزنده برميآيد.
توجه به زيبايي ظاهري هيچگونه تضادي با معنويات، تكامل روحي و كمال شخصيتي انسان ندارد و سيرت زيبا نيز هيچ عنادي با صورت زيبا نداشته و ندارد؛ از طرفي نياز به زيبايي ظاهري هرگز با استحمام يا تغذيه سالم يا ورزش برطرف نميشود. موهاي پرپشت لبهاي بعضي از خانمها، ابروهاي انبوه و بدمنظره، موهاي ضمخت روي پاها و چهره و گاه سراسر بدن، بيني نافرم، انحراف، ريزي و درشتي بيش از حد چشمها، چاقي و لاغري در حد افراط، دندانهاي نامرتب و فك نامناسب، موهاي فرفري و يا بيش از حد كمپشت و نرم و... هرگز با تميز و پاكيزه شدن به زيبايي نميرسند، پس بهجاي محكوم يا سرزنش يا تحقير كردن زناني كه آرايش را دوست دارند، بهتر است تحليلي منطقي و آگاهانه از آن داشته باشيم. بهترين راه براي اين بررسي، روش پرسش و پاسخ است. در اين تحليل بايد توجه داشته باشيم كه ما با عموم مردم مواجهايم، نه با انگشتشمار افراد عارفمسلك و جوياي معنويت صرف. چون عارف وقتي به ارزشهاي معنوي و عميق متمايل ميشود، خودبهخود بهامور ظاهري بيتوجه ميگردد؛ ولي اين بيتوجهي هرگز نبايد همراه با تحقير و يا رد كردن شيوههاي ديگران براي زيباتر شدن تجلي كند؛ آنكس كه بهراستي عارف است ميداند كه رسيدن به مقامات عرفاني، تجربهاي است كه بايد خود پيش بيايد و هيچكس با آموزش، آن هم آموزشي همراه با سرزنش، عارف نخواهد شد. فرد پيشوا فقط ميتواند با رفتار زيبا و عميقش بر مريدانش اثرگذار باشد نه با تحقير و سرزنش آنها. براي عارف، حتي زيباييهاي طبيعي نيز با آنچه ما «زشت» تلقي ميكنيم يكسانست. او معتقد است كه خدا زيباست و هر آنچه از اوست نيز زيباست. يك عارف حقيقي هرگز با لحني تلخ و آزاردهنده نميگويد «آرايش را افراد زشت اختراع كردهاند، چون زشتي در برابر زيبايي طبيعي، احساس حقارت، حسادت و رقابت ميكند.»
منظور من از طرح اين مقدمه، پرداختن به بحث روانشناختي آرايش است. آيا هر چه مصنوع دست بشر است، نوعي فريب است؟! بهراستي اينطور نيست؛ چرا كه تمام آثار هنري اعم از نقاشي و مجسمه، ظروف، قالي، پارچه و... گاه زيباييهاي حيرتانگيزي دارند كه آدمي را دچار حيرت ميكنند. آرايش هنرمندانه براي زيباتر كردن ظاهر آدمي و همچنين انجام جراحيهاي زيبايي كه توانسته معايب آزاردهنده چهره و اندام انسان را برطرف نمايد، از خلاقيتهاي مثبت و تحسينبرانگيز انساناند.
اما آنچه ميتواند مورد نقد قرار گيرد، افراط در مداومت به اين روشها و يا ايجاد ناهنجاريهاي بيمارگونه در اين شيوههاست. آن هم نه با سرزنش و تحقير، بلكه با ريشهيابي و دادن آگاهي براي رسيدن به سلامت روان. مثلاً اگر كسي تمام توجه خود را صرف آرايش، جراحي و لباس خود نمايد و در ارزيابي ديگران هم فقط به همين نكات توجه كند، بايد بداند كه دچار وسواس شده است. زناني كه براي برطرف كردن معايب بسيار مختصر و غيربارز خود، دست به انجام تتوهاي مختلف و جراحيهاي خطرناك و پرهزينه ميزنند و براي ايجاد تنوع در لباس و وسايل زينتي دچار افراط و رقابت شدهاند و يا با وسواسي شديد از مد و روشهاي گوناگون آرايشي پيروي ميكنند و تنها در اين صورت احساس آرامش مينمايند، بيترديد نيازمند معالجه براي برطرف كردن اين وسواس هستند.
:: موضوعات مرتبط:
روانشناسی زنان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 340
زنها در كنار هم و به اتفاق فرزندانشان نزديك غارهاي محل زندگي خود اجتماع ميكردند. توانايي ايجاد پيوند، اتصال و برقراري روابط نزديك براي دوام و بقاي هر يك از اين زنان مهم بود. مردها به سكوت روي تپه مينشستند و منتظر شكار ميشدند. وقتي زنها بهاتفاق هم، درگير كاري ميشدند، براي برقراري ارتباط بيشتر، مرتب با هم حرف ميزدند. وقتي مردها شكار ميكردند يا ماهي ميگرفتند، از بيم آنكه شكار از دستشان فرار نكند، با هم صحبت نميكردند. وقتي مردان امروزي هم به شكار يا صيد ماهي ميروند، باز هم زياد حرف نميزنند. وقتي زنهاي امروزي براي خريد ميروند و يا دور هم جمع ميشوند، مرتب صحبت ميكنند. زنها براي صحبتكردن نياز به دليل ندارند، هدف خاصي را هم دنبال نميكنند. آنها براي آن با هم حرف ميزنند كه با يكديگر ارتباط برقرار كنند.
اگر از مغز زن و مرد، ام ـ آر ـ آي بگيرند، مشخص ميشود كه مغز زنها بهشدت براي صحبت كردن مساعد است. ما در كتاب «چرا مردها گوش نميدهند و زنها نميتوانند نقشه بخوانند» توضيح داديم كه زنها با توجه به خصوصيات مغزي خود ميتوانند ٦٠٠٠ تا ٨٠٠٠ كلمه صحبت كنند و اين در حالي است كه مردها در حدود ٢٠٠٠ الي ٤٠٠٠ كلمه صحبت ميكنند. معلوم ميشود كه چرا صحبت زنها تا اين اندازه براي زوجها، توليد مسئله ميكند. يك مرد شاغل تا بعدازظهر ظرفيت حرف زدنش تمام ميشود. بعد به خانهاش ميرود، جايي كه زن او ٤٠٠٠ تا ٥٠٠٠ كلمه براي حرف زدن دارد. دو زن ميتوانند تمام مدت روز را رودررو صحبت كنند و بعد وقتي به خانههايشان برگشتند يك ساعت هم تلفني حرف بزنند. در اين زمان است كه مردها ميپرسند: «چرا اين همه مدتي كه با هم بوديد اين حرفها را نزديد؟»
داشتن مغزي كه در كار صحبت و مهارتهاي زباني و كلامي قوي نيست، علتي است كه مردها سه تا چهار برابر بيشتر از زنان، لكنت زبان پيدا كنند. خوانش پريشي هم در مردها ١٠ برابر از زنها بيشتر است. مردها از سخن گفتن و از زبان براي بيان حقايق و دادههاي اطلاعاتي استفاده ميكنند. اما اغلب مردها تنها در صورتي صحبت ميكنند كه حرفي براي گفتن داشته باشند. بهعبارت ديگر مردها تنها براي بيان واقعيتها، اعلام اطلاعات و ارائه راهحل صحبت ميكنند. اين موضوع، به هنگام برقراري ارتباط ميان زنان و مردان مشكلات فراواني ايجاد ميكند. صحبت زنان اقدامي بهمنظور پيوندجويي است.
مغزهاي مردان راهحلگرا و مغزهاي زنان فرآيندگرا هستند يك مرد، تنها در صورتي با مرد ديگر حرف ميزند كه بداند او ميتواند مسئلهاش را حل كند. همانطور كه قبلاً توضيح داديم، مردي كه مورد سئوال قرار ميگيرد احساس افتخار ميكند، زيرا كسي از او نظرخواهي كرده است و عقيدهاش را جويا شده است. او با خيال راحت راهحلهايي را كه بهنظرش ميرسد ارائه خواهد داد. اما وقتي زني صحبت ميكند، ميخواهد براي رسيدن به پيوند و دوستي با او صحبت كند و در اين ميان، راهحل جستوجو نميشود، متأسفانه مردان گمان ميكنند كه زنان بههنگام صحبت مسائل خود را مطرح ميسازند، زيرا نميدانند كه با اين مشكلات چگونه روبهرو شوند. بههمين دليل، پيوسته حرف زدن را قطع ميكنند تا راهحل ارائه دهند.
بيجهت نيست كه زنها هميشه شكايت ميكنند كه مردها حرف آنها را قطع ميكنند و به آنها اجازه صحبت نميدهند. بهزعم يك زن، پيشنهاد راهحل پيوسته مرد نشان ميدهد كه او هميشه ميخواهد حق به جانبش باشد. و ديگر اينكه مرد هميشه گمان ميكند كه زن در اشتباه است. از سوي ديگر، وقتي زني احساسات و عواطف خود را با كسي در ميان ميگذارد، قصد شكايت ندارد. معنايش اين است كه او به شما اعتماد كرده است. عكس اين مطلب هم صحيح است. اگر زن آن شخص را دوست نداشته باشد. اگر موافق حرفهاي او نباشد و يا قصد مجازات او را داشته باشد، حرفي به او نميزند. سكوت بهعنوان نوعي مجازات محسوب ميشود. وقتي در مورد ساير زنان مورد استفاده قرار بگيرد، روش مؤثري است. اين روش، روي مردها بيتأثير است. مردها صحبت نكردن زنها را بهحساب آرامش بيشتر براي خود ميگذارند و حرف نزدن زن براي آنها در حكم يك پاداش بهحساب ميآيد. بنابراين وقتي زني تهديد ميكند كه «ديگر با تو حرف نميزنم» زياد آن را جدي نگيريد.
زنها از سكوت براي مجازات كردن مردها استفاده ميكنند، اما مردها عاشق سكوت هستند. اگر زني بخواهد مردي را مجازات كند، بهتري كاري كه ميتواند بكند اين است كه بيوقفه حرف بزند و مرتب از موضوعي به موضوع ديگر برود.
راهحل براي مردان توجه داشته باشيد كه هدف اصلي صحبت زنان، صرفاً صحبت كردن است. هدف زن اين است كه با صحبت كردن احساس بهتري پيدا كند و با شما به ارتباط و پيوند برسد. به راهحلي نياز نيست. تنها كاري كه بايد بكنيد اين است كه او را تشويق كنيد. محتواي صحبت مرد مهم نيست، مشاركت اوست كه مهم است.
راهحل براي زنان زماني را براي صحبت كردن با مرد مشخص كنيد. به او بگوييد كه ميخواهيد بدون اينكه راهحلي ارائه دهد، به حرفهايتان گوش بدهد. در برابر مردان از مجازات سكوت خودداري نماييد زيرا آنها اصولاً متوجه نميشوند، كه شما با آنها حرف نزدهايد. مردها از اينكه اوقات خود را به سكوت بگذرانند لذت ميبرند. اگر مشكلي با او داريد، صراحت به خرج دهيد.
:: موضوعات مرتبط:
روانشناسی زنان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 224
اطفال و كودكان خردسال فقط يك نوع لبخند را بهنمايش ميگذارند و آن لبخندي بزرگ، گشاد و دوستانه است. هر قدر بزرگتر ميشويم لبخند زدن تبديل به فعاليتي پيچيدهتر ميشود. بزرگسالان بهراحتي اطفال لبخند نميزنند، هر چه بزرگتر ميشويم قابليت آسان لبخند زدن را از دست داده، يا از آن منحرف ميشويم.
بزرگسالان ميتوانند انواع لبخندهاي مصنوعي و طبيعي، لبخندهاي حزنانگيز، نيشدار، اغواگر، عبوس و لبخندهاي حيلهگرانه بزنند. آنها ميتوانند لبخندهايي با دهان باز و دندانهاي بهنمايش گذاشته شده بزنند. بعضيها نيز ميتوانند با دهان بسته بخندند. لبخندها ممكن است نمايشي، سينمايي و يا لبخندهايي باشند كه آنها را با افرادي كه دوستشان داريم رد و بدل ميكنيم. همچنين لبخندهاي بسيار شخصي وجود دارد كه با شنيدن موضوعي كه ضرورتاً براي ديگران خندهدار نيست و فقط براي ما خندهدار است بر چهره مينشيند. لبخندي نيز به انفجار خنده ميانجامد و يا تبديل به قهقهه غيرقابل كنترل ميگردد. ما حتي اگر لازم باشد ميتوانيم لبخندهاي اجباري بر چهره بنشانيم.
با وجود اينكه لبخند سادهترين و طبيعيترين حالت چهره است، اما امكان دارد معاني بسيار زيادي را القاء كند. از اين نظر نيز لبخند با ديگر حالات چهره تفاوت دارد. تعجب، ترس و غم فقط يك حالت را القاء ميكنند. اما لبخند انواع بسيار مختلفي دارد، كه هر نوع آن با توجه به انگيزه خاص خود فعال ميشود.
لبخندهاي پيچيده دقيقاً تحليل شده است، قسمت قابل توجه اين كار بهوسيله پرفسور اكمن كه پيشتاز تحقيقات جهاني در مورد لبخند و خنده ميباشد انجام شده است. او سه نوع لبخند اصلي را توضيح ميدهد. لبخندي كه احساس ميشود يا لبخند طبيعي، لبخند تصنعي و لبخند رقتانگيز.
او ميگويد وقتي ميدانيد دنبال چه ميگرديد تشخيص اين لبخندهاي متفاوت كاملاً آسان است. همه آنها با هيجانات كاملاً متفاوت از هم همراه هستند و بنابراين ماهيچهها و گروههاي ماهيچهاي خاصي را بهكار ميگيرند. كمتر افرادي هستند كه تفاوت يك لبخند اصيل شاد را از يك لبخند رقتانگيز تشخيص ندهند. اما تشخيص يك لبخند طبيعي از يك لبخند تصنعي هميشه كار آساني نيست. با وجود اين، علائم افشاگري وجود دارد كه حتي باتجربهترين هنرپيشهها و كساني كه با حالت چهره ميتوانند بهراحتي ديگران را فريب بدهند هم نميتوانند آن علائم را مخفي كنند، زيرا ماهيچههايي كه اين لبخندها را فعال ميكنند صد در صد قابل كنترل نيستند.
پل اكمن و دو تن از همكاران او حالات لبخند كساني را كه به قصد لبخند ميزنند با آن عده كه بهطور طبيعي در پاسخ به يك لطيفه يا يك واقعه خندهدار لبخند ميزنند، مقايسه كردهاند. بهنظر ميرسد فاحشترين تفاوت در ميزان تناسب صورت باشد. لبخندهاي عمومي تناسب كمتري دارد و نسبت به لبخندهاي اصيل، گوشه لبها افتادهتر هستند و مدت زمان بيشتري بر روي چهره ميمانند. اگر كسي لبخند را فقط براي آن لحظه خاص و يا بيش از زمانيكه متناسب با موقعيت است روي صورت حفظ كند، در آن صورت ميتوانيد مطمئن شويد يك لبخند تصنعي به شما تحويل دادهاند.
در تعريف لبخند تصنعي بايد گفت اين لبخند به عمد بهنمايش گذاشته ميشود تا ديگران را گمراه كند و آنها را به باور هيجاني احساس شده و طبيعي وا دارد، هيجاني كه در واقع احساس نشده است. بنا به عقيده محققان يك لبخند تصنعي در مقايسه با لبخند واقعي، مدت زمان بيشتري نياز دارد تا بر چهره بنشيند.
پل اكمن سه نوع اصلي لبخند را اينگونه تعريف كرده است: او ميگويد لبخند احساس شده و طبيعي، لبخندي است كه تجلي طغيان خودبهخودي يك هيجان مثبت باشد. در صورتيكه يك لبخند تصنعي تلاش عمدي براي تحريك هيجان مثبت است. لبخند رقتانگيز، بيانگر موقعيتي رقتبار است كه از طرف ديگران هم به همان شكل دريافت شده است، او ميگويد لبخند طبيعي بعد از موقعيت هيجاني احساس شده ايجاد ميگردد.
اين هيجانات شامل لذت بردن از هر نوع محركي هستند، حال محرك، ديداري، شنيداري يا احساس مزهاي باشد. تماس ملاطفتآميز نيز ميتواند لبخند طبيعي و واقعي توليد كند، لبخندهاي واقعي ممكن است بهعنوان نشانه رهايي از رنج يا هر نوع فشار ناراحتكنندهاي بر چهره نمايان شوند.
پروفسور اكمن براي اندازهگيري انواع خاص لبخند و تشخيص تفاوت آنها سيستمي ابداع كرده كه آن را كدگذاري فعاليت چهره ناميدهاند. (Face) اين يك جدول اندازهگيري پيچيده است كه اندازهگيري تمام جزئيات رفتار چهره را امكانپذير ميكند. با در دست داشتن چنين سيستمي، اكمن توانست كشف كند ماهيچههايي كه در لبخند طبيعي بهكار گرفته ميشود تا حدي متفاوت از ماهيچههايي است كه براي لبخند تصنعي بهكار گرفته ميشود.
لبخندهاي واقعي لبخندهاي واقعي و احساس شده نتيجه فعاليت خودبهخودي دو ماهيچه اصلي هستند. يكي از آنها ماهيچه قدامي اصلي است، كه قبلاً به آن اشاره شد. اين ماهيچه، گوشههاي لب را بهطرف بالا و به سمت گونهها ميكشد. ماهيچه ديگري كه در لبخندهاي اصيل معمولاً فعال ميشود، عضله اطراف دهان و گونه را بالا ميبرد و پوست را از كاسه چشم به طرف داخل، جمع ميكند. بعد از مطالعه و بررسي هزاران لبخند اصيل، و موضوع بحث قرار دادن آنها در جدول اندازهگيري، آكمن توانست به اين نتيجه برسد كه مقدار هيجان مثبت احساس شده و معمولاً فعاليت اين دو ماهيچهها بيشتر خواهد بود. البته لبخند احساس شده و طبيعي ممكن است اشكال بسيار مختلفي داشته باشد، از لبخند كمرنگ و شرمآلود تا خنده تا بناگوش و قهقهه غير قابل كنترل. اما ماهيچه در حال فعاليت تنها يكي خواهد بود.
اولين بار داروين بود كه كشف كرد فعاليت ماهيچه قدامي اصلي، عامل واقعي تجلي تجربه هيجان مثبت و خنده طبيعي است، و جديدترين تحقيقات علمي روي همين اصولي كه داروين پايهريزي كرد، استوار شده است.
لبخند احساس شده و طبيعي مدت زمان بسيار مشخصي دارد، اين زمان بين دو سوم ثانيه در نوسان است، وقتي احساسات مثبت نسبتاً ضعيف هستند، ماهيچهها فقط بهطور خفيفي منقبض ميشوند. اما وقتي هيجانات قوي هستند، به همان نسبت هم پاسخ ماهيچهها شديدتر است. بههر حال احساسات هر قدر هم قوي باشد، لبخندهاي اصيل بهندرت بيش از چهار ثانيه دوام دارند.
لبخندهاي ساختگي وقتي لبخندهاي ساختگي و مصنوعي را تجزيه و تحليل ميكنيم، پي ميبريم كه لبخندها از همهجهت ساختگي هستند. هيچ هيجان مثبتي با نيشخنده همراه نيست، هر چند ممكن است لبخند خيلي بزرگ باشد و لبخندزنندگان بسيار علاقهمند باشند تا شما اصالت لبخند آنان را باور كنيد. اما هرگز قادر نخواهند بود افراد خبره را فريب بدهند. اگرچه لبخند مصنوعي تقليد بسيار زيركانهاي از لبخند واقعي است، اما معمولاً براي مخفي كردن هيجانات منفي مورد استفاده قرار ميگيرد. لبخندهاي مصنوعي را ميتوان بر چهره سياستمداراني كه در انتخابات بازنده شدهاند و بر چهره قهرماناني كه بجاي كسب مقام اول، مقام دوم يا سوم را كسب كردهاند، مشاهده كرد.
مردم همچنين زماني كه فقط تظاهر ميكنند از ديدن شما خوشحال هستند، لبخندهاي تصنعي ميزنند. فروشندههايي كه براي فروش اجناس خود به در خانه مشتريها مراجعه ميكنند (البته فروشندگان خوب) لبخندهاي تصنعي بينقص دارند. چيزي كه در همه اين لبخندها غايب خواهد بود، گرمي يا شادي اصيل است كه بهآساني در چهره قابل مشاهده است. هنرپيشگان و افرادي كه شغلشان اقتضا ميكند هيجانات منفي را پنهان كنند. معمولاً در به نمايش گذاشتن لبخندي كه احساس نميكنند مهارت مييابند. با وجود اين چنين لبخندي خيلي با لبخند واقعي تفاوت دارد و همان معنا را به بيننده منتقل نميكند.
در لبخندهاي تصنعي مشاهده ميشود كه ماهيچههاي اطراف دهان در اطراف چشمها، بيحركت هستند. هيچ كس قادر نيست با هر مقدار تمرين لبخند، حركت اين ماهيچهها را بهطور غيرواقعي به نمايش بگذارد. بهنظر ميرسد ماهيچههاي اطراف دهان تحت كنترل مغز نيستند، و فقط زماني كه هيجاني واقعي و اصيل وجود داشته باشد، فعال ميشوند. اگر ميخواهيد از اصالت لبخند كسي مطمئن شويد آنقدر به دهان او نگاه نكنيد بلكه به اطراف چشمها توجه كنيد. اگر اطراف چشمها چين نخورده و حالت چشمها مرده و خالي از زندگي باشد مطمئن باشيد، شاهد يك لبخند تصنعي هستيد.
لبخندهاي رقتانگيز لبخند رقتانگيز هيجاني تصنعي نيست، بلكه به اين دليل بر چهره نشانده ميشود كه به بيننده نشان دهد موضوع خوشايند نيست. منظور از يك لبخند رقتانگيز انتقال احساسي حاكي از عدم شادي يا فشار است و به عقيده اكمن از خصوصيت بارز آن عدم تناسب قابل ملاحظه ميباشد. بهعبارت ديگر، لبخند رقتانگيز بسيار بيقرينه و متمايل به كجي است.
وجود افراد بدبخت فقط به اين دليل ساده خطرناك است كه آنها اهميتي به ادامه حيات زمين نميدهند آن چنان در بدبختي دست و پا ميزنند كه در اعماق وجود خويش ميانديشند كه چه خوب ميشد اگر دنيا به آخر ميرسيد و همه چيز نابود ميشد. به راستي كسي كه در بدبختي زندگي ميكند، چه چيز برايش اهميت دارد؟ فقط افراد سعادتمند، خوشبخت، سرمست و پر نشاطي كه در پايكوبي و سرور زندگي را ميگذرانند، علاقهمندند كه اين سياره تا ابد به حيات سرزنده و سر سبز خويش ادامه دهد.
جدّيت، صرفاً يك بيماري روحي است، و با صفا و صداقت متفاوت است. فرد جدّي نميتواند بخندد، نميتواند برقصد، نميتواند بازيگوشي كند. او هميشه در حال كنترل و مهار خويش است. و به زندانباني براي خويش بدل شده است. در حالي كه با خنده، جسم، ذهن و وجود تو با هستي پيوند مييابد، مرزبنديها از بين ميروند و شخصيت شيزوفرنيك محو ميگردد خنده، انرژيات را به تو باز ميگرداند. دريغ داشتن خنده، اختگي معنوي است.
شما آدمهايي كه دور و بر من گرد آمدهايد، ميآموزيد چطور شادتر باشيد، بيشتر عشق بورزيد و عشق و خنده را در دنيا بگسترانيد. اين تنها راه حفاظت بشريت در برابر سلاحهاي هستهاي است. اگر همه جهانيان، عشق ورزيدن، خنديدن، لذت بردن و پايكوبي كردن را بياموزند، آن وقت رونالد ريگان و ميخاييل گورباچف انگشت به دهان خواهند ماند كه چه خبر است؟ چه اتفاقي افتاده است؟ گويي همه دنيا ديوانه شده!
افرادي كه خوشحال و خشنودند، هيچگاه به كشتن آدمهايي كه هيچ آزاري نسبت آنها روا نداشتهاند گرايش پيدا نميكنند. تعجبي ندارد كه در طول اعصار متمادي، رسم بر اين بوده است كه افراد ارتشي را از نظر جنسي در تنگنا قرار ميدهند، زيرا افراد واپسخورده جنسي چارهاي ندارند جز اينكه مخرّب باشند؛ خود اين واپسخوردگي، آنان را به سوي تخريب و ويرانگري سوق ميدهد. آيا تا به حال در وجودتان حس كردهايد كه وقتي خوشحال و با نشاط هستيد، ميل داريد چيزي نو خلق كنيد؟ وقتي در بدبختي و رنج به سر ميبريد دلتان ميخواهد هر چه دم دستتان هست، نابود كنيد. اين نوعي انتقام جويي است. در نظامهاي استكباري، افراد ارتشي را در حالتي از واپس خوردگي جنسي نگه ميدارند تا در لحظهايي كه خون انساني را ميريزند، به وجود بيايند. به اين ترتيب، دست كم انرژيهاي واپسخورده آنان مجال بروز مييابد، البته به شكلي بسيار شنيع و غير انساني. اما به هر حال اين انرژي تخليه ميشود. آيا تا به حال توجه كردهايد كه نقاشان، شاعران، مجسمه سازان و رقصندگان هيچگاه از نظر جنسي سركوب شده و واپس خورده نيستند؟ در حقيقت، آنان از اين لحاظ بيش از حد به اغنا رسيدهاند؛ آنها بيش از حد عاشقاند و به عده زيادي عشق ميورزند. شايد يك نفر به تنهايي قادر به جوابگويي عشق آنها نباشد. ساليان متمادي است كه روحاني نمايان، ايشان را مورد نكوهش و انتقاد قرار داده و ميگويند «اين شعرا، نقاشان، مجسمه سازان و موسيقي دانان افراد صالحي نيستند.» در حالي كه همينها هستند كه بشريت را به چيزي زيبا بدل كرده و دنيا را از عطر گلهاي شادي، نواي دل انگيز موسيقي و رقص زيباي خويش آكنده ساختهاند.
اين، يكي از اصول بنيادي زندگي است كه تا وقتي دست به آفرينش نزني، به بالاترين حد كرامت انساني خويش نخواهي رسيد. خلاقيت تو، آزادي، قدرت، هوش و آگاهي به ارمغان ميآورد.
كشيشها چه بر سر اين دنيا آوردهاند؟ اين عده، با جادوگر خواندن زنان، آنها را به آتش انداختند و كساني را كه از اعتقادات ديگري پيروي ميكردند، به خاك و خون كشيدند، آنان از خلاقيت بويي نبرده بودند و به هيچ روي باعث ترقي و اعتلاي زندگي و اين كره خاكي نشدند. ما نياز داريم كه در همه عرصهها به افراد خلاق احترام بگذاريم.
بايد بياموزيم چگونه انرژيهاي خود را تغيير شكل دهيم تا بدون سركوب شدن، به عشق، خنده و نشاط بدل گردند. آنگاه خواهيد ديد كه اين سياره بهشت خواهد شد و احتياجي نيست بهشت را در جاي ديگري جستوجو كنيد. بهشت چيزي دست يافتني نيست، بلكه خلق كردني است و اين به خود ما بستگي دارد.
اين بحران، به افراد دلير و با شهامت مجال ميدهد تا خود را از گذشته جدا كرده و به شيوهايي جديد زندگي را آغاز كنند؛ نه زندگي اصلاح شده گذشته و نه بهتر از گذشته بلكه زندگياي كاملاً جديد را از سر بگيرند و اين كاري است كه همين الان بايد صورت گيرد، چرا كه زمان كوتاه است. تا پايان اين قرن يا ما به نخستين قرن تاريخ بشريت نوين قدم ميگذريم و يا هيچ تنابندهاي، حتي يك گل وحشي زنده، بر روي زمين باقي نخواهد ماند و همه چيز ميميرد.
علاوه بر بمبهاي نوتروني موجود، دانشمندان اتحاد جماهير شوروي و احتمالاً آمريكا سرگرم آزمايشاتي بر روي اشعه مرگبار هستند. تاباندن اشعه مرگباري كه به راحتي انسانها، حيوانات، پرندگان و درختان زنده را به نابودي ميكشد، بسيار آسانتر از بمباران يك منطقه است. به اين طريق فقط اشياء مرده، مثل خانهها، معابد و كليساها باقي خواهند ماند. اين ديگر فاجعه است. اين اشعه مرگبار قابل رؤيت نيست. ما ميدانيم كه اين اشعه وجود دارد و آنها در تلاش براي حل اين معما هستند كه چطور ميتوان اين امواج را پخش كرد و چطور آن را به هدف زد و همه موجودات زندهاي را كه سر راهش قرار ميگيرند، نابود ساخت. ما براي جلوگيري از بروز جنگ جهاني سوم، به افراد خوشحال و با نشاط بيشتري احتياج داريم. سلاحهاي هستهاي و ماشينهاي جنگي مخرب ما خودكار نيستيد، بلكه در كاربرد آنها دست انسان دخالت دارد؛ دستي كه با زيبايي گل سرخ آشناست، نميتواند هيروشيما را بمباران كند و دستي كه با زيبايي عشق آشناست، دستي نيست كه به سلاح مرگبار متوسل شود. كافي است اندكي بينديشيد تا گفتههايم را درك كنيد. حرف من اين است: «خنده را، عشق را، زندگي را در جهان بگستران تا ارزشهاي مثبت، گلهاي بيشتري را در اين كره خاكي شكفته سازد! هر آنچه زيباست ستايش كن و هر آنچه غير انساني است، محكوم كن!» اگر ميخواهي دنيا را به پديدهاي كاملاً جديد همراه با آگاهي بشري نوين تبديل كني، بايد دنيا را از شّر سياستمداران و روحاني نمايان شيطان صفت دور نگه داري.
بايستي بشر را از دست اين ديوها آزاد كني. وظيفه ما اين است كه آگاهي، هشياري، عشق، تفاهم و شادي بيشتري را به مردم بياموزيم و جشن و سرور و شادي را در سراسر زمين اشاعه دهيم. در يك جمله و خلاصه بگويم كه اگر بتوانيم بشريت را سعادتمند و خوشحال كنيم، جنگ جهاني سومي در كار نخواهد بود.
پرسش: اگر از مراكز بدنمان گوش بدهيم، آيا صداهاي وحشتناك وجود ندارند؟ صداهاي دلخراش شهري كه هميشه در زندگي سرچشمه آزار ما بودهاند چه ميشود؟ آيا ميتوانيم اين صداهاي زننده را به صداهاي مثبت تبديل كنيم؟ پاسخ: هميشه اين پرسش اساسي باقي ميماند: چگونه چيزي را تغيير بدهيم، چگونه صداهاي منفي را به صداهاي مثبت تبديل كنيم؟ نميتواني!
اگر تو مثبت باشي، آنگاه هيچ چيز براي تو منفي نيست. اگر منفي باشي، آنگاه همه چيز برايت منفي خواهد بود. سرچشمه هر آنچه در اطراف توست، خودت هستي.
تو آفريننده دنياي خودت هستي. بدان كه همه ما در يك دنيا زندگي نميكنيم، بلكه به تعداد ذهنها، دنيا وجود دارد. هر ذهني در دنياي خودش زندگي ميكند؛ آن ذهن دنيا را ميسازد. پس اگر همه چيز بر ضد توست يا ويرانگر و خصمانه بهنظر ميرسد، به اين سبب است كه تو در درونت آن مركز مثبت را نداري. پس به اين فكر نكن كه چگونه صداهاي منفي را تغيير بدهي.
اگر پيرامونت همه چيز منفي است، بهسادگي نشان ميدهد كه درون تو منفي است. دنيا فقط يك آيينه است كه تو در آن بازتاب شدهاي. زماني كه در استراحتگاه يك روستا بودم، روستايي بسيار فقير كه پر از سگ بود. سگها هميشه شبانه به سوي اين استراحتگاه ميآمدند، گويي عادت هميشگيشان بود. استراحتگاه مكان خوبي بود ـ درختان بزرگ پر سايهاي داشت. شبها سگها پارس ميكردند و سر و صدا راه ميانداختند، انگار بسيار ناراحت بودند.
نيمي از شب گذشته بود و وزير خوابش نميبرد، سپس نزد من آمد. من خوب خفته بودم. او مرا بيدار كرد و پرسيد: «لطفاً به من بگو كه چگونه ميتواني با اين سر و صدا، بخوابي؟ دست كم بيست يا سي سگ با هم ميجنگند و پارس ميكنند، من چه كنم؟ من خوابم نميبرد، تمام روز در سفر بودهام و بسيار خستهام. اگر نخوابم، دچار مشكل خواهم شد. فردا صبح زود بايد آماده شوم و به سفر بروم. خوابم نميبرد. تمام روشهايي را كه خوانده يا شنيده بودم به كار بردهام؛ ذكر گفتهام، دعا خواندهام، همه كار كردهام، ولي هنوز بيدارم، حالا چه كنم؟»
پس به او گفتم: آن سگها براي اين جمع نشدهاند كه تو را ناراحت كنند. آنها حتي خبر ندارند كه وزيري اينجاست. آنها روزنامه نميخوانند و كاملاً بيخبرند. سگها توجهي به تو ندارند. آنها كار خودشان را ميكنند. تو چرا مختل شدهاي؟
او گفت: «چرا مختل نشوم؟ با اين همه صداي پارس، چگونه بخوابم؟»
به او گفتم: با صداي پارس نجنگ! تو داري ميجنگي؛ مشكل اين است، نه سر و صدا. صداها تو را مختل نميكنند، تو خودت را به دليل صداها مختل كردهاي. تو با صداها مخالفي، پس شرط ميگذاري. ميگويي اگر سگها پارس نكنند، من خواهم خوابيد. سگها به تو گوش نميدهند. تويي كه شرط گذشتهاي. احساس ميكني كه فقط وقتي اين شرط برآورده شود، ميتواني بخوابي. همين شرط است كه تو را آزار ميدهد. سگها را بپذير! شرط نگذار كه اگر پارسشان را قطع كنند، من خواهم خوابيد. فقط بپذير! سگها وجود دارند و پارس ميكنند. مقاومت نكن، نجنگ، سعي نكن آن صداها را فراموش كني! آنها را بپذير و به آنها گوش بده! آن صداها زيبا هستند.
شبي بسيار ساكت است و آنها با اين قوت پارس ميكنند. فقط گوش بده. اين ذكر خواهد بود، مانتراي واقعي همين است؛ فقط به آن صداها گوش بده. او گفت: قبول! با اينكه مطمئن نيستم اين كار فايدهاي داشته باشد، ولي سعي ميكنم.» او به خواب رفت و سگها هنوز در حال پارس كردن بودند. بامداد به من گفت: «معجزه است. من پذيرفتم. شرطم را پس گرفتم. گوش دادم. صداهاي سگها مثل موسيقي شد، و زوزههايشان ديگر مختل كننده نبود. برعكس، به لالايي تبديل شد و با همين لالايي به خواب عميقي فرو رفتم.»
همه چيز به ذهن تو بستگي دارد. اگر مثبت باشي، آن وقت همه چيز مثبت ميشود. اگر منفي باشي، آن وقت همه چيز منفي ميشود، همه چيز تلخ ميشود. لطفاً اين را بهياد بسپار! نه فقط درباره صدا، بلكه درباره هر چيز ديگري در زندگي. اگر احساس ميكني در اطرافت چيزي منفي وجود دارد، دليلش را در درون خودت پيدا كن. دليلش تو هستي. حتماً تو انتظاري داري، خواستهاي داري، حتماً شرطي گذاشتهاي.
هستي را نميتوان واداشت كه به دلخواه تو حركت كند. هستي راه خودش را ميرود. اگر بتواني با آن جاري شوي، مثبت خواهي بود. اگر با آن بجنگي، منفي خواهي شد و تمامي كائنات اطرافت منفي ميگردد. درست مانند كسي كه بخواهد بر خلاف جريان رودخانه شنا كند، آنوقت مسير رودخانه منفي بهنظر ميرسد و گويي با تو ميجنگد و تو را بهسوي پايين هل ميدهد. رودخانه كاملاً از وجود تو ناآگاه است، مسرورانه بيخبر است با تو نميجنگد، تويي كه با آن ميجنگي. تو ميخواهي مخالف جريان شنا كني.
لطيفهاي برايتان بگويم: جمعيت زيادي دور خانه ملانصرالدين گرد آمدند. به او گفتند، چه نشستهاي؟ زنت در رودخانه افتاده و رودخانه در حال طغيان است. فوري برو وگرنه زنت را به دريا ميبرد. دريا بسيار نزديك بود. پس ملا دواندوان به بستر رودخانه رفت، در رودخانه شيرجه زد و مخالف جريان رود شنا كرد تا در مسير، همسرش را پيدا كند.
جمعيت فرياد زدند، چه ميكني؟ زنت به سمت بالا نيامده است، رودخانه او را پايين ميبرد. ملا گفت، مزاحم نشويد. زنم را خيلي خوب ميشناسم. اگر هر كس ديگري در رودخانه افتاده بود، به پايين ميرفت، ولي، زن من نه! او بايد به سمت بالاي رودخانه رفته باشد. من او را خوب ميشناسم. چهل سال است كه با او زندگي ميكنم. ذهن، هميشه ميكوشد بر خلاف مسير رودخانه شنا كند و از راه جنگيدن با همه چيز، در اطرافت دنياي منفي ميآفريند. دنيا بر ضد تو نيست، ولي چون تو با دنيا نيستي، احساس ميكني كه بر ضد توست. در مسير رودخانه شناور باش، آنگاه رودخانه به تو كمك ميكند، شناور بماني. آنوقت نيازي به انرژي تو نيست. رودخانه، قايقي ميشود و تو را خواهد برد. با شناور شدن در مسير رودخانه هيچ انرژياي از دست نميدهي، زيرا وقتي در مسير رودخانه جاري ميشوي، رود را پذيرفتهاي، جريان و جهت آن را، همه چيزش را پذيرفتهاي، آنوقت نسبت به آن مثبت شدهاي، رودخانه با تو مثبت است.
وقتي خودت را در برابر زندگي مثبت كردي، ميتواني همه چيز را مثبت كني، ولي نگرش ما نسبت به زندگي مثبت نيست. چرا؟ چرا ما با زندگي مثبت نيستيم؟ چرا اين نزاع، پيوسته وجود دارد؟ چرا ما نميتوانيم در زندگي به تمامي رها شويم؟ اين ترس چيست؟ شايد دقت نكرده باشي كه تو از زندگي ميترسي، بسياري از ما از زندگي ميترسيم. گفتن اينكه از زندگي ميترسي عجيب بهنظر ميرسد، زيرا معمولاً ميپنداري كه از مرگ ميترسي، نه از زندگي، نگاهي سطحي ميگويد كه همه از مرگ ميترسند، ولي من به شما ميگويم كه هراس شما از مرگ بهسبب ترس از زندگي است. فقط كسي كه از زندگي نميترسد، از مرگ نميهراسد.
چرا ما از زندگي ميترسيم؟
به سه دليل: نخست: نفس شما فقط وقتي وجود دارد كه در خلاف مسير شنا كند. اگر در مسير رودخانه باشي، نفس را ياراي بودن نخواهد بود. نفس تو فقط وقتي ميتواند وجود داشته باشد كه بجنگد، وقتي كه نه بگويد! اگر آري بگويد، هميشه آري بگويد، نميتواند وجود داشته باشد. دليل اصلي نه گفتن به همهچيز، نفس است.
به روشهاي خودت نگاه كن! ببين چگونه رفتار ميكني و چطور واكنش نشان ميدهي، ببين چگونه بيدرنگ، نه ميگويي و آري گفتن را اينچنين دشوار ميپنداري. اينها از اينروست كه، تو همچون يك نفس وجود داري. با آري هويت تو گم ميشود؛ قطرهاي در اقيانوس ميشوي. آري در خود، نفس ندارد، به همين سبب آري گفتن اينچنين دشوار است؛ بسيار دشوار.
آيا حرفهايم را درك ميكني؟ اگر در خلاف مسير بروي، احساس ميكني كه تو هستي. اما اگر فقط خودت را آزاد نگه داري و با رودخانه شناور باشي و بگذاري تا هر جايي كه رفت تو را ببرد، احساس نميكني وجود داري. آنوقت بخشي از رودخانه شدهاي. اين نفس كه تو را به جزيرهاي به نام من بدل كرده است، محيط اطرافت را منفي ميسازد. اين نفس، امواج منفي توليد ميكند.
دليل دوم: زندگي ناشناخته است، پيشبيني ناپذير. ذهن شما بسيار محدود و مايل است در دنياي شناخته، ملموس و پيشبيني شده زندگي كند. ذهن، هميشه از ناشناختهها وحشت دارد، چرا كه خودش از شناختهها تشكيل شده است؛ هر آنچه تاكنون شناختهاي، تجربه كردهاي، آموختهاي. ذهن، همواره از ناشناخته هراسان است. ناشناخته، آن را مختل ميكند. پس ذهن براي ناشناخته بسته است. ذهن در شيارهاي آشناي خودش زندگي ميكند؛ در يك الگوي مشخص و شناخته شده. به چرخش و چرخش ادامه ميدهد، درست مانند صفحه گرامافون، ذهن از رفتن بهسوي ناشناخته وحشت دارد.
زندگي هميشه در ناشناختهها حركت ميكند، و تو ميترسي. تو مايلي كه زندگي مطابق ذهن تو حركت كند، براساس شناختهها، ولي زندگي نميتواند از تو پيروي كند. زندگي، هميشه رو به سوي ناشناختهها دارد. به همين سبب كه ما از زندگي وحشت داريم و هر وقت فرصتي پيدا كنيم، ميكوشيم زندگي را بكشيم و تثبيت كنيم.
زندگي يك سيلان است. ما ميخواهيم آن را ساكن كنيم، زيرا وقتي چيزي را ساكن ميكني؛ ميتواني پيشبينياش كني. اگر كسي را دوست داشته باشم، ذهنم بيدرنگ فعال ميشود كه چگونه با آن شخص ازدواج كنم، زيرا ازدواج چيزها را تثبيت ميكند. عشق يك سيلان است، عشق را نميتوان پيشبيني كرد. هيچ كس نميداند عشق به كجا رهنمون خواهد شد، ميتواند به همه جا برود.
عشق، با رودخانه جاري است و تو نميداني كه جريان به كجا خواهد رسيد. شايد روز ديگر، لحظهاي ديگر وجود نداشته باشد. تو نميتواني به لحظه بعد مطمئن باشي، ولي ذهن خواهان قاطعيت است. ذهن، با عشق مخالف است و خواهان ازدواج. حالا تو چيزها را تثبيت كردهاي و سيلان، شكسته شده است. حالا ديگر آبي جاري نيست، به يخ تبديل شده. حالا تو مالك چيز مردهاي هستي كه ميتواني آن را پيشبيني كني. تنها چيزهاي مرده قابل پيشبيني هستند. يك چيز، هر چه بيشتر زنده باشد، بيشتر غيرقابل پيشبيني ميگردد. هيچكس آگاه نيست كه زندگي به كجا خواهد انجاميد. پس ما خواهان زندگي نيستيم، ما چيزهاي مرده را ميخواهيم. به همين سبب به مالكيت اشيا ادامه ميدهيم. زندگي كردن با يك شخص دشوار است، اما زندگي با اشيا راحت است. پس ما مدام اشيا را به مالكيت خود درميآوريم. زندگي با يك انسان بس دشوار است و اگر با شخصي زندگي كنيم، ميكوشيم از او نيز يك شيء بسازيم، نميتوانيم اجازه بدهيم او يك شخص بماند. زن و شوهر يك شيء هستند. اينها شخص نيستند، چيزهايي تثبيت شدهاند. وقتي شوهر به خانه ميآيد، ميداند كه زنش در خانه منتظر است. او ميداند، ميتواند پيشبيني كند. اگر احساس عاشقانه داشته باشد، ميتواند عشقبازي كند، همسرش در دسترس است؛ زن يك شيء شده است. زن نميتواند بگويد: «نه، من امروز حال عشقبازي ندارم.» زنها نبايد چنين چيزهايي بگويند «حالش را ندارم!» آنان نبايد حال داشته باشند. آنها منزلهايي تثبيتشده هستند. به منزلها ميتواني تكيه كني، ولي به زندگي نميتوان تكيه كرد. بنابراين، ما اشخاص را به اشيا مبدل ميكنيم.
هر رابطهاي را در نظر بگير. ابتدا، يك رابطه من و توست، ولي بهزودي به يك رابطه من و آن تبديل ميشود. تو ناپديد ميشود و سپس از يكديگر متوقع ميشويم. ميگوييم: چنين كن! وظيفه زن اين است و وظيفه شوهر آن است. اينطور عمل كن! و تو مجبوري كه انجامش بدهي. يك وظيفه است. بايد بهطور خودكار انجام شود. نميتواني بگويي، نميتوانم انجام دهم.
اين ميل به تثبيتشدن، به دليل ترس از زندگي است. زندگي يك سيلان است، نميتواني چيزي دربارهاش بگويي. من، تو را در اين لحظه دوست دارم، ولي در لحظه بعد شايد عشق از بين برود.
لحظه پيش عاشقت نبودم، اين لحظه هستم و بهسبب وجود من نيست كه عشق وجود دارد، فقط رخ داده است. من نميتوانستم با زور، عشق را بهوجود بياورم، فقط اتفاق افتاده و آن چيزي كه روي داد، ميتوانست روي ندهد، تو نميتواني هيچ كاري انجام دهي. شايد لحظهاي ديگر محو شود. درباره لحظه بعد قطعيتي وجود ندارد. ولي ذهن خواهان قطعيت است، پس عشق را به ازدواج بدل ميسازد. موجود زنده به مرده تبديل ميشود و فقط آن هنگام ميتواني مالك آن باشي، ميتواني به آن تكيه كني. مسخره است: تو براي مالك شدن، موجودي زنده را كشتهاي. تو هرگز نميتواني از آن لذت ببري، زيرا ديگر وجود ندارد، مرده است. براي مالك شدن او را كشتي و حالا از او زندگي را طلب ميكني. آنوقت تمام مصيبت ساخته ميشود.
ما از زندگي ميترسيم، زيرا زندگي يك سيلان است، اما ذهن خواهان قطعيت است. اگر مايلي واقعاً زنده باشي، براي ناايمن بودن آماده شو. در زندگي امنيت وجود ندارد و براي ايجاد امنيت راهي نيست. تنها يك راه وجود دارد؛ زندگي نكن، آنوقت ايمن خواهي بود. پس آنان كه مردهاند، حتماً ايمن هستند. شخص زنده ناايمن است. ناامني هسته وجودي و مركزي است، ولي ذهن، خواهان امنيت است. دليل سوم: در زندگي، در هستي، يك دوگانگي اساسي وجود دارد. هستي با طريق دوگانگي پايدار است، ولي ذهن ميخواهد بخشي را برگزيند و بخشي را انكار كند، مثلاً تو ميخواهي خوشبخت باشي، طالب لذت هستي، رنج نميخواهي، ولي رنج بخشي از لذت است، جنبه ديگر آن است. سكه يكي است؛ يك رويش لذت است و روي ديگرش رنج.
تو طالب لذتي، ولي نميداني هر چه بيشتر لذت طلب كني، رنج بيشتري خواهي برد و هر چه نسبت به لذت حساستر شوي، نسبت به رنج نيز حساستر ميشوي. پس كسي كه خواهان لذت است، بايد رنج آن را نيز بپذيرد، درست مانند قلهها و درهها. اوجها و قلهها را ميخواهيد، ولي درهها را نه! پس درهها كجا بروند؟ و بدون درهها، قلهها چگونه ميتوانند وجود داشته باشند؟ اگر عاشق قلهها هستي، آن درهها را نيز دوست بدار. آنها نيز بخشي از تقديرند.
ذهن تنها خواهان يك چيز است و ديگري را انكار ميكند.
روانشناسی شاد زیستن ,
,
:: بازدید از این مطلب : 330
شايد بيان تعريفي از خوشحالي، كمي احمقانه به نظر برسد. زيرا همه ما ميدانيم چه مواقعي احساس خوشحالي ميكنيم و چه مواقعي احساس غمگيني.
در پاسخ به اين سئوال كه چه چيزي انسان را خوشحال ميكند، ممكن است بيدرنگ افكاري در مورد موسيقي، مجلس عروسي، غذاهاي خوشمزه، يا شخصي مورد علاقه، در ذهن ما جاري شود. در نقطه مقابل، مسائلي از قبيل انجام دادن كارهاي خانه يا دخالتهاي بيمورد مادرزن يا مادرشوهر ممكن است باعث ناراحتي ما شود.
در هر حال بايد به اين نكته توجه كرد كه آنچه باعث شادي و خوشحالي فردي ميشود، ممكن است ديگران را غمگين و ناراحت سازد. بهعنوان مثال، ممكن است براي خانوادهاي خريدن يك اتومبيل شخصي حتي از نوع مدل پايين آن بسيار خوشحالكننده باشد، اما براي خانوادهاي كه داراي اتومبيلي آخرين سيستم است، داشتن يك اتومبيل مدل پايين احتمالاً منبع نوميدي و ناراحتي خواهد بود؛ از طرف ديگر، افرادي كه اصلاً علاقهاي به اتومبيل ندارند، در مورد داشتن يا نداشتن آن، كاملاً بيتفاوتاند. بنابراين ميتوان چنين نتيجهگيري كرد كه تملك اشياء خودبهخود نميتواند معياري براي خوشحال بودن ما به حساب آيد. زيرا اشياء اموري ذهني هستند كه بستگي كاملي به نگرش افرادي دارند كه صاحب آنها هستند. در برابر آن، ما در روش «سيلوا» براي خوشحال بودن، فلسفهاي قائل هستيم. فلسفه ما عبارت است از: «لذت بردن از چيزهايي كه دوست داريم، تغيير دادن يا دوري جستن از چيزهايي كه دوست نميداريم و پذيرفتن و كنار آمدن با چيزهايي كه ما نه نميتوانيم از آنها دوري بجوييم و نه ميتوانيم آنها را تغيير بدهيم».
با بهرهبرداري از اين فلسفه زندگي، كه آن را در شكل «پنج قانون شادزيستن» ارائه خواهيم كرد، شما خواهيد توانست تمام مشكلاتتان را حل و فصل كنيد و يك زندگي توأم با شادماني و خوشحالي در پيش بگيريد.
پنج قانون شادزيستن به قرار زيراست:
قانون اول: اگر شما چيزي را دوست داريد، از آن لذت ببريد. اين قانون در نگاه اول خيلي پيشپا افتاده بهنظر ميآيد. شما ممكن است بگوييد: «اين خيلي مسخره است. مسلماً من از چيزي كه آن را دوست دارم، لذت هم ميبرم». اما، اگر شما درباره اين موضوع بيشتر فكر كنيد، به اين نتيجه ميرسيد كه چيزهاي زيادي در زندگي ما وجود دارد كه عليرغم آنكه آنها را دوست ميداريم، به دليل احساس گناه و ترس، از آنها لذتي نميبريم. بهعبارت ديگر، اگر ما هنگام انجام كار مورد علاقهمان، دچار احساس گناه بشويم يا اگر از عواقب انجام آن كار، ترس داشته باشيم؛ ديگر نخواهيم توانست از آن لذت ببريم.
قانون دوم: اگر شما چيزي را دوست نداريد، از آن دوري جوييد. قانون دوم هم خيلي ساده بهنظر ميرسد. اما با تأمل بيشتر درباره اين قانون، درمييابيم كه افراد زيادي وجود دارند كه سر و كارشان با يك شغل، يك شخص، يك ماشين يا يك نوع غذاست كه آن را دوست نميدارند، ولي بنا به دلايلي نميتوانند از آن دوري جويند.
قانون سوم: اگر شما چيزي را دوست نداريد و نميتوانيد از آن دوري كنيد، آن را تغيير دهيد. در اينجا راهحل سادهاي وجود دارد: تغيير دادن آنچه آن را دوست نداريد. اما بايد گفت همانطور كه ما، در دوري كردن از چيزي بهخاطر برخي دلايل، همچون نيازهاي مادي و امنيتي يا صرفهجويي در وقت ناتوان هستيم، به همين دلايل نيز ممكن است نتوانيم آن چيز را تغيير دهيم.
قانون چهارم: اگر شما چيزي را دوست نداريد، نميتوانيد از آن دوري كنيد و نميتوانيد آن را تغيير دهيد، آن را بپذيريد. اين قانون نيز در حد يك شعار است. چگونه ميتوانيم چيزي را كه دوست نميداريم، بپذيريم و با آن كنار بياييم؟ ممكن است شما برادري داشته باشيد كه دائماً در كار شما دخالت ميكند و وسايل اتاق شما را به هم ميريزد، اما شما نتوانيد از او دوري جوييد و نصيحتهاي شما هم در تغيير رفتار او بيتأثير باشد. چگونه ميتوان با چنين افرادي كنار آمد؟ چگونه ميتوان در موقعيتي كه نميتوان در آن شادمان بود، به زندگي ادامه داد؟ چگونه ميتوان فردي را كه با او احساس خوشحالي به انسان دست نميدهد، پذيرفت و با او كنار آمد؟ در هرحال، اگر شما نتوانيد چيزي را كه دوست نداريد بپذيريد، احساس خوشحالي نخواهيد كرد، اگر شما نتوانيد چيزي را كه دوست نداريد، تغيير دهيد يا از آن دوري جوييد يا آن را بپذيريد، مطمئناً هرگز نخواهيد توانست زندگي شادماني داشته باشيد. اما نبايد زياد نااميد باشيد چرا كه كليد موفقيت شما در قانون طلايي پنجم نهفته است.
قانون پنجم: با تغيير دادن نگرشتان نسبت به چيزهايي كه آنها را دوست نميداريد. آنها را بپذيريد. شما همان نگرشتان هستيد، بهعبارت ديگر، ارزش هر چيزي بستگي به نگرش شما در مورد آن دارد و هيچچيز مطلقي وجود ندارد ـ هيچچيزي به خودي خود، خوب يا بد نيست، بلكه خوب بودن يا بد بودن چيزي، به نحوه نگرش شما به آن چيز بستگي دارد. زندگي نيز به خودي خود خوب يا بد نيست. زندگي فقط در جريان است. بنابراين، شما با تغيير نگرشتان نسبت به امور زندگي، ميتوانيد آن را تغيير دهيد. با مطالعه ماجراي زير، با كاربرد قانون پنجم شادزيستن در جريان زندگي روزمره بيشتر آشنا خواهيد شد: روزي آقايي به نام جرج، قصد خوردن ناهار در بيرون از خانه را كرد؛ اما موقعي كه او براي بردن اتومبيلش به پاركينگ رفت، متوجه شد كه سپر جلوي آن كاملاً درب و داغان شده است. به نظر ميرسيد، اتومبيلي كه قبل از آن در جلوي اتومبيل او پارك كرده، به هنگام دنده عقب رفتن باعث چنين تصادفي شده بود؛ اما متأسفانه آن راننده خاطي هيچ يادداشتي از خود به جاي نگذاشته بود. آقاي جرج، چنين وضعيتي را دوست نداشت و نميتوانست از آن دوري جويد. كاري بود كه شده بود و او قادر نبود اين وضعيت را به حالت اوليه خود برگرداند.
«آقاي جرج در برابر وضعيت پيش آمده، دو گزينه در پيش رو داشت: ١ـ خوشحال بودن ٢ـ غمگين شدن. او گزينه اول را انتخاب كرد. تصميم گرفت از دريچه ديگري به مسئله بنگرد. بنابراين، هنگامي كه او دوباره به سپر داغان شده نگاه كرد، آن را به چشم عاملي كه باعث از دست رفتن وقت و هزينه زيادي براي وي خواهد شد، نديد. بلكه آن را بهعنوان انگيزهاي براي كسب درآمد بيشتر در نظر گرفت. او در تلاش براي داشتن تصوراتي مثبت از هزينههايي كه روي دستش گذاشته بودند، تصميم گرفت كه با كار و كوشش بيشتر، هر چه سريعتر سه برابر مبلغي را كه براي تعمير اتومبيل لازم بود، كسب كند. بنا به برآورد اوليه، تعمير اتومبيل حدود ٢٥٠ دلار هزينه در برداشت، بنابراين آقاي جرج تصميم گرفت كه سه برابر آن، يعني ٧٥٠ دلار را كسب كند و طولي نكشيد كه اين مبلغ را با كار و تلاش مجدانه بهدست آورد». در تفسير اين ماجرا، بايد گفت كه آقاي جرج پس از مواجهه با موقعيت پيش آمده، نگرشش را كاملاً دگرگون ساخت. او آن وضعيت را دوست نداشت. نميتوانست از آن دوري جويد و نميتوانست آن را تغيير دهد. اما، او قادر بود نگرشش را نسبت به آن عوض كند. به اين ترتيب، هنگامي كه او با نگرشي مثبت به سپر آسيبديده اتومبيلش نگاه كرد، در آن ٧٥٠دلار ديد. بنابراين، او تصميم گرفت كه به عنوان يك هدف كوتاهمدت، هرچه سريعتر ٧٥٠ دلار درآورد و اينگونه نيز كرد. حتي ميتوان گفت كه آقاي جرج پس از پرداخت ٢٥٠ دلار هزينه تعمير اتومبيل، در واقع ٥٠٠ دلار سود كرد. بدينگونه، عليرغم اينكه او در وضعيتي قرار گرفته بود كه در اغلب مردم خشم و عصبانيت ايجاد ميكند. شادماني خودش را حفظ كرد. شما نيز با رفتن به سطح آلفا و با بهرهبرداري از پنج قانون شادزيستن، ميتوانيد دوباره با داشتن يك «زندگي شاد» آشتي كنيد و علاوه بر آن، ميتوانيد به علل «ناشادمان بودن» ديگران نيز پي ببريد. البته، بايد به اين مسئله توجه داشته باشيد كه هميشه شادمان بودن امري ممكن يا پسنديده نيست، زيرا بر طبق قوانين مربوط به آهنگ هر شيءاي همواره در معرض نيروهاي جزر و مدي قرار دارد و زندگي سرشار از فراز و نشيبهاي فراوان است. اما با تواناييهايي كه شما در نتيجه آگاهي از پنج قانون شادزيستن كسب خواهيد كرد، خواهيد توانست فرازها و بلنديهاي زندگيتان را فرازتر و پستيها و نشيبهاي آن را قابل تحملتر سازيد.
چند نفر را ميشناسيد كه گفتهاند «اين كار را كردم، ولي بعدش پشيمان شدم»، «تصميم من بد بود»، «نبايد آن كار را ميكردم»، «نبايد اين عمل را انجام ميدادم»، «چرا عاقل كند كاري كه باز آرد پشيماني»، «مرد هنرمند فرد پيشه را عمر دو بايد در اين روزگار»، «به فكر فردا هم باش»، «فردايي هم هست».
اينها و دهها نمونه ديگر بر وجهي يا جنبهاي از جنبههاي پيچيده آدمي دلالت دارند كه در 10 سال گذشته در روانشناسي به آن پرداخته شده است و به عنوان يكي از تواناييهاي مثبت افراد، از آن ياد ميكنند؛ «آيندهنگري يا دورانديشي.» به دور و بر خودمان كه نگاه ميكنيم «حتي نه به ديگران. به خودمان، تصميمهايمان و رفتار و كردارمان) ميبينيم كه بسياري از ما انسانهاي ايراني، به اين صفت يا حسنه مثبت نياز جدي و بسيار زيادي داريم و ضرورت دارد، تا دربارهاش بيشتر بدانيم. پس اين بار در ترن روانشناسي مثبت، همسفر ما به دنياي آيندهنگري و دورانديشي باشيد. بگذاريد با چند پرسش آغاز كنيم:
ـ چرا (اگر بتوانيد و وضعيت ماليتان اجازه بدهد) پسانداز ميكنيد؟ ـ آيا تا به حال پيش آمده، در شرايطي كه تصميم صحبت يا رفتار حساب نشده انجام داده، به اصطلاح روانشناسها به طور تكانهاي (ناگهاني و بدون تأمل) عمل يا تصميم گرفته باشيد و بعد هم پشيمان؟
ـ آيا شده كه در تصميمات مهم زندگيتان، موقعيتهاي آني را در يك كفه و شرايط درازمدتتر را هم در كفه ديگري سنجيده باشيد؟ پاسخ به اين موارد، (كه البته موارد معدودي از آن چيزي هستند كه ميخواهيم دربارهاش بنويسيم و بخواهيم). حاكي از وجود يا نبودن آيندهنگري و دورانديشي است. روانشناسها آيندهنگري را يك صفات يا حسنه يا ويژگي مثبت در انسان ميدانند، ببينيم روانشناسي علمي در اينباره چه ميگويد: پروفسور مارتين سليگمن و دكتر كريستو پترسون دو روانشناسياند كه پيش و بيش از ديگر روانشناسها درباره آيندهنگري از نظر روانشناسي سخن گفتهاند. آنها در كتابي كه درباره صفات و حسنات مثبت انسانها نوشتهاند، در مورد آيندهنگري چنين آوردهاند:
«آيندهنگري يك جهتگيري شناختي (عقلي) به آينده شخصي است؛ نوعي استدلال عملي و كنترل كردن خود است كه به افراد در جهت رسيدن به اهداف دوردستشان (يعني اهداف بلندمدتشان) كمكهاي مؤثري ميكند. افراد آيندهنگر، به طور حساب شده و دورانديشانه به عواقب تصميمات و اعمالشان توجه ميكنند، به گونهاي موفقيتآميز در برابر هوسها و تكانههاي آني و ديگر تصميمهاي لحظهاي و بدون فكر و انديشه مقاومت ميكنند، در زندگي انعطافپذيري و اعتدال را پيشه خود ميسازند و تلاش ميكنند تا بين اميال و آرزوهايشان و آنچه در پايان نصيبشان ميشود (يعني بعد از يك عمل يا انجام يك كار) نوعي تعادل و توازن برقرار سازند.»
روانشناسها همچنين معتقدند: آيندهنگري در پيش گرفتن يك جهتگيري عملي نسبت به اهداف آتي است و نوعي دقت و تيزبيني در مورد انتخابها و تصميمگيريها، بيملاحظه نبودن درباره خطرها و در هنگام تصميمگيريهاي كوتاهمدت چشم داشتن به تصميمهاي درازمدت و متعاليتر است. افراد دورانديش و آيندهنگر خصوصيات زير را دارند
:
1ـ بر رفتارهاي آني و تكانهاي خود كنترل و نظارت دارند.
2ـ عواقب و پيامدهاي تصميماتي را كه ميگيرند مورد نظر قرار ميدهند.
3ـ نوعي تلقي دورانديشانه نسبت به آينده خود دارند، براي آن طرح، برنامه و اهداف درازمدت دارند.
4ـ مهارتهاي مناسبي براي مقاومت در برابر تصميمگيريها و رفتارهاي خودتخريب و خودويرانگر دارند و در برابر تكانهها و هوسهاي آني تسليم نميشوند. حتي گاهي اوقات سعي ميكنند تا از موقعيتهايي كه مجبور ميشوند تا چنين تصميمهايي گرفته يا چنين رفتارها و اعمال و كرداري داشته باشند، دوري كنند (مصداق كسانياند كه ازمواضع تهمت اجتناب ميكنند).
5ـ درباره زندگي روزمره و انتخابهايي كه بايد در زندگي داشته باشند، يك سَبْك فكري خاص دارند. اين سَبْك فكري سه ويژگي دارد: تصميمها همراه با تأمل و تدبير و حساب شده است و امكان عملي شدن تصميمها وجود دارد.
6ـ بين آرزوها و اهدافشان، نوعي هماهنگي و هارموني ايجاد ميكنند. اين هماهنگي آنها را ترغيب كرده، برميانگيزد تا براي يك زندگي خوب كه عبارت است از زندگي ثابت و استوار، يك زندگي سامانمند، منسجم و يك زندگي با حداقل تعارضات بكوشند. همانطور كه بيان شده آيندهنگري چند بُعد مهم دارد: 1) تعادل و توازن در زندگي، 2) هماهنگي در زندگي و بين اهداف و آرزوها، 3) انسجام و پيوستگي در زندگي، 4) كنترل بر خود و بر تصميمها و رفتارها، 5) تفكر، تدبر و تأمل در تصميمگيريها و انتخابهاي مهم زندگي. با توجه به مطالبي كه در مورد آيندهنگري گفته شد، ميتوان گفت كه آيندهنگري با كنترل كردن خود رابطه قوياي دارد، چرا كه وقتي فردي در شرايطي قرار ميگيرد كه از خواستههاي آنياش به نفع اهداف بلندمدتتر ميگذرد و در اين وضعيت تصميمي كه آن را تصميم عاقلانه ميناميم، ميگيرد و اسير شرايط نميشود، حتماً بايد بر خود و بر نفس خود مسلط بوده، كنترل داشته باشد. سامانمندي، نظم و انضباط داشتن در زندگي هم يكي ديگر از وجود آيندهنگري است. اين سامان و نظم به ويژه در نحوه تفكر، شيوه استدلال، شكل عمل، تنظيم اهداف با آرزوها و خواستهها بيشتر به چشم ميخورد.
آيا ميتوان آيندهنگري را آموزش داد؟
تا به حال، بررسيها نشان ندادهاند كه آيندهنگري با ژن يا ژنهاي خاصي ارتباط دارد. پس ميتوان آن را حاصل يادگيريهاي افراد دانست. اگر چنين باشد ميتوان به پرسش بالا، پاسخي مثبت داد. بررسيها نشان ميدهد كه در سطح كلان تصميمات مهم دولتها داراي يك وجه دورانديشانه است، چرا كه عواقب هر تصميمي، تا سالها حاصل تفكر و تدبر انديشمندان و كارشناسان يك كشورند و اين عده در مراكز علمي و آموزشي تربيت شدهاند. پس ميتوان نتيجه گرفت كه آيندهنگري حاصل آموزش است. در سطح فردي هم منابع روانشناسي طي سالهاي اخير در مورد روشهاي كنترلي بر خود، تنظيم خود و روشهاي رفتاري و شناختي نظارت و پايش بر خويشتن (كه به آن خودپايي) ميگويند، اقدامات و فنون بسياري ابداع كردهاند. اين فنون، به ويژه در دو حيطه مهم زندگي جالب و با ملاحظه دورانديشي و آيندهنگري بودهاند.
1) آموزش درباره انضباط در امور مالي (در حقيقت ارتقاي خودانضباطي مالي)
2) آموزش دورانديشي در زمينه امور جنسي و تشويق آيندهنگري در اين مورد.
كژفهمي درباره آيندهنگري هر چند كه از آيندهنگري، به عنوان يك ويژگي با حسنه مثبت ياد كرديم، اما كساني هستند كه از آن تلقيهاي نادرست دارند. زماني كه اين تلقيهاي نادرست، مبناي تصميمگيري يا رفتار افراد ميشود چه بسا براي خود آنان يا ديگران، مخاطرات، عواقب جدي و شديد به بار خواهد آورد. بعضي از اين تلقيهاي نادرست، توضيحي درباره تلقي درست در اين زمينه به قرار زير است.
آيندهنگري، يعني احتياطكاري مفرط، ترسيدن، ريسكپذير نبودن، تن به خواري دادن، جبن و ترس. اما بايد توجه داشت، هر چند در آيندهنگري و دورانديشي نوعي حزم و احتياط هم وجود دارد، ولي اين به معناي ترس و جبن يا احتياط مفرط نيست. چه بسا نوجوانان و جواناني كه گاه با همين استدلال كه از طرف دوستانشان ميشود تسليم آنها شد، تن به رفتارهاي پرخطري چون مصرف دارو و الكل يا روابط جنسي نامشروع دادهاند. از ياد نبريم كه «گاهي نترسيدن در جايي كه بايد ترسيد عين حماقت است.» آيندهنگري، نوعي حسابگري خودخواهانه است. اما بايد دانست كه در آيندهنگري خودخواهي وجود ندارد. گاهي اين حسنه، به برقراري روابط مثبت با ديگران يا تعميق اين نوع روابط ميشود، يا حتي به رفاه ديگري ميانجامد و خودخواهي صرف نيست.
آيندهنگري صفتي است كه فقط در چند حوزه زندگي مثل اقتصاد و كار، كاربرد دارد (يا حداكثر زندگي مشترك). هر چند كه همين سه حوزه، بخش عمدهاي از زندگي افراد را دربرميگيرند؛ ولي نبايد از ياد برد كه آيندهنگري و دورانديشي به تصميمات، انتخابها و رفتارهاي كل زندگي مربوط است و فقط يك يا دو حيطه آن. روابط اجتماعي، سفر، آمد و شدها، تفريحات و سرگرميها و خلاصه هر تصميم و انتخابي در زندگي، با اين حسنه مثبت ارتباط دارد و چه بهتر كه در همه جنبههاي زندگي دورانديشانه تصميم گرفت، انتخاب كرد يا رفتار نمود.
افزايش اعتماد به نفس، زماني ساده ميشود كه از علل ترديد پيدا كردن به خود آگاه شويد. چيست كه به شما احساس نابسندگي، بيكفايتي، دوستانه نبودن، بيارزش بودن ميدهد؟
تصوير ما از خود، بعد از تولد بسيار شكننده است. تصوير ذهني ما به مراقبت، توجه، به تحسين، تمجيد و تشويق اطرافيان ما احتياج دارد، تا به لحاظ احساسي در شرايط مطلوبي قرار بگيريم. اگر اين را از دوران كودكي خود داشته باشيم، به راحتي به افرادي مطمئن به خود، تبديل ميشويم.
برنامهريزي منفي و اگر عمري ما را به حماقت، زشت بودن و بدي متّصف ساخته باشند، احساس ارزشمند بودن را از ما ميربايد و به برداشت ما از خود لطمه ميزند. اعتماد به نفس در اثر انتقاد، سرزنش، احساس گناه و تقصير، احساس ناامني و هراس كاهش مييابد، تا احساسي از بيارزش بودن جاي آن را بگيرد.
لازم است كه در برابر آماج حملات منفي كه متوجه ارزش شماست، بايستيد. ممكن است نتوانيد مانع از آن شويد كه ديگران از شما انتقاد نكنند. اما ميتوانيد نگرش خود را در برابر اين تهاجمات منفي كنترل كنيد.
اعتماد به نفس، كليد موفقيتهاي آتي شماست. تا زمانيكه اعتقاد نداشته باشيد، انساني ارزشمند و شايسته موفقيت، ثروت، سلامتي و شادابيهستيد، رشد خود را متوقف خواهيد ساخت.
چه بهتر كه براي افزايش اعتماد به نفس خود، به ديگران وابسته نباشيد. اگر به حرفها و انتقادات ديگران بيش از اندازه حساس هستيد بسيار مهم و حياتي است كه قدرت دروني و باورهايتان را متوجه درون خودتان بكنيد. براي ايجاد اعتماد به نفس بايد با خود مهربانتر باشيد. دست از انتقاد از خود بكشيد. خود را بدون قيد و شرط بپذيريد. هر روز بيشتر از روز گذشته، خودتان را دوست بداريد و بدانيد كه شما شايسته و سزاوار تنعم عالم هستي هستيد. تصديقهاي مثبت زير را همهروزه تكرار كنيد. در افزايش اعتماد به نفس شما معجزه ميكنند، از شما انساني آگاهتر ميسازند. همهروزه، خود را بيشتر باور ميكنم.
من انساني شگفتانگيز و منحصر به فرد هستم. من انساني مطمئن، آرام و شاد هستم. اعتماد به نفس من همهروزه افزايش مييابد. توانمندي دروني و اعتماد به نفس من، مرا در جهت درست راهنمايي ميكند
افزايش اعتماد به نفس، زماني ساده ميشود كه از علل ترديد پيدا كردن به خود آگاه شويد. چيست كه به شما احساس نابسندگي، بيكفايتي، دوستانه نبودن، بيارزش بودن ميدهد؟
تصوير ما از خود، بعد از تولد بسيار شكننده است. تصوير ذهني ما به مراقبت، توجه، به تحسين، تمجيد و تشويق اطرافيان ما احتياج دارد، تا به لحاظ احساسي در شرايط مطلوبي قرار بگيريم. اگر اين را از دوران كودكي خود داشته باشيم، به راحتي به افرادي مطمئن به خود، تبديل ميشويم.
برنامهريزي منفي و اگر عمري ما را به حماقت، زشت بودن و بدي متّصف ساخته باشند، احساس ارزشمند بودن را از ما ميربايد و به برداشت ما از خود لطمه ميزند. اعتماد به نفس در اثر انتقاد، سرزنش، احساس گناه و تقصير، احساس ناامني و هراس كاهش مييابد، تا احساسي از بيارزش بودن جاي آن را بگيرد.
لازم است كه در برابر آماج حملات منفي كه متوجه ارزش شماست، بايستيد. ممكن است نتوانيد مانع از آن شويد كه ديگران از شما انتقاد نكنند. اما ميتوانيد نگرش خود را در برابر اين تهاجمات منفي كنترل كنيد. اعتماد به نفس، كليد موفقيتهاي آتي شماست. تا زمانيكه اعتقاد نداشته باشيد، انساني ارزشمند و شايسته موفقيت، ثروت، سلامتي و شادابيهستيد، رشد خود را متوقف خواهيد ساخت.
چه بهتر كه براي افزايش اعتماد به نفس خود، به ديگران وابسته نباشيد. اگر به حرفها و انتقادات ديگران بيش از اندازه حساس هستيد بسيار مهم و حياتي است كه قدرت دروني و باورهايتان را متوجه درون خودتان بكنيد. براي ايجاد اعتماد به نفس بايد با خود مهربانتر باشيد. دست از انتقاد از خود بكشيد. خود را بدون قيد و شرط بپذيريد. هر روز بيشتر از روز گذشته، خودتان را دوست بداريد و بدانيد كه شما شايسته و سزاوار تنعم عالم هستي هستيد. تصديقهاي مثبت زير را همهروزه تكرار كنيد. در افزايش اعتماد به نفس شما معجزه ميكنند، از شما انساني آگاهتر ميسازند.
همهروزه، خود را بيشتر باور ميكنم. من انساني شگفتانگيز و منحصر به فرد هستم. من انساني مطمئن، آرام و شاد هستم. اعتماد به نفس من همهروزه افزايش مييابد. توانمندي دروني و اعتماد به نفس من، مرا در جهت درست راهنمايي ميكند.
امروز كنار ميايستم و تسليم قدرت برتر خود ميشوم. اجازه ميدهم قدرت نظمدهنده خداوند همه آنچه مرا نگران ميسازد، منظم و هماهنگ كند. عبادت كننده باوقار تقاضا ميكند خردي به او بخشيده شود تا بر آنچه تغييرپذير است، آگاهي يابد. امروز اموري را كه در جهت تصميمگيري به دست قدرت برتر خود ميسپارم، مطرح ميكنم. با تمركز بر وقايع يا شرايط خارج از اختيار به كاهش انرژي خود ادامه نميدهم. امروز به خاستگاه خود رو ميكنم و آرامشي را كه در رهايي وجود دارد، حس ميكنم.
٢ـ همه احساسات و شور و حال طبيعي خود را ميپذيرم!
احساسات بخشي از طبيعت من است. گاهي اوقات فوقالعاده و بعضي وقتها رنجآور است. احساسات من هرچه باشد، همه آنها براي بيان كامل من حياتي و ضروري است. من قاليچهاي هنري هستم ـ بيان هنر خداوند. الياف رنگي كه اين اثر ذهني را بهوجود آوردند، احساسات من هستند. امروز مقابل اين اثر هنري با الياف رنگارنگ و تركيبياش ميايستم؛ به آن مينگرم، كامل و بيانتقاد آن را ميپذيرم. امروز از اينكه احساسات به زندگيام رنگ و عمق ميبخشند، سپاسگزارم.
٣ـ ميتوانم بزرگسال اما همچنان سحرآميز باشم!
امروز سه آرزو براي خود ميكنم. اين آرزوها به من و نه به هر كس ديگر تعلق خواهند داشت. جرأت خواهيم كرد چيزي را آرزو كنم كه هرگز براي خود امكانپذير نميدانستم. در گذشته ميترسيدم افكاري جادويي داشته باشم. در خانواده مشكل دارم، بسياري اوقات، رؤياهايم تحقق نيافتهاند. ديگر آرزويي نكردم، دعا كردن را از ياد بردم و تمايلاتم را نابود ساختم. ديگر از افكار جادويي نميترسم، چرا كه قدرت آن را دارم تا بسياري از رؤياهايم را تحقق بخشم. هر روز بيشتر به تفكر درباره تمايلاتم عادت ميكنم. بهعنوان فردي بزرگسال، ميتوانم درباره آنچه براي خود خواهانم، تصميم بگيرم.
٤ـ امروز در برابر چشمان حضار نامرئي خود، پرده خواهم كشيد!
براي احساس خوشي، خودانگيختگي يا حتي نامعمول بودن، دير نيست. بدين منظور، بايد براي حضار منتقدي كه همهجا با خود همراه دارم، چشمبند تهيه كنم. حضار، صداهايي از گذشته هستند كه براي آنكه به من بگويند چه زماني خرابكار، مسخره يا نفرتانگيز هستم، ترديدي ندارند. امروز از نمايش بازي كردن چشم ميپوشم. ديگر انرژيهايم را به آن صورت تلف نخواهم كرد. امروز ميرقصم، ميخوانم، ميخندم و بازي ميكنم ـ مهم نيست صداهاي پدر و مادرم چه ميگويند؟ به خود اجازه ميدهم پرده را بكشم.
٥ـ براي شناخت نيازهايم ميتوانم به خودم اعتماد كنم!
به توانايي خود براي تعيين نيازهايم اعتماد كامل دارم. نقش من بيان كامل خود است. امروز از هر موقعيتي استفاده ميكنم تا آنكس باشم كه هستم. از نيازهاي خود شرمنده نيستم. من فردي منحصر به فرد و خاص هستم و نيازهايم ضميمه مثبتي از شخصيتم هستند. افرادي هستند كه احساس ميكنند صلاح مرا ميدانند و نيازهايم را به من ميگويند؛ از آنان متشكرم، اما به صداي درون خود گوش ميدهم. انتخابها، نيازها و جهتم را در راه شفا مشخص ميكنم. امروز مايلم براي گوش دادن به نداي درون خود وقت صرف كنم. امروز براي اعتماد بهصداي درون خود ارضاي نيازهايم، تصميمي آگاهانه ميگيرم.
٦ـ امروز ميتوانم كارهايم را سر فرصت انجام دهم!
امروز در استراحت هستم. عجلهاي ندارم، قدمهاي خودم را برميدارم و در وقت خودم به امور ميرسم. مجبور نيستم عجله كنم. ميتوانم كارهايم را سر فرصت انجام دهم. اغلب در خانواده مشكل دارم، براي ارضاي نيازهاي خود، مجبور بودم شتاب به خرج دهم. براي بزرگشدن عجله داشتم. امروز براي كند رفتن و كشف زمان خود، تصميمي آگاهانه ميگيرم. هر روز به روش خودم، در حال رشد و ترقي هستم. هيچكس نميتواند مرز رشد را برايم مشخص كند. در اين لحظه، ساعت رشدم كه ترقي مرا بادقتي فوقالعاده زمانبندي ميكند، تأييد ميكنم. امروز، در كمال آرامش، به ساعت درون خود گوش خواهم داد. براي خود آنقدر احترام قائلم تا حركت خود را كند و به شخصيت خود و دنياي زيبايي كه در آن به سر ميبرم، توجه كنم.
٧ـ بدون ترس و اضطراب ميتوانم از اوقات فراغت لذت ببرم!
امروز خود را در حال چريدن در چراگاه زندگي مييابم. درست مانند اسبي كه پيش از چريدن و خوردن نميتواند مقابل دروازه چراگاه بايستد و نقشه بكشد، من نيز، بدون آنكه برنامهاي مداوم و عملي براي استراحت داشته باشم، نميتوانم از مزاياي زندگي بهرهمند شوم. ميتوانم بهراحتي شاهد رشد علفها باشم. امروز از اين عقيده كه همه فعاليتهايم بايد هدفدار باشند، دست برميدارم. لازم نيست بابت استراحت نكردن «مناسب»، از خودم شرمنده باشم. امروز براي تجربه روشهاي مختلف استراحت، به خودم فرصت ميدهم. به خود اجازه ميدهم در مورد اموري كه علاقهمند به انجام دادن آنها هستم، تصميم بگيرم ـ حتي اگر به انجام رساندن آن امور، بيمعنا بهنظر ميرسند.
٨ـ آنقدر قوي هستم كه براي كمك مورد نيازم درخواست كنم!
براي حل مشكلات خود، ميتوانم درخواست كمك كنم. برايم مهم است كه درخواستها و احساسات خود را مطرح سازم. واداشتن انسانها به اينكه نيازهاي مرا حدس بزنند، موجب آزارم خواهد شد. من قادرم خيلي از طرحها را ساماندهي كنم، اما ميدانم در صورت نياز، در خواست كمك، اهميتي بهسزا دارد. من شخصي نيرومندم. همچنين اعتراف ميكنم كه فردي فراتر از افراد بشر نيستم. همچنان كه بالغ ميشوم، پيش از آنكه مشكلاتم بسيار بزرگ شوند، براي درخواست كمك احساس قدرت ميكنم. مجبور نيستم به تنهايي بر مشكلات غلبه كنم.
وقتي كه در لحظات حساس و بحراني زبان، بند ميآيد؛ بهترين فنون سخنوري قابل استفاده نيستند. همچنين صداهاي خيلي بلند، خشن، جيغ و يا خيلي آرام، آهسته و يكنواخت به گوش شنونده خوشايند نيست. كسي كه ميخواهد انرژي شخصي خود را در حد عالي آشكار كند، بايد روي لحن صدايش بيشتر دقت و تمركز كند.
«زماني كه تصميم گرفتيم براي هميشه پيش دوستم به مونيخ بروم، كلي كار روي سرم ريخته بود، بايد كارهاي شخصيام را انجام ميدادم و هم وظايف شغليام را به پايان ميرساندم. احساس ميكردم كه واقعاً از نفس افتادهام. حتي گاهي در حرف زدن دچار مشكل ميشدم و بعضي مواقع بهكلي صدايم بند ميآمد.» اين ماجراي الويرا گونتر، زن ٣٨ ساله است كه بهعنوان واسطه يك كار خدماتي، مشغول به كار بود و روزانه به خاطر حرفهاش بايد با بسياري از افراد گفتوگو ميكرد. وي در ادامه ميافزايد: «من اغلب سرما خورده بودم و گاهي شبها صدايم كاملاً كيپ ميشد.» از آنجايي كه اين مسئله در او ادامه يافته بود، تصميم گرفت كه به يك متخصص حنجره مراجعه كند، ولي هيچگونه علايم آزمايشگاهي در حنجره او مشاهده نشد، او به يك پزشك متخصص در آسيبهاي بخش گفتاري مغز (گفتاردرماني) معرفي شد. اوا لوشكي، گفتاردرمان الويرا گونتر بهسرعت متوجه شد كه او دچار چه مشكلي شده است:
«الويرا، ريتم تنفسي منظم نداشت، عضلات منقبض شده بودند و اين انقباض تا حد زيادي در ناحيه گردن، گسترش يافته بود.
با كمك تمرينهاي بدني توانستيم مجراي حلق را باز كنيم تا بدين وسيله پردههاي صوتي بتواند بهتر كار كند.» سه مفهوم تن صدا، حالات روحي (روحيه و خلق) و شخص تمامي در ارتباط تنگاتنگي بههم تنيده و بافته شدهاند، زيرا در اولين لحظه بعد از شنيدن «سلام، روز بخير» در يك مكالمه تلفني، ما از طريق موقعيت حاضر و تن صدا و سرعت كلامي گوينده فوراً متوجه ميشويم، كه او عصباني است يا نامطمئن و متزلزل است و يا ترس و هراس دارد، يا خوشحال و خرسند است. علاوه بر آن مستقل از تمامي اين سه مورد ما اطلاعاتي نيز از طريق صدا ميتوانيم در مورد جنسيت، سن و سال، خلق و خوي، موقعيت سلامتي يا بيماري و همچنين سطح اجتماعي و فرهنگي گوينده از طريق صحبت كردنش از پشت گوشي تلفن به دست آوريم.
سقراط در مورد اينكه تن صدا و نوع گويش در يك ارتباط بسيار نزديك با شخص است، و شخصيت گوينده را نشان ميدهد، گفته است: «حرف بزن تا بدين وسيله تو را ببينم.» همچنين واژه «شخص» در ارتباط با «منش» و «فرديت» كاملاً به «لحن صدا» و «نوع صحبت كردن» فرد وابسته است.
اشاره به ارتباط تنگاتنگ تن صدا، لحن سخن، حالات روحي و فرديت شخص گوينده در مجموع تعيينكننده هويت او و همچنين موقعيت كنوني وي در زمان و مكان حاضر است. براي همين اگر فرد از حالت عادي خارج و در موقعيت بحراني قرار گرفته باشد. صدا و لحن گويش او تغيير ميكند، سپس تغيير تن و لحن بهطور نامنظم به گوش ميرسد. اينجاست كه جامعه پزشكي از يك ناهماهنگي و نامنظمي بيمارگونه بحث ميكند. اينگونه معضلات ميتوانند هنگامي شدت يابند كه فرد در موقعيتهاي بحراني مثل حالتهاي ترس، فشار و اندوه گرفتار ميشود. بهخصوص سندرم و نشانگان آن زماني شديدتر ميشوند، كه شخص در تله رويارويي با شخص عامل و يا مكان عامل گرفتار شده باشد، اين مطالب را دكتر كارين جويسن، متخصص گوش و حلق و بيني در مونيخ بيان ميكند. وي در ادامه ميافزايد:
ـ كسي كه هنگام صحبت، بدون وقفه حرف ميزند و هيچ توقف و مكث كوتاهي در كلام خود ندارد بهطوري كه گاهي از نفس ميافتد، ميتواند از خود سئوال كند، چطور ميتوانم در زندگي خصوصي و شغليام با ايجاد تأمل و وقفه و كمي استراحت خود را ميزان كنم؟ ـ كسي كه بهطور يكنواخت مدام حرفهاي تكراري ميزند و كليشهاي صحبت ميكند، ميتواند با كمي تعمق دريابد كه آيا در زندگي هيچ تنوع، شادي و تفريحياي وجود ندارد؟
ـ افرادي كه با لحن تند و بلند صحبت ميكنند، ميتوانند از خود بپرسند آيا بدنشان بايد تحت فشار باشد، و چطور ميتوانند از اين وضعيت رها شوند؟
ـ آيا هميشه خيلي سريع و ناشمرده صحبت ميكنيم؟ دليل آن اين است كه صبرمان كم، طاقت انتظار كشيدن را نداريم و تحمل شنيدن صحبتهاي شمرده و آرام مخاطب خود را نيز نداريم و بيشتر ترجيح ميدهيم كه سريع به اصل مطلب برسيم.
بد نيست بدانيد كه روي همرفته بسيار مهم است كه تن صدا و لحن كلام شما در زمينه شغل و حرفه مطبوع و خوشايند باشد. مطالعات در اين زمينه نشان ميدهند، در موقعيت «چهره به چهره» ما از لابهلاي محتواي كلام گوينده ٤٠ درصد به كيفيت صدا و لحن كلام او توجه ميكنيم و نگاهمان همچنين به ريتم تنفسي و حركات لبها حين صحبت كردن، معطوف ميشود.
امروزه گفتاردرمانگران، روشهاي جديدي را گسترش دادهاند: آنها تمرينهايي را با ريتم صحيح تنفسي، تنظيم تن صدا و لحن گويش و كلامي و همچنين آوازي را ارائه ميدهند. همينطور تمرينهاي جسمي جهت تقويت قفسه سينه و تقويت حلق و عضلات زبان را نيز ارائه ميدهند.
بسياري از گفتاردرمانگران توصيه ميكنند، براي اينكه همواره لحن گفتاري شما دلنشين و مطبوع باشد، بايد همواره روزي ده دقيقه زير دوش حمام و يا هنگام رانندگي در جاده با صداي بلند آواز بخوانيد، تا بدين وسيله عضلات زبان حلق و حنجره تقويت شوند. يكي از اين تمرينها براي تقويت حنجره چنين است روزانه:
ـ با دهان باز روي صداي «ش» به مدت دو دقيقه تنفس كردن (دم و بازدم) ـ با دهان باز روي صداي «ف» به مدت دو دقيقه تنفس كردن (دم و بازدم) ـ با دهان بسته روي صداي «م» به مدت دو دقيقه (دم و بازدم) اين تمرينها را تا جايي ادامه ميدهيم كه كمكم با تمرينات زياد بدون اينكه تنفس را در سينه حبس كنيم، همگام با تنفس آرام و شمرده هنگام دم و بازدم صحبتهاي خود را شروع، ادامه و خاتمه ميدهيم، بدون اينكه تنظيم ريتم تنفسي، تغيير كند.
وضعیت اینگونه می باشد: سکوت، جوابهای سـربـالا، درب قفل شده اتاق خواب، پریشـان خـاطـری، در ایـن شرایط میخواهید موی سر خود را بکنید، رک بگوییـم، دیگر فکری بنظرتان نمیرسد و نمی دانید چه بکنید.
عذرخواهی از همسر یا نامـزدتان ممکن است مشکل بنظر برسد بخصوص زمانی که بر سر موضوعی با هم چندین بار مخالفت کرده باشید.
ممکن اسـت در خـود توان گفتن "متاسفم" را نبینید و شاید هم هرکاری را که فکر میکردید به او میفهماند از کرده خود پشـیـمـان هستید را انجام داده اید.
در این قسمت چندین روش جهت عذرخواهی مطرح شده است که تـوسـط حـل و فصل نمودن اختلافات و عبرت گرفتن از تجارب به قضیه خاتمه خواهد داد.
۱) انتقاد را با گشاده رویی بپذیرید.
گوش دادن به حرفهای همسرتان یک موضوع مهم برای پایان دادن به جر و بحث بشمار میرود. مجادله هایی که هر دوی شما تصور میکنید، حق با شما است و مشکل مربوط به هر جفتتان می باشد. این بـخصوص زمانی صدق می کند که قبلا" نیز مکررا" بر سر موضوع فعلی بحث کرده باشید.
وقتی وی از شما انتقاد میکند، کمربندتان را از رو نبندید. اینطور نشان دهید که حرف او را می فهمید، همانگونه که انتظار دارید هنگامیکه شما صحبت می کنید، او نیز متـوجه منظورتان شود. باز فکر کنید، نظر خودتان را بدهید، ایده او را لحاظ نموده و جلو روید.
۲) آنتراک دهید
در اوج یک مجادله، فشار خونتان بالا میرود، تپش قلبتان بیشتر میشود، و ممکن اسـت چیزهای بگویید که لزوما" از بیان آنها منظوری ندارید. همیشه به "مکانی خـلوت" نـیـاز دارید که در آن از هم جدا شده، آرام گرفته و افکار خود را جمع نمایید. البته هنـگامیـکه خیلی عصبانی هستید، از ماشینتان به عنوان یکی از آن مکان ها استفاده نکنید.
سعی نمایید کمی قدم زده و یا بدوید. یا به آشپزخانه رفته کمی از ظـروف نشـسـته را بشویید. انرژی خود را معطوف فعالیتهای مفیدتر و سودمند تر کنیــد و در عیـن حـال بـه همسر خود مقداری فرصت دهید تا با خودش تنها باشد. برگشتن به بـحـث و مـجـادلـه بعد از یک استراحت کوتاه باعث می شـود در مورد مـوضوع با دیدی باز تر و فکری آزاد تر نگریسته و امیدی بیشتری برای رسیدن به یک نـتـیـجه عـملی و منطقی در شما ایجاد شود.
۳) گذشته را یادآوری نکنید
اگر می خواهید به نیتی در آینده دست پیدا کنید، با پیش کشیدن گذشته ها به هیـچ کجـا نخواهید رسید. مهم نیست که او بار آخر فلان چیز را گفته و یا شما چه گفتید. با هم عهد کنید که گذشته ها گذشته.
بچیزی اکنون در حال روی دادن است توجه کنید. آتش آور معرکه شدن راهـی به جـایی نخواهد برد. با فراموش کردن گذشته زود تر به توافق خواهید رسید.
۴) دست یازی نمایید
اگر به آرامی در مورد موضوعی بحث میکنید و همسرتان به یکباره صدایش را بالا برده و از کـوره در رفـت، کـافی است به طرفش رفته و او را نوازش کنید. دست خود را به آرامی در دستان او قرار دهید. بگذارید بفهمد که این فقط یک مجادله بی اهمیت است و شمـا برای شنیدن صحبتهای او در کنارش هستید. بعلاوه نوازش نشان دهنده این اسـت کـه شما به او اهمیت داده و دشمن او نمی باشید.
توجه: او را بگونه ای جنسی نوازش نکنید.
۵) جوی رسانا جهت ارتباط ایجاد کنید
در حالیکه او به حالت قهر به اتاق خواب میرود، چند عدد شمع روشن کـرده، یک نوشابه باز نموده، چند بالش روی زمین انداخته و از همسرتان بخواهید برای بحث و گفتگـو نزد شما بیاید. او اتاقی را که با سوسو زدن شعله های لطیف شمع روشـن مـی شـود را محلی مناسب برای تبادل نظر و اندیشه یافته و از حالت تدافعیش کاسته خواهد شد. محیط اطراف تاثیر مستقیمی روی احساسات ما دارد. عصبـانـیـت یـک احـساس خشن است اما با مراقبت همراه با توجه محبت آمیز، همیشه میتوان آرا کنترل نمود.
۶) مشکلترین کلمه را بزبان آورید
یک عذرخواهی واقعی میتواند یکی از دشوارترین پیشنهاداتی باشدکه ما ارائه مـیکنیم. برخلاف تصور عموم، همه افراد قادر به زبان آوردن این کلمه ۶حرفی بوده و تا بحال هیچ کسی بعد از گفتن آن غش نکرده است. می توانید پیش از اینکه تسلیم شده و بگویید "متـاسـفـم"، به بحث و جدل ادامه دهید اما بهتر است با بیان این کلمه آب را روی آتش ریخته و خیلی سریعتر قائله را ختم دهید.
تقصیر را نباید فقط به گردن آقایان انداخت. گاهی اوقات خانها نیز میـخـواهـند فـقط حرف خودشان را به کرسی بنشانند. اما تا زمانیکه نتوانید کوتاه آمده و عذرخواهـی نمایـیـد، بخصوص هنگامیکه برایتان دشوار است، نمی توان گفت که انسانی اعتذاری میباشید.
۷) جمله ای دلپذیر به او بگویید
یک مجادله مـیتـواند بسیار خسته کنده بوده و اثرات احسـاسـی سـوئی را بطور موقتی به همراه داشته باشد. با اینکه باید روشن و صادق بود، گاهی اوقات ابراز حقیقت باعث بروز صدمه میگردد. بعد از مجادله و جر و بحثی طولانی، وقت کوتاهی را اختصاص دهید به اینکه به یکدیگر یادآوری کنید که آن فقط یک اختلاف نظر معمولی بوده و اگر چه ممکن است برخی از عقاید همسرتان باعث اذیت و آزاد شـما شـود، امـا در عـوض بسیاری از محاسـن دیگر وی را مانند خوش مشربی او، عشقش به فرزندانتان یا جدیتش، دوست دارید. در اینصورت همسر شما نیز به احتمال زیاد دست به مقابله بمثل خواهد زد.
گاهی اوقات فراموش کردن حرفهای آزار دهـنده کسی که دوستش دارید مشکل به نـظر میرسد. اما اگر چیزی قابل تعریف را با آن بیامیزید، روبرو شدن با مسئله بسیار آسان تر خواهد شد.
۸) بگویید که دوستش دارید
بسیار تاکید می کنیم- همیشه، همیشه، همیشه هنگامی کـه مـی خواهید به حالت آشتی و صلح برگردید به همسرتان بگویـیـد کـه دوسـتـش دارید. اطـمیـنـان دادن ایـنـکـه احساس شما نسبت به همسرتان هیچگاه و تحت هیچ شرایطی تغییر نخواهد کرد، در دست یابی به یک نتیجه صلح آمیز و ماندنی نقش بسیار با اهمیتی خواهد داشت.
۹) برای عصر برنامه ریزی کنید
بعد از ایـنـکه در خـانه اوضـاع آرام شـد، برای آزاد شدن فکـرتان از مجادله بـرای انجام یک فعالیت تفریحی آماده شوید. اگـر هـمـسـرتـان قبـلا بـرای رزرو بـلیـط سیـنــما و یا گرفتن تاکسی اقدام می کرد، این بار شما پیـش دستـی نموده و این کارها را انجام دهیـد. او تحث تاثیر این اعمال نو ظهور شما قرار خوهد گرفت و این به شما فرصتی می دهـد تـا بتوانید از این تغییر رفتاری لذت ببرید.
ممکن است زمانی توسط همسرتان "آدمی تنبل و نامرتب" مورد خـطاب قرار گرفـتــه و سریعا" نیز این موضوع را فراموش نموده باشید. اما در مورد زنان وضعیت متفاوت است آنها بسیار سخت می تـوانـنـد سخنی که برایشان گران تمام شده است را از ذهنشان خارج نمایند.
با پیشقدمی در پیشنهاد دادن یک فعالیت تفریحی، بخصوص بـعد از جــر و بحث، نتنها ذهن خود را مشغول موضوعی دیگر میکنید، بلکه به همسرتان میـفـهمانید که هنوز هم دوست دارید وقتتان را با او بگذرانید.
ببخشایید، اما همیشه فراموش نکنید
عذرخواهی تنها به ایـن مـعنا نـیست کـه بـگویید متـاسفید و آن اتفاق را برای همیشـه فراموش کنید. در حقیقت، فراموشی باعث می گـردد کـه مسئـله مـورد نـظـر مسـتـعـد بازگشت و سرایت دوباره به رابطه تان شود. با وقـت گـذاشـتـن بـرای بـحـث و گـفـتـگوی منطقی و آزادانه در مورد مشکلات، در عین حالی که میـدانـید طرف مقابلتان را دوست دارید، خواهید توانست اختلاف نظرها را تـبـدیل به وسـیـله ای بـرای پیـشـرفت و ابـزاری آموزنده گردانید.
بیاد داشته باشید که همسرتان بهترین دوسـت شـما اسـت. از خـود بپـرسید: آیا طـرز رفتار یا صحبت من با یک دوست اینگونه باید باشد؟ آنگاه درآینده به اختلافات بگونـه ای دیگر خواهید نگریست.
در این مقاله قصد داریم راه های ارتقاء زبان جسمانی (body language) را به شما آموزش دهیم. ارتقاء زبان جسمانی، تاثیر شگرفی در مهارت های فردی، جذابیت و حال و هوای کلی شما دارد. توصیه خاصی برای نحوه استفاده از زبان جسمانی نیست. از نحوه استفاده شما از زبان جسمانی، به طرق گوناگون برداشت می شود، برحسب محیط و فردی که با او صحبت می کنید. مثلاً وقتی با رئیستان صحبت می کنید، به طور متفاوتی از زبان جسمانی استفاده می کنید، تا زمانیکه با دوستانتان گپ می زنید. در زیر به برداشت های مختلفی که در مورد زبان جسمانی وجود دارد و راه های موثر برای استفاده از آن،اشاره می کنیم. اول اینکه، برای تغییر زبان جسمانیتان باید از زبان جسمانی کنونیتان مطلع باشید. نحوه نشستن، برخاستن، و استفاده از دست ها و پاهایتان را حین صحبت با افراد مختلف بررسی کنید. می توانید جلوی آینه تمرین کنید.
ممکن است به نظرتان احمقانه جلوه کند اما کسی که نگاهتان نمی کند پس اشکالی ندارد.تمرین کردن جلوی آینه باعث می شود خودتان ببینید که در مقابل دیگران چگونه به نظر می رسید و به شما فرصت می دهد که قبل از ظاهر شدن در دنیای واقعی، کمی از قبل تمرین کرده باشید.نکته دیگر این است که چشمانتان را ببندید و تجسم کنید که برای احساس راحتی و اعتماد به نفس، چطور نشست و برخاست می کنید. اول آن را در ذهنتان تجسم کنید و بعد امتحان کنید.همچنین می توانید دوستان، الگوی های مختلف، سوپراستارها یا سایر کسانی که فکر می کنید زبان جسمانی خوبی دارند، را مشاهده کنید. ببینید چه می کنند و چه نمی کنند. تکه هایی از رفتار آنها را که دوست دارید برداشته و از آنها استفاده کنید.
بعضی از این نکته ممکن است اینطور به نظر برسد که از چیزی تقلید می کنید. اما تقلید کردن راه خوبی برای یاد گرفتن یک چیز تازه است. و یادتان باشد، احساسات انسان معکوس کار میکنند. اگر یک مقدار بیشتر لبخند بزنید، بیشتر احساس خوشحالی می کنید. اگر صاف بنشینید، احساس انرژی و کنترل بیشتری پیدا میکنید. اگر حرکاتتان را کندتر کنید، احساس آرامشتان بیشتر خواهد شد. در واقع احساساتتان رفتارهای جدیدتان را تقویت می کند و دیگر احساس غریبی نخواهید کرد. در اول کار ممکن است زبان جسمانیتان کمی اغراق آمیز جلوه کند. موقع نشستن ممکن است باز کردن پاهایتان از هم یا صاف کردن پشتتان کمی مسخره به نظر برسد. اما ایرادی ندارد. مردم آنقدرها هم که شما فکر می کنید، توجه ندارند، آنها نگران مشکلات خودشان هستند. فقط کمی تمرین کنید و رفتارهای خودتان را زیر نظر داشته باشید و کنترل کنید تا به تعادل برسید.
۱) دست ها یا پاهایتان را ضربدری نکنید. احتمالاً شنیده اید که دست به سینه نشتن باعث می شود دیگران تصور کنند حالت تدافعی به خودتان گرفته اید یا گارد گرفته اید. این مسئله درمورد پاها هم صدق می کند. پس دست ها و پاهایتان را موقع نشستن از هم باز کنید.
۲) ارتباط چشمی برقرار کنید، اما زل نزنید. اگر با افراد مختلفی در حال صحبت هستید، با همه آنها به یک میزان ارتباط چشمی داشته باشید تا بتوانید ارتباطی بهتر برقرار کرده و آنها را به گوش دادن تشویق کنید. اما ارتباط چشمی زیاد ممکن است باعث آزردگی مردم شود. نگاه نکردن به آنها هم ممکن است حس ناامنی ایجاد کند. اگر موقع صحبت کردن عادت ندارید با شنونده های خود ارتباط چشمی برقرار کنید، ممکن است شروع آن برایتان دشوار و وحشتناک به نظر برسد. اما با تمرین و تلاش به آن عادت خواهید کرد. ۳) از اینکه فضای بیشتری اشغال کنید نترسید. جای بیشتری گرفتن مثلاً اینکه طوری بنشینید و بایستید که پاهایتان کمی از هم باز باشد، نشاندهنده اعتماد به نفس و راحتی است.
۴) شانه هایتان را شل کنید. وقتی احساس فشار می کنید، این فشار بیش از هر جای دیگر روی شانه هایتان خالی می شود. در این اوقات شانه هایتان کمی به جلو خم می شوند. سعی کنید در این مواقع با لرزاندن آنها و فشار دادنشان به سمت عقب، آنها را ریلکس کنید.
۵) موقع شنیدن حرف دیگران، سرتان را به نشانه تایید تکان دهید. اینکار باعث می شود طرف مقابلتان مطمئن شود که به حرفهایش گوش می دهید اما دقت کنید که بیش از اندازه اینکار را تکرار نکنید که شبیه دارکوب شوید! ۶) خم نشوید، صاف بنشینید. صاف اما راحت نه اینکه به خودتان فشار بیاورید.
۷. خم شوید ولی نه خیلی زیاد. اگر می خواهید نشان دهید که به حرفهای طرف مقابلتان علاقه مندید، به سمت او خم شوید. اگر می خواهید نشان دهید که از خود مطمئن هستید، عقب بنشینید و فقط کمی خودتان را به سمت او متمایل کنید. اما دقت کنید که به هیچ وجه زیاد به سمت فرد مقابل خم نشوید چون با اینکار نیازمند و بیچاره به نظر می رسید که محتاج تایید دیگران است. اگر بیش از اندازه هم به سمت عقب تکیه کنید، خودخواه و بی تفاوت به نظر خواهید رسید.
۸) لبخند بزنید و بخندید. خیلی خودتان را جدی نگیرید و شاد باشید. آرام و راحت باشید و وقتی کسی حرف خنده داری می زند، لبخند بزنید یا بخندید. اگر آدم مثبتی باشید، مردم تمایل بیشتری به حرف زدن و ارتباط برقرار کردن با شما خواهند داشت. اما اولین نفری نباشید که به جوک های خودتان می خندد چون باعث می شود عصبی و محتاج جلوه کنید. وقتی به کسی معرفی می شوید، لبخند بزنید اما دقت کنید که خنده تان مصنوعی نباشد چون دو رو به نظر خواهید رسید.
۹) به صورتتان دست نزنید. ممکن است عصبی به نظر برسید و حواس طرف مقابلتان را پرت می کند. ۱۰) سرتان را بالا نگه دارید. چشمتان را به زمین ندوزید چون باعث می شود نامطمئن و کمی گمگشته به نظر برسید. سرتان را صاف بالا نگه دارید و نگاهتان به سمت افق باشد. ۱۱) کمی رفتارهایتان را کندتر کنید. دلایل زیادی برای این وجود دارد. آرامتر راه رفتن نه تنها شما را آرامتر و مطمئن تر به نظرمی رساند، باعث می شود استرس کمتری هم داشته باشید. وقتی کسی صدایتان می کند،گردنتان را سریع به آن سمت نچرخانید و کمی آرامتر این کار را انجام دهید. ۱۲) از رفتارهای ناآرام و بی قرار اجتناب کنید. تیک های عصبی مثل تکان دادن پا ضربه زدن با انگشتان روی میز از جمله رفتارهای عصبی به شمار می روند. با این حرکات فردی عصبی به نظر می رسید و وقتی بخواهید با کسی صحبت کنید این رفتار موجب پرت شدن حواس فرد می شود. سعی کنید رفتارهایتان را آرام و ریلکس کنید و روی حرکاتتان تمرکز داشته باشید. ۱۳) از دستانتان با اطمینان و اعتماد بیشتری استفاده کنید. به جای اینکه با دستانتان حرکات و رفتارهای ناآرام و بی قرار انجام دهید، می توانید از آن در صحبت کردن استفاده کنید. برای توصیف چیزی یا تاکید کردن روی مطلبی که عنوان می کنید، از دستانتان کمک بگیرید.
۱۴) نوشیدنیتان را پایین نگه دارید. آنرا جلوی سینه تان نگه ندارید. در واقع، هیچ چیز را جلو سینه تان نگه ندارید چون باعث می شود دیگران تصور کنند حالت تدافعی گرفته اید. آنرا پایین ببرید و کنار پایتان نگه دارید. ۱۵) پشتتان را تا انتهای مهره ها صاف نگه دارید. خیلی از افراد با پشتی کاملاً صاف و در حالتی بسیار خوب می ایستند یا می نشینند. اما اشتباهی که گاهاً خیلی از این افراد مرتکب می شوند این است که فکر میکنند انتهای تیره پشتشان تا ابتدای گردن است به همین خاطر گردنشان را جلو می آورند. باید بدانید که انتهای مهره ها پشت سرتان است، از اینرو سرتان را هم باید کاملاً صاف و در یک ردیف با پشتتان نگه دارید.
۱۶) خیلی نزدیک به طرف مقابلتان نایستید. همه آدم ها اگر موقع حرف زدن خیلی خودتان را به آنها نزدیک کنید احساس ناراحتی می کنند. اجازه بدهید طرف مقابلتان فضای شخصی خود را داشته باشد و به آن حریم وارد نشوید. ۱۷) آینه. گاهی وقتی با کسی به سر می برید، وقتی هر دوی شما ارتباط خوبی با هم پیدا می کنید، ناخودآگاه شروع به تقلید کردن از رفتارهای هم می کنید. یعنی زبان جسمانی فرد مقابل را تقلید می کنید. این کار ممکن است رابطه تان را بهتر کند. اگر او به جلو خم می شود، شما هم به جلو خم می شوید. اگر دستش را روی پایش میگذارد، شما هم همین کار را تکرار میکنید. اما حواستان باشد که فوراً واکنش ندهید و همه تغییراتی که او در زبان جسمانیش می دهد را تکرار نکنید.
۱۸) رفتار خوبی داشته باشید. آخرین نکته این است که رفتاری مثبت، درعین حال صریح و آرام داشته باشید. احساس شما به فرد مقابل خیلی خوب در رفتار و زبان جسمانیتان جلوه می کند.شما می توانید ربان جسمانیتان را تغییر دهید اما این هم مثل هر تغییر دیگری زمان می برد. به خصوص اگر عادت کرده باشید که یک عمر به زمین خیره شوید، رفتارهایی مثل بالا نگه داشتن سرتان خیلی تلاش می خواهد. و اگر بخواهید همه رفتارهایتان را به طور همزمان اصلاح کنید مطمئن باشید که به هیچ عنوان موفق نمی شوید و گیج می شوید.چند مورد از این رفتارها را در نظر بگیرید و هر روز روی آنها کار کنید. آنقدر تمرین کنید تا این رفتارها برایتان عادت شوند. بعد چند مورد رفتار دیگر را انتخاب کرده و روی آن کار کنید.
در نخستين مصاحبه ، معمولاً کليه اعضاي خانواده دعوت مي شوند. فرايند اين مصاحبه عبارت است از:
?) مرحله آشنايي؛
?) بيان و بررسي مشکل؛
?) تعامل؛
?) تعيين هدف و ايجاد تغييرات مطلوب؛
? مرحله آشنايي
در مرحله آشنايي مشاور بايد با استفاده از تعارف هاي معمول ، رابطه حسنه برقرار نمايد. ابتدا خود را معرفي کند و اسامي اعضاي خانواده را بپرسد و به هر نحو ممکن جوّ خودماني و دوستانه ايجاد نمايد. ضمناً رعايت نکات زير ضرورت دارد:
- مشاور بايد تمامي رفتارها و نحوه نشستن و سخنان و عکس العمل هاي افراد گروه را مشاهده نمايد تا بتواند به وضعيت خانواده و ترکيب اعضا پي ببرد.
- در مرحله آشنايي، چنانچه از طرف يکي از اعضا مشکل مطرح شود، بايد به نحوي که به رابطه حسنه لطمه اي وارد نشود موضوع را متوقف نمايد. مرحله بيان مشکل، بايد پس از مرحله آشنايي و ايجاد رابطه حسنه انجام گيرد.
- در اين مرحله مشاور ضمن مشاهده بايد تشخيص دهد چه اعضايي با اکراه آمده اند؛ چه کساني مصنوعاً خود را خوشحال نشان مي دهند و نحوه رفتار اعضاي گروه به ويژه رفتار با کودکان چگونه است؛ فرهنگ خانواده چه وضعي دارد. اينها مواردي است که در مشاهده بايد مورد توجه قرار گيرد.
- نکته مهم و قابل توجه آن است که مشاور نبايد نتايج مشاهدات خود را با خانواده در ميان بگذارد.
? مرحله بيان و بررسي مشکل
چون کليه اعضاي خانواده دقيقاً علت دعوت را نمي دانند، در اين مرحله مشاور بايد سبب تشکيل جلسه را روشن سازد. او بايد بگويد، من نظر کليه اعضاي حاضر در جلسه را بايد در مورد مشکل مورد نظر بدانم. او مي تواند در اين مورد با طرح يک پرسش از اعضاي گروه بخواهد علت مشکل را بيان کنند، مثلاً بگويد:
ـ مشکل شما چيست؟
ـ از من چه انتظار داريد؟
ـ علت حضور در اين جلسه چيست؟
ـ معمولاً مادر يا پدر خانواده در مقام پاسخ به صحبت مي پردازند؛ در اينجا بحث بر اين است که مشاور خطاب به چه کسي موضوع را مطرح سازد:
خطاب به مادر، پدربزرگ، فرزندان ،...؟
رفتار مشاور بايد با توجه به فرهنگ خانواده و شرايط حاکم بر آن متفاوت باشد؛ ولي طرف خطاب بايد فردي باشد که تمام خانواده او را به بزرگي قبول دارند و قدرت تصميم گيري در دست اوست. در بعضي خانواده ها قدرت دست خانم خانه است، در بعضي خانواده ها پدر ، و در بعضي پدر بزرگ يا مادر بزرگ. آنکه قدرت خانه در دست او است و مي تواند اعضا را در جلسه بعد به مشاوره بکشاند، بايد در مورد بيان مشکل مورد خطاب واقع شود. اگر مشاور نداند و يا نتواند احساس کند که در خانه تصميم گيرنده کيست، مي تواند نگاهش را به طرف سقف يا زمين متوجه سازد و بگويد چه کسي مي تواند مشکل را بيان کند؟ که در اين صورت آن که شروع به صحبت کند، سخنگوي خانواده خواهد بود.
در مشاوره ي گروهي خانواده، صحبت بايد به نوبت انجام گيرد و اگر کسي بخواهد زياد صحبت کند و به ديگران فرصت ندهد، بايد مشاور به صورتي که طبيعي باشد، با رعايت نوبت، از ديگري درخواست کند که به صحبت بپردازد و اگر يکي صحبت ديگري را قطع کند و به بيان خود ادامه دهد، در نخستين فرصت صحبت را به نفر اول برگرداند. بهتر است صحبت از بزرگ خانواده شروع شود و به فرزند دشوار يا فردي که مشکل منتسب به اوست؛ خاتمه يابد. مشکل ، گاه در ارتباط با يک نفر است ، گاه دو، سه نفر و يا بيشتر. هرچه باشد از کليه اعضاي خانواده براي رفع مشکل بايد استفاده شود و حتي الامکان همه افراد خانواده به اولين جلسه مشاوره ( يا در صورت ضرورت به تمام جلسات ) کشانده شوند.
? تعامل
در فرايند تعامل، مشاور نقش ناظر و رهبر گروه را به عهده دارد و سعي دارد تا اعضاي خانواده را به بحث و گفتگو با يکديگر بکشاند. اين مرحله مهم است که مشاور طوري جلسه را رهبري کند که همه اعضاي خانواده با يکديگر به گفتگو و اظهار نظر بپردازند. چنانچه بحث بين دو نفر به طول انجاميد ، مشاور بايد نفر سومي را داخل روند گفتگو کند، تا جريان گفتگو از سطح دو نفر خارج شود؛ مثلاً با خطاب به نفر سوم بگويد: نظر شما در مورد بحث اين دو نفر چيست؟ بدين طريق مسير بحث را به نفر بعدي تغيير دهد. مشاور بايد ترتيبي دهد که همه اعضا به اظهار نظر بپردازند؛ از جمله به کودکي که احتمالاً مشکل خانواده است، فرصت داده شود تا در مورد مشکل خود و رفع آن اظهار نظر کند.
مشاور خوب آن است که جلسه را طوري رهبري کند که در پايان جلسه در مورد انتظارات اعضاي خانواده وحدت نظر به وجود آيد، تا درمان به خوبي انجام گيرد.
در بحث اعضاي خانواده بايد از به کار بردن اصطلاحاتي نظير « اسکيزوفرني » ، « اختلال هويت » و « ضعف نفس » خودداري شود. آنچه مورد بحث قرار مي گيرد، رفتارها و ظواهري است که علايم مشکل هستند. به طور کلي مي توان گفت مرحله « تعامل» فرصت دادن به اعضاي گروه است به منظور بحث با يکديگر در مورد مشکل و انتظارات آنان؛ و نقش مشاور رهبري بحث است تا جايي که در نظرات، وحدت به وجود آورد و در نتيجه کار درمان تسهيل گردد.
? تعيين هدف و ايجاد تغييرات مطلوب
در اين مرحله، هدف ادامه مصاحبه در جلسات بعد مشخص مي شود. منظور از ايجاد هدف، ايجاد تغييرات مورد انتظاري است که با حصول آنها، مشکل رفع مي گردد. اگر مرحله تعامل خوب اداره شده و بين انتظارات خانواده هماهنگي به عمل آمده باشد، تغييرات مورد نظر مشخص مي گردد؛ در غير اين صورت به علت عدم همکاري کامل خانواده، شانس موفقيت کمتر خواهد بود. به عنوان مثال اگر تمام اعضاي خانواده روي مشکل " دزدي يکي از بچه ها " هماهنگي داشته باشند در اين صورت چنانچه تکليفي از طرف مشاور به آنان داده شود همکاري خواهند کرد و موفقيت درمان بيشتر خواهد بود. نکته ديگر اين که بايد بين اعضاي خانواده و مشاور نيز در مورد مشکل هماهنگي باشد و اعضاي خانواده اطلاعات لازم را در اختيار مشاور قرار دهند. پس از تعيين هدف و انتظارات مورد نظر، جلسه مصاحبه با قرار جلسه بعد خاتمه مي يابد. مشاور در فاصله دو مصاحبه ، تکليف اعضاي خانواده را مشخص مي کند و در مورد غايبان جلسه که وجود آنها در جلسه بعد ضرورت دارد، از حاضران درخواست مي کند تا آنان را براي حضور در جلسه بعد دعوت نمايند.
? روان درماني خانواده
پس از اجراي نخستين مصاحبه و طي مراحل چهارگانه آن يعني انجام آشنايي، بررسي مشکل، تعامل و تعيين هدف و تغييرات مورد نظر در مصاحبه هاي بعدي، مسئله درمان مطرح مي گردد. هدف درمان خانواده فقط ايجاد تغيير در يک عضو خانواده نيست، بلکه ايجاد تغيير در ساختار خانواده و تسلسل رفتار در بين اعضاي آن است. چون درمان در مورد فرد و خانواده نسبت به فرد يا خانواده ديگر متفاوت است؛ و اين خود نياز به بحث مفصل دارد، لذا در اين مجمل به ذکر مواردي که پرهيز از آنها ضرورت دارد بسنده مي شود:
- مشاور بايد از حمايت هاي مداوم دست بردارد. منظور اين است که نبايد مشاور در مقابل مرد از زن ، و يا از زن در مقابل مرد ، و از کودک در مقابل پدر و مادر حمايت کند. حمايت موارد خاصي دارد که آن هم به ضرورت و به ندرت انجام مي گيرد.
- مشاور بايد از بحث هاي فلسفي و کلي با مُراجع احتراز کند. چنانچه مرد يا زني ، مشاور را به بحث در مورد فلسفه زندگي کشيده اند، بايد از آنان بخواهد که در مورد رفتارهاي ملموس و مسائل زندگي خود بحث کنند تا بتواند آنان را به طرف سازگاري بيشتر سوق دهد.
- مشاور بايد از کوچک و بزرگ کردن مشکلات پرهيز کند. اگر براي تخفيف ناراحتي مُراجع مشکل را کوچک کند، مُراجع در مي بايد که او موضوع را درک نکرده ؛ و چنانچه مشکل را دشوارتر مطرح کند تا اضطراب و ناراحتي مُراجع را افزايش خواهد داد. هنر مشاور آن است که موضوع را آن طور که هست دريابد و براي درمان براساس واقعيت اقدام نمايد.
- زماني که زن و شوهر روي مسائل گسترده و موضوع هاي کلي بحث مي کنند. مشاور بايد آنان را از کلي گويي و طرح مسائل غير ملموس ، به طرح رفتارهاي مشخص و ملموس سوق دهد، تا بتواند طرح درماني و دستورالعمل اصلاحي ارائه و نسبت به رفع مشکلات آنان اقدام کند.
- مشاور بايد از درمان مشابه در مقابل مشکلات مشابه پرهيز کند. گاهي مشکلات يکسان، ولي علل وجودي آنها متفاوت است. دو کودک که دزدي مي کنند، ممکن است علت دزدي يکي، کمبود محبت و علت دزدي ديگري مشکلات مالي باشد؛ که درمان دو مورد متفاوت است. بنابراين چون "معلول مشابه" داراي "علل متفاوت" است؛ طرح هاي درماني آنها نيز متفاوت خواهد بود.
- مشاور بايد در روان درماني خانواده، هدف ها را مشخص سازد. نامشخص ماندن آنها، راه رسيدن به مقصود را طولاني و گاه دشوار مي سازد. بنابراين مشاور بايد از ابهام و نامشخص ماندن هدف هاي درماني پرهيز کند.
ـ مشاور جواني که خود ازدواج نکرده ، نبايد در مقابل زن و شوهري که مدت ها با هم زندگي کرده اند و در زناشويي تجربه هاي زيادي دارند با تکيه بر تخصص خود اظهارات خردمندانه غير واقعي کند. او بايد خود را در مقابل آنان "فردي که اطلاعات تخصصي دارد"، معرفي کند و اظهار دارد که به عنوان يک مشاور در حد امکان به آنان کمک خواهد نمود.
در جوامع امروزي برخي از زنان مايلاند با مردان جوانتر از خود ارتباط برقرار كنند. اين امر بهويژه بيشتر در ميان زوجهاي مشهور ديده ميشود. بهعنوان مثال دمي مور و استن كاچر، هالي بري و گابريل آبري و ارتباطي كه بهتازگي بين ليندا هوگان 48 ساله و چارلي هيل 19 ساله به وجود آمده، همگي نمونههايي از اين قبيل ارتباطات هستند.
طبق تحقيقاتي كه توسط سايت آنلاين دوستيابي در سال 2007 انجام گرفت، نشان داده شد از ميان 000/50 زن بالاي 30 سال بيشتر از يكسوم آنان به مردان حداقل 5 سال كوچكتر از خود، علاقه نشان داده بودند.
همچنين در سال 2003 تحقيق AARP نشان داد كه 34 درصد از 3500 زناني كه سنشان بين 40 تا 69 سال بود، با مردان 10 سال كوچكتر از خود، ارتباط برقرار كردند.
اين روند از نظر بعضيها عجيب به نظر ميرسد، اما اينطور فكر نميكنم. از لحاظ اجتماعي، نوعي دگرگوني نقشها در حال رخ دادن است. امروزه زنها از هر زمان ديگري مقتدرتر هستند و ممكن است بخواهند با مرداني باشند كه از خودشان جوانتر و شايد انعطافپذيرترند، مرداني كه بتوانند با موقعيت شغلي بالاتر و نوع زندگي بهتر همسرانشان كنار بيايند.
رسانهها نيز نقش مؤثري در نشان دادن اين روند داشتهاند. در مجموعه تلويزيوني Sex and the City (شخصيت اسميت جرلد و سامانتا جونز) و در مجموعه Desperate Housewives اين امر بهخوبي نشان داده شده است كه زنان لزوماً خواستار ارتباط برقرار كردن با مردان بزرگتر از خود نيستند. زناني كه اعتماد به نفس بالا و موقعيت شغلي خوبي دارند، به همان نسبت حق انتخاب بيشتري نيز دارند. همچنين زناني كه از همسرشان جدا شدهاند و خود به تنهايي زندگيشان را اداره ميكنند، تمايل دارند با مرداني ارتباط برقرار كنند كه از بودن در كنار آنها لذت ببرند و در عين حال، به استقلالشان خدشهاي وارد نشود.
آيا روابط زنان با مردان جوانتر از خود دوام پيدا ميكند؟
در مراكز مشاوره ديده شده است كه اين نوع روابط، پايدار مانده، و موفقيتآميز ارزيابي شده است. رسانهها بيشتر توجه خود را روي مسئله اختلاف سن معطوف ميكنند، در حاليكه عامل موفقيت يا شكست يك رابطه، به ميزان ارتباط خوب و مؤثر زوجها بستگي دارد.
در بحبوحه نوجواني مسئله تفاوت سن اهميت بالايي دارد، زيرا در سنين حساس نوجواني، هنوز نگرش افراد به زندگي شكل نگرفته است و تفاوتهاي عمدهاي در تجربيات و نگرش آنها به زندگي وجود دارد. در اين دوره سني، افراد با اختلاف سني كم نيز با هم تفاوتهاي بسياري دارند و اين تفاوتها خود مانعي بر سر راه ارتباطات طرفين است. اما هنگامي كه افراد بالغتر ميشوند، رشد عاطفي پيدا ميكنند كه اين خود باعث پيشرفت مهارتهاي ارتباطي آنان ميشود و ديگر تفاوت سني 10 سال يا حتي بيشتر باعث به وجود آمدن مشكلات ارتباطي بين دو طرف نخواهد شد.
بهتر است توجه خود را منحصراً معطوف به تفاوت سنيتان نكنيد. باارزشترين مسئله در برقراري يك ارتباط خوب اين است كه دو نفر تا چه حد با يكديگر سازگاري دارند و مهمتر از همه اينكه چقدر يكديگر را دوست دارند.
ارزش داشتن يك ارتباط خوب، بسيار مهمتر از مسئله سن است و اگر تفاوت سني شما براي ديگران عجيب به نظر ميرسد اين مشكل آنهاست، نه شما.
ارتباط دو نفر با تفاوت سني 10 سال چندان مشكل به نظر نميرسد، اما 20 سال تفاوت سني يا بيشتر از آن، ممكن است موجب به وجود آمدن مشكلاتي شود. براي مثال زوج جوانتر همچنان كه بالغتر ميشود، ممكن است در انتخاب خود بازنگري كند و يا اينكه زوج بزرگتر زودتر با مسائل مربوط به سالخوردگي مواجه شود. اما اگر هر دوي آنها افراد بالغي باشند و راجع به اختلاف سنشان و مسائلي كه ممكن است در آينده برايشان پيش آيد. صحبت كرده، به توافق رسيده باشند، ديگر جايي براي قضاوت باقي نميماند.
تفاوت نسلها
در مورد ارتباط برقرار كردن با فردي از نسلي ديگر، دلايل درست و نادرست زيادي وجود دارد. يكي از انگيزههاي بياساس و نادرست براي ارتباط برقرار كردن با شريك جوانتر، ترس از سالخوردگي است. شريك جوانتر قادر به معكوس كردن روند سالخوردگي نيست و نميتواند شما را از روبهرو شدن با اين، روند مصون نگه دارد. كساني كه با فردي همسن فرزندشان ارتباط برقرار ميكنند با مخالفت جمعي نيز روبهرو ميشوند، اما مسئلهاي كه از همه مهمتر است و ميتواند مشكلسازتر باشد، تفاوت در سطح بلوغ آن دو نفر است.
با توجه به اينكه روز به روز زنان بيشتري مايلاند با مردان جوانتر از خود ارتباط برقرار كنند اين سؤال مطرح ميشود كه آيا زنان در سنين 30 يا 40 سالگي ميتوانند با مردان 10 تا 15 سال كوچكتر از خود روابط موفقيتآميزي داشته باشند؟ موفقيت در اين نوع روابط به انگيزههاي طرفين بستگي دارد. بعضي از افراد نسبت به همسالان خود جوانتر به نظر ميرسند و احساس جواني ميكنند، در نتيجه تمايل دارند شريكي جوانتر از خود داشته باشند كه به اندازه آنها فعال هستند.
سن شناسنامهاي هميشه بيانگر توانايي جسماني و بلوغ عاطفي افراد نيست.
گاهي تفاوت سني، باعث به وجود آوردن ارتباطي ميشود كه در آن فرد بزرگتر ميتواند مشاور خوبي براي فرد كوچكتر باشد. در مواقعي نيز چنين چيزي نتيجه معكوس ميدهد، زيرا فرد جوانتر احساس ميكند به اندازه كافي تجربه كسب كرده است تا بتواند خود بهطور مستقل عمل كند.
اگر شما بپرسيد كه آيا من ميتوانم شريكي را انتخاب كنم كه از من بسيار كوچكتر يا بسيار بزرگتر باشد، پاسخ من اين است كه بهتر است مسئله اختلاف سن را فراموش كنيد و به اين مسئله توجه داشته باشيد كه آيا اين ارتباط براي هر دوي شما مؤثر و موفقيتآميز است؟ حقيقتاً چيزي كه باعث موفقيت يك رابطه رمانتيك ميشود، وابستگي عاطفي افراد به همديگر است.
هر انساني که ازدواج موفقي دارد؛ سرزندهتر و زندگي پايداري نسبت به ديگران دارد. اما، چگونه شريک زندگي آينده و همسر خود را انتخاب ميکنيم؟ چه ويژگيها و خصوصياتي را در او جستوجو ميکنيم؟ و چرا؟
دانشمندان روانشناس اجتماعي، ديرزماني است معتقدند که رجحانها و اولويتهاي انتخاب همسر، به وسيله فرهنگ محدود شده، به آن وابسته است.
مثلاً، مردم آمريکاي شمالي نسبت به مردم آسيا يا آفريقا ويژگيها و عاملهاي متفاوتي را در نظر ميگيرند و به آنها گرايش دارند. حتي چارلز داروين يکي از دانشمندان پيشگام در اين موضوع «اولويتهاي انتخاب همسر بر اساس فرهنگ»، معقتد است که رجحانهاي انتخاب همسر و ويژگيهاي مربوط به آن، کاملاً اختياري و دلخواه خود فرد است. ولي تاکنون اطلاعات علمي اندکي درباره آنچه ما از شريک زندگي خود ميخواهيم، جمعآوري شده است.
مطالعه درخور توجه، تازه و شگفتانگيزي نشان ميدهد: که فرضيههاي علمي و سنتي گذشته کاملاً اشتباه هستند.
اطلاعات علمي جمعآوري شده پنجاه دانشمند در سي¬وهفت فرهنگ متفاوت در نقاط متفاوت دنيا، ما را به اين نتيجه ميرساند؛ تا براي آگاهي از اينکه مردم از همسر آينده خود چه خصوصياتي را انتظار دارند، دست به کار شويم. اين يافتهها شامل بيش از دههزار نفر در سيوهفت فرهنگ، در شش قاره و پنج جزيره است که به دست آوردن آنها بسيار سخت و دشوار بود.
بر طبق اين تحقيق، از فرهنگها تفاوتهاي جالب و درخور ملاحظهاي به دست آورديم؛ که دانشمندان مدت زماني درباره آنها ترديد داشتند. اما از قرار معلوم، اولويتها و رجحانهاي جهاني را که همه مردم دنيا به آنها تمايل و علاقه نشان ميدهند، يافتهايم. همچنين در اين تحقيق به تفاوتهاي اساسي و بنيادي بسياري دست يافتهايم؛ که بين زنان و مردان به مثابه تفاوتهايي که در همه فرهنگهاي دنيا، بهگونهاي عميق در تاريخ تحول و تکامل انسانها ريشه داشتهاند.
رجحانهاي مشترک انتخاب همسر در ميان مردان و زنان
در اين نظرسنجي از مردم خواستيم تا سيودو ويژگي و خصوصيت مطلوب را که در پيدا کردن شريک زندگي خود جستوجو ميکنند و به آنها توجه دارند، براي ما بگويند.
هنگامي که ما، دادههاي حاصل از سيوهفت فرهنگ را تجزيه و تحليل کرديم، به اين نتيجه رسيديم، که مردم تقريباً در هر فرهنگي درباره اينکه کدام ويژگي، مطلوبترين خصوصيت است، اتفاقنظر دارند. در همه جا، مردان و زنان خواهان همسري بودند؛ که تمام يا حداکثر ويژگيهاي زير را دارا باشند:
1. مهربان و فهميده؛ 2. باهوش، حساس و نکتهبين؛ 3. داراي احساساتي پايدار؛ 4. فردي که به پختگي و جاافتادگي کامل رسيده باشد؛ 5. مورد اعتماد و اطمينان؛ 6. داراي طبيعت و خصلتي خوشايند و مطبوع؛ 7. و همچنين از نظر فيزيولوژيکي و رواني در سلامت کامل باشد.
اما درباره عشق چطور؟
خيلي از دانشمندان معتقدند که عشق، تنها مفهوم و تصوري غربي است، که در صد سال گذشته به¬وجود آمده است؛ اما يافتههاي ما نشان ميدهد که اين دانشمندان، در اشتباهاند. مردم همه جاي دنيا براي عشق و جذابيت متقابل، ارزش و احترام خاصي قائلاند.
عشق، نهتنها مفهومي است که در اروپاي غربي و يا حتي در غرب دنيا وجود دارد، بلکه به مثابه آرماني والا و ارزشمند در ميان مردمان کشورهاي ديگر از جمله: هند، چين، ايران، فلسطين و...، شناخته شده، مورد احترام است.
درنهايت با توجه به تمامي اين خصوصيات و ويژگيهاي مطرح شده، تقريبا تمام مردم دنيا در اين باره، اميال و گرايشهاي يکساني دارند.
زنان از شريک زندگي خود چه ميخواهند؟
از زمان فرويد تا همين امروز، دانشمندان در اين سؤال سرگردان بودهاند: زنان چه ميخواهند؟
نظريه تاثيرگذار ترايور در سالهاي 1972 و 1985 م، درباره سرمايهگذاري والدين و انتخاب جنسي، پايه و بنياد نيرومندي براي پيشبيني بعضي اولويتها و رحجانهاي زنانه فراهم کرد. واضح است که متوسط سرمايهگذاري لازم براي تولد يک بچه، در زنان بيشتر است و بهطور کلي آنها اهميت بيشتري به فرزندان ميدهند.
در تأييد درخور توجه نظريه ترايور که از سوي افراد جامعه آماري (37 فرهنگ) صورت گرفت؛ زنان به نامزدهاي انتخابي با وضعيت و موقعيتهاي درآمدي خوب، داراي ويژگيهاي جاهطلبي و بلندپروازي، سختکوشي و جديت و همچنين داراي مقام و منزلت اجتماعي، بيشتر اهميت ميدهند. اين نتايج حتي در کشورهاي سوسياليستي و کمونيستي که نابرابري درآمد در آنها، کمتر وجود دارد، براي صاحبنظران، بسيار جالب و هيجانانگيز بود. به نظر ميرسد زنان در انتخاب همسر به امکانات، تواناييهاي مالي و ثروت فرد، اهميت بيشتري ميدهند. با توجه به مطالعات در دوران گذشته، آنها به اين امکانات و تواناييهاي مالي، نياز داشتهاند تا بتوانند با آن امکانات فرزندانشان را رشد و تعالي دهند.
آيا زنان نسبت به مردان در انتخاب همسر سختگيرتر و مشکلپسندترند؟
تقريباً با مطالعه تمام فرهنگها، زنان حساسترند؛ قوه تميز و تشخيص بهتري نسبت به مردان دارند. در مجموعه ويژگي و خصوصيت، استانداردهاي باثباتتري بيان ميکنند.
مردان از همسر خود چه ميخواهند؟
ومردان در بيان و اظهار ويژگيهاي مورد نظر خود براي گزينش و انتخاب همسر، تنها دو ويژگي را مهمترين خصوصيات، بيان کردهاند. 1. جواني و 2. زيبايي.
مردان در تمامي دنيا، همسراني را ترجيح ميدهند که از خودشان جوانتر و يا به عبارتي ديگر از نظر سني کوچکتر باشند. اما به چه ميزان جوانتر؟ پاسخ به اين سؤال، به سيستم فطرت انتخاب همسر در فرهنگ آنها، بستگي دارد. در فرهنگهايي که به آنها اجازه داده ميشود تا چندين همسر داشته باشند؛ مردان، زناني را ترجيح ميدهند، که در حدود هفت تا هشت سال از آنها جوانتر باشند. در فرهنگهاي ديگري که مردان را تنها به برگزيدن يک همسر محدود ميکند؛ آنها همسراني برميگزينند که فقط چند سال از آنها جوانتر باشند. اما نکته مهم و جالب آن است، که زنان در تمامي فرهنگها، شوهراني را ترجيح ميدهند که از آنها بزرگتر باشند، به اين سبب که مردان تا حدودي ديرتر از زنان جاافتاده ميشوند و به پختگي کامل ميرسند و دليل ديگر آنکه مرداني با سن بيشتر، به امکانات و تواناييهاي اقتصادي و اجتماعي نسبتا بهتر و بيشتري دسترسي پيدا کردهاند.
ولي جواني و کمسني، تنها چيزي نيست که مردان ميخواهند. آنها در سراسر دنيا در انتخاب همسر به جذابيتهاي فيزيکي بسيار اهميت ميدهند، بسيار بيشتر از زنان!
نظريههاي علوم اجتماعي سنتي بر اين فرض بودهاند؛ که آنچه مردم بهعنوان زيبايي استنباط ميکنند، به فرهنگ آنها بستگي دارد و به آن وابسته است، زيرا به گفته آنها، زيبايي و جذابيت فقط در چشمان فرد نظارهگر است. اين نظريهها تا حدودي، ولي نه کاملاً، اشتباه و نادرست است. مدارک و شواهد موجود نشان ميدهد، مردم در تمامي فرهنگها، خصوصيات تقريباً ثابت و معيني را به مثابه زيبايي و جذابيت از طرف مقابل، برداشت ميکنند.
ويژگيهايي مانند:
پوستي شفاف، ملايم و لطيف، بدون چين و چروک، موهايي درخشان، گونههايي پر، چشماني براق، چهرهاي دوستداشتني و شاداب.
با وجود اينکه براي زيبايي، نشانههاي سلامتي و جذابيت رجحانهاي فرهنگي و اجتماعي وجود دارد، اما مردان در سراسر دنيا به زناني جذاب و زيبا توجه دارند. مقصود آن است که امروزه برخلاف گذشته، عاملهاي جذابيت و زيبايي، آشکار و شناخته شدهاند.
سبكهاي زندگي، تعهد و ازدواج: آيا من بايد ازدواج كنم؟ اگر بيش از اين صبر كنم، خيلي دير نخواهد شد؟ آيا بايد مجرد بمانم؟ اگر مجرد بمانم خيلي تنها نخواهم شد؟ اگر ازدواج كنم بايد بچهدار بشوم؟ بچهها چه تأثيري بر زندگي مشتركم ميگذارند؟ اينها برخي از سؤالاتي هستند كه جوانان هنگام فكر كردن به نوع زندگي آيندهشان از خود ميپرسند.
ما در وبلاگ خود این را به شما می آموزیم
حدوداً تا سال 1930،داشتن زندگي مشترك با ثبات يكي از معيارهاي موجه رشد در دوران بزرگسالي بود، اما در هفتاد سال گذشته، تمايل آدمها به داشتن رضايت شخصي در زندگي مشترك و بيرون از آن به عنوان يك هدف موجه ديگر، شدت يافته است. اما اين رضايت شخصي متأسفانه گاهي موجب بيثباتي زندگي مشترك ميشود.
به دنبال همين روند در دهه 1990، بزرگسالان بيش از دهههاي قبل از آن مجرد ميماندند. هر چند ميزان طلاق در سالهاي اخير سير نزولي داشته ولي در دهه 1970 به شكل نجومي افزايش يافت و هنوز هم در حد خطرناكي بالا است. هماكنون متوسط عمر زندگي مشترك در ايالات متحده آمريكا بالاي 9 سال است كه نشان ميدهد آمريكاييها هنوز گرايش زيادي به زندگي مشترك دارند. براي مثال، تعداد زناني كه هرگز ازدواج نكرده بودند در سراسر قرن بيستم در حدود 7 درصد باقي ماند.
يكي از دلايل بالا بودن ميزان طلاق در آمريكا، انتظارات آرمانگرايانه مردم از زندگي مشترك است. ما از همسرمان انتظار داريم همزمان عاشق، دوست، امين، مشاور، نانآور و پدر يا مادر بچهها باشد. افسانههاي رايج در مورد ازدواج هم به اين انتظارات غير واقعبينانه دامن ميزنند.
افسانهاي كه جا دارد به آن اشاره كنم اين است كه «مردها و زنها از دو سياره متفاوت آمدهاند.» بر اساس كتاب بسيار معروف جان گري (1992) دليل مشكلات رابطهاي شديد مردان و زنان اين است كه مردها «مريخي» هستند و زنها «ونوسي». بله تفاوت جنسيتي هم در بروز مشكلات زناشويي سهيماند ولي معمولاً علت اين مشكلات نيستند. تحقيقات نشان ميدهند رضايت زن و شوهرها از رابطه جنسي عشق و شور زندگي مشتركشان به اين بستگي دارد كه براي هم چقدر دوستان خوبي باشند.
اما چه عواملي يك زندگي مشترك مؤثر را رقم ميزنند؟ جان گاتمن از آغاز دهه 1970 به اين طرف، در حال بررسي زندگي زن و شوهرها است. او با زن و شوهرها در مورد پيشينه زندگي مشتركشان، فلسفهشان در باب ازدواج و نظرشان در مورد زندگي مشترك پدر و مادرهايشان صحبت ميكند. او وقتي در مورد اتفاقات روزمره با يكديگر صحبت ميكنند از آنها فيلمبرداري ميكند و صحبتهايشان را درباره وقايع خوب و بد زندگي مشتركشان ارزيابي ميكند. گاتمن براي سنجش ضربان قلب، جريان خون، فشار خون و كار دستگاه ايمني بدن زن و شوهرها به صورت لحظه به لحظه و در جريان بحث و گفتگوي آنان در مورد اين موضوعات از ابزارهاي اندازهگيري فيزيولوژيك استفاده ميكند. همچنين وضعيت زندگي مشترك آنان را هر سال وارسي ميكند. او و همكارانش هماكنون در هفت مطالعه متفاوت، 700 زن و شوهر را زير نظر دارند.
گاتمن از تحقيقات بسيار دقيقش، چهار اصل زير را بر ازدواجهاي موفق حاكم ميداند:
• شيفتگي و تحسين دلسوزانه: زن و شوهر در ازدواجهاي موفق، پيوسته همديگر را تمجيد ميكنند. لحن مثبت آنها در صحبتهايشان با يكديگر و در مورد يكديگر، زندگي مشتركشان را پيش ميبرد.
• دوست داشتن يكديگر: در ازدواجهاي خوب، طرفين يكديگر را دوست خود ميدانند و در هنگام استرس و بروز مشكلات از يكديگر حمايت ميكنند.
• چشمپوشي از بخشي از قدرت: در ازدواجهاي بد، يكي از طرفين قدرت را قبضه ميكند. اين كار را بيشتر شوهرها انجام ميدهند ولي گاهي بعضي از زنها نيز چنين كاري ميكنند.
• حل كردن اختلافات به كمك يكديگر: زن و شوهرها در ازدواجهاي موفق با هم مشكلات را حل ميكنند و در هنگام بروز اختلاف، هيجانشان را كنترل و با هم مصالحه ميكنند.
در مورد تجرد هم افسانههاي زيادي وجود دارد، از «مجرد پر شور و حال» تا «مجرد نااميد، تنها و خودكشيگرا». اما اكثر مجردها در حد وسط اين دو نگرش افراطي قرار دارند. نكات مثبت تجرد عبارت است از فرصت تصميمگيري درباره زندگي، فرصت جمع آوري امكانات لازم براي رسيدن به هدفها، آزادي در تصميمگيري و داشتن برنامه شخصي و پيگيري علايق شخصي، فرصت داشتن براي ديدن جاهاي جديد و آزمودن چيزهاي تازه و داشتن حريم و خلوت خصوصي. مشكلات مجردها نيز محروم بودن از روابط صميمي، احساس تنهايي و احساس انگشتنما بودن در جامعه ازدواجگرا است. صدور حكم كلي در مورد مجردها دشوار است. برخي از مجردها، مجرد ماندن را ترجيح ميدهند و برخي، بالاخره ازدواج ميكنند.
عدهاي هم زندگي مشترك بدون ازدواج (chohabition) را به عنوان حد وسط ازدواج و تجرد انتخاب ميكنند كه در آن طرفين با هم ازدواج نميكنند ولي رابطه جنسي دارند. در سال 2000 تقريباً 7 درصد زوجهاي آمريكايي به اين صورت با هم زندگي ميكردند كه 25 درصدشان 19 تا 24 ساله بودند و 42 درصدشان 25 تا 29 ساله. اما اين نوع زندگيهاي مشترك غالباً عمر كوتاهي دارند و يك سوم آنها يك سال هم دوام نمييابند. سؤال مهمي كه در مورد زندگي مشترك بدون ازدواج مطرح شده اين است كه آيا اين زندگيهاي مشترك موفقيت در پي دارد يا خير. همبستگيها كه ميگويد «احتمالاً نه». زن و شوهرهايي كه پيش از ازدواجشان چنين زندگي مشتركي دارند در ازدواجشان با هم احساس شادي كمتري ميكنند و بيشتر از زوجهاي معمولي احتمال دارد از هم جدا شوند
بر اساس مطالعات انجام شده در دانشگاه ميشيگان، اكثر مردان در روابطشان براي رسيدن به خوشي و لذت بسيار راحتتر عمل ميكنند، و حتي با بالا رفتن سن پختهتر نيز ميشوند
محققان دانشگاه ميشيگان به طور جداگانه از زن و شوهرهايي كه ده سال مشغول بازي جنگ و صلح زناشويي هستند مصاحبهاي به عمل آوردهاند. موضوعاتي از قبيل چقدر حمايت، احترام، اطمينان و اعتماد بين آنها بوده مورد پرسش قرار ميگيرد. سپس داوطلبين به سؤالاتي از قبيل "آيا از زندگي زناشوييتان راضي هستيد؟ آيا از ازدواجتان راضي هستيد؟" پاسخ ميدهند.
احساس رضايت مردها از ازدواجشان ربطي به در نظر گرفتن چگونگي رفتار با همسرشان ندارد. بر طبق گزارشهاي دكتر ليندا، روانشناس دانشگاه ميشيگان، در مقابل ارزيابي زن چه از نظر خشنودي شخصي و يا رضايت از رابطه با شوهرش، ارتباط تنگاتنگي با ادراك او از حمايتي زناشويياش دارد.
به بيان ديگر خشنودي او زماني است كه از حمايتي صميمانه برخوردار شود، اختلاف جنسي بسيار چشمگير است بهطوري كه خود وضعيت تأهل است كه براي مردان مهمترين عامل محسوب ميشود.
دادهها و اطلاعات در زوجهاي مسنتر چشمگيرتر است. مردان مسنتر خواهان حمايت هستند و بعد از 40 سال زندگي زناشويي به راحتي ميپذيرند كه همسرشان نقش مادر را براي آنان بازي كند.
تحقيقات نشان داده است كه مردان متأهل به نسبت برادران مجردشان سلامتتر و خوشحالترند.
دكتر سي گليك، پا را از اين هم فراتر گذاشته و ميگويد: منفعت تأهل سودش به دليل شرايط ارايه بقا و نسل مردان 2 برابر زنان است.